۱۰ بهمن ۱۳۸۶

چرا در نوشته هاي ما سنگ روي سنگ بند نمي شود/8

آشنايي زدايي خصيصه هاي ذاتي براي زبان هنر محسوب مي شود. در اين مورد و اينكه تعريف دقيق و علمي اش چيست نوشتم و حالا مي خواهم به انواع بروز اين خصيصه اشاره كنم: براي اولين بار وقتي فرماليست هاي روس به پشتوانه مطالعات مكتب پراگ به اين نتيجه رسيدند كه آنچه باعث هنري شدن زبان هنر مي شود آشنايي زدايي است" محور افقي" گزاره ها را به هم ريختند. در ايران بهترين مثالي كه در اين زمينه مي شود زد اشعار يدالله رويايي است. از اين زاويه مي توانيم شعر رويايي را شعر فرماليستي بناميم، شعري كه به اشتباه در ايران به حجم – اسپاسمانتاليزم- و گاه به شعر " چند آوايي" معروف شده است. به اعتقاد من چنين تعاريفي اشكال ريشه اي دارد، چون تقسيم بندي شعر با خصايص ذاتي آن امكان پذير نيست. مثل اين است كه بگوييم شعر فلاني "تاويل مند است" آيا مگر شعر غير تاويل مندي هم مي تواند وجود داشته باشد؟ يا اگر وجود داشت اصلا شعر مي تواند باشد؟ شعر رويايي حجم است چون شعر نبايد داراي يك معناي مسط باشد، يك معناي مسلط ندارد پس چند آوايي است، چند آوايي است چون از عناصر آشنا زدوده شده است و از عناصر آشنا زدوده شده چون شعر است. در واقع هر شعري اين مسير را طي مي كند. وقتي مي گوييم شعر رويايي چند صدايي است مثل اين است كه بگوييم " حسن از نوع انسان عاقل است" بنابراين شعر را نمي توان بر پايه خصايص ذاتي تقسيم كرد اما مي توان گفت شعر رويايي فرماليستي است چون در محور افقي گزاره ها آشنايي زدايي مي كند. به اين شعر از مجموعه "لب ريخته ها" كه دوستش مي دارم توجه كنيد
كبوترانت را پرواز ده اي كندو
ميراث گل روي زبان تست
و واژه ها از بادهاي عصرهاي عسل
سر كه مي رسند
بر بام مي نشينند
لب هاي من
وقتي لبان تو بامي است
جمله به جمله اين شعر ناسازه است البته ناسازه منطقي كه در اين رابطه هم حرف زديم: كندويي كه كبوترانش را پرواز مي دهد، زباني كه ميراث گل روي آن قرار دارد، واژه هايي كه با بادهاي عصرهاي عسل سر مي رسند، واژه هايي كه بر بام مي نشينند، لب هايي كه بام مي شوند
جالب اينكه شيوه افراطي اين شكل از شعر در ايران به اسم "شعر پست مدرنيستي" مورد تقليد و تكثير فراون قرار گرفت در حاليكه حركت هاي بعدي در شعر غرب به سمتي مي رفت كه " آشنايي زدايي" را هرچه پنهان تر رعايت كند. جريان هاي بعدي مي گفتند: از سويي آشنايي زدايي، خصيصه ذاتي زبان هنر است از سوي ديگر مانع ارتباط، رولان بارت در" لذت متن" - ترجمه پيام يازدانجو - مي كوشد تا همين موضوع را مورد كند و كاو قرار دهد و به "التذاذ هنري " مي رسد. يعني لذتي كه از گشودن گره هاي زباني زبان هنر مي بريم
شيوه دوم رعايت آشنايي زدايي چيزي بود كه ساختارگرايان بدان رسيدند: اينكه به جاي محور افقي گزاره ها در فاصله هاي سفيد پارت هاي زباني محور عمودي، آشنايي زايي كنيم. به اين شعر از شاملو توجه كنيد
عاشقان سر شکسته، گذشتند
شرمسار ترانه های بی هنگام خویش
کوچه ها بی زمزمه ماند و صدای پا
تا اينجاي شعر هيچ اتفاق خاصي نمي افتد و هيچ ناسازگي وجود ندارد. شاملو عاشقاني را توصيف مي كند كه از كوچه مي گذرند، بي صدا و بي زمزمه در جمله هاي بعد هم هيچ اتفاقي نمي افتد
سربازان،شکسته گذشتند،
خسته،براسبان تشریح
ولته های بیرنگ غروری نگون سار
برنیزه هایشان
اينجا هم سربازان خسته با اسب هاي شان مي گذرند، نيزه در دست دارند و شكست خورده و سرافكنده رد مي شوند. پس اتفاق كجاي اين شعر مي افتد. در واقع اتفاقي كه بايد بيفتد و اين جمله ها را به ادبيات تبديل كند در " ارتباط بين دو پارت زباني افتاده است. ذهن مخاطب از عبور عاشقان شكسته دل به سمت عبور سربازان خسته مي چرخد و دست به معنا سازي مي زند
در اين بخش بايد به موضوع" خرد ابزاري" دنياي مدرن و نقد آن در هنر ساختارگراي مدرن اشاره كنم كه معمولا هر دو را از يك جنس مي پنداريم. يعني گفته ايم" شعر مدرن در راستاي دنياي مدرن" درحاليكه شعر مدرن و اساسا هنر مدرن در راستاي دنياي مدرن شكل نمي گيرد بلكه بر آن مي شورد و به نقد مي كشد. در مورد آشنايي زدايي در گزاره هاي شعر پست مدرن و همچنين داستان خواهم نوشت

۰۹ بهمن ۱۳۸۶

چرا در نوشته هاي ما سنگ روي سنگ بند نمي شود/7

درست نمي دانم اصطلاح " آشنايي زدايي" از چه زماني وارد ادبيات ما شد. ذهن من سابقه اي پيش از ساختار و تاويل متن بابك احمدي برايش پيدا نمي كند. در پست قبل در مورد زبان هنر نوشتم و اينكه خود زبان بيش از پيامي كه مي خواهد ارائه دهد مهم است يعني درست برعكس مقاله و يا وب نوشت. اما براي اينكه زبان هنر اهميت پيدا كند چه مي كنيم: جواب روشن است: "آشنايي زدايي". بنابراين آشنايي زدايي يك تكنيك نيست كه بگوييم دوست دارم در شعرم باشد يا نه؟ دوست ندارم داستانم آشنايي زدايي داشته باشد و... در واقع اين گونه برداشت غلط است براي آنكه آشنايي زدايي خصيصه اي ذاتي براي هنر و ادبيات است كه همواره وجود داشته ولي فرماليست هاي روس به ويژه مانيفست نويس 21 ساله آن ويكتورشكلوفسكي براي اولين بار از آن حرف زدند شكلوفسكي خود جمله معروفي دارد كه مي گويد: آنان كه در ساحل نشسته اند صداي امواج را نمي شنوند
آشنايي زدايي مي گويد زبان هنر و ادبيات به دست نمي آيد مگر با به هم ريختن قواعد زبان معيار اما نكته مهم اينكه تا كجا مي توانيم در زدودن عناصر آشنا پيش برويم و اشكال مختلف آشنايي زدايي كدام است. به اين جمله توجه كنيد "به چشم هايت نگريستم" در اين گزاره هيچ چيز غير عادي به چشم نمي خورد پس ارزش زبان هنري را ندارد: حال اين جمله:" به چشم هاي تهي ات نگريستم". همان طور كه مي بينيد آشنايي زدايي شد اما عزيز نسين از نگريستن به چشم اينگونه مي سرايد
مي خواستم كتابم را نذر تو كنم
به چشم هايت نگريستم
چشم نداشتي
ترجمه رسول يونان – دوست دارم در مورد انواع آشنايي زدايي در شعر و داستان و حتي گزارش هاي مطبوعاتي بنويسم اما پيش از آن اجازه دهيد به تعريف دقيق تري از اين خصيصه بپردازيم و اينكه آيا هر زبان غير معمولي به دليل زدودن عنصر آشنا تبديل به هنر مي شود؟ گزاره ها را به سه بخش سازه منطقي، ناسازه غير منطقي و ناسازه منطقي بخش بندي مي كنم
سازه منطقي: در اين گزاره ها محور هم نشيني و جانشيني دست نخورده باقي مي ماند كه متعلق به زبان معيار و محاوره است به عنوان مثال:" دوست دارم به چشم هايت نگاه كنم". هيچ اتفاق خاصي در اين گزاره نيفتاده است
ناسازه نامنطقي: شكلي از آشنايي زدايي است كه غير قابل باور و غير هنري است. معادل اين زبان را مي توان هذيان در نظر گرفت: به چشم هاي تهي ات نگريستم، چرا در به چشم هايي كه تهي، نگاه را كه در تهي چشمت، تهي از چشمت نگاه، نگاه كه تهي گاه از چشمت آه. آيا حق داريم هر طور كه دلمان خواست و صرفا با اين بهانه كه زبان هنر زبان آشنايي زدوده شده اي ست، با گزاره ها بازي كنيم. آيا معناي بازي زباني اين است؟
در مقابل گزاره هايي كه ناسازه نامنطقي هستند به گزاره هاي ناسازه منطقي برمي خوريم كه مفهوم دقيق آشنايي زاديي اند اما انگار پيش از آن بايد بگوييم منظور از منطق چيست. منظور از منطق قاعدتا همان اصول دو ضرب در دو مساوي با چهار نيست. به اين منطق در مقابل منطق ادبي، منطق سوقي يا بازاري هم گفته اند. منطق سوقي مي گويد:" به چشم هايت زل مي زنم چون دوستت دارم" منطق ادبي عزيز نسين مي گويد: دوست دارم به چشم هايت زل بزنم اما تو چشم نداري چون تو اصلا وجود نداري براي همين هم كبوتران، شعري را كه براي تو سروده ام پس آوردند" دليلي كه عزيز نسين ارائه مي دهد قابل قبول است، دليل سوقي نيست و در عين حال از تمامي عناصر آشنا، آشنايي زدايي شده است. اين ويژگي يعني استوار شدن آشنايي زدايي بر گزاره هاي ناسازه منطقي چيزي است كه در ادبيات كلاسيك ما به عنوان" حسن تعليل" تعريف شده است
در پست بعدي به شگردهاي آشنايي زدايي خواهم پرداخت

۰۸ بهمن ۱۳۸۶

چرا در نوشته هاي ما سنگ روي سنگ بند نمي شود/6

زبان شناسان " زبان" را از زواياي مختلفي تقسيم بندي كرده اند. به عنوان مثال زبان درون، زبان ذهن، زبان آلتاييك، زبان اوراليك و آلتاييك – اوراليك و... يكي از اين تقسيم بندي ها زبان را به 4 بخش مطلق، علمي، محاوره و معيار و ادبي بخش بندي مي كند كه در عين سادگي جز مباحث پايه اي و مهم به شمار مي رود. اين تعاريف ساده به گونه اي تكليف گزاره پردازي در انواع ژانرهاي نوشتاري مشخص مي كند، تعاريفي علمي كه ربطي به خوش آمد و بد آمدها و سليقه ما ندارد
زبان مطلق: هستي در كليت خود زباني است كه با آن در پي ارائه معناست. ابرها، كهكشان ها، نباتات، رفتارهاي انساني، طبيعت و چه و چه و چه همه در پي ارائه معنا هستند. انسان در ادوار مختلف حيات خود در پي كشف اين معنا بوده، گاه با اسطوره گاه دين گاه عرفان و... سعي كرده است به قواعد دستوري اين زبان دست يابد، رمزگشايي كند و تعميم دهد اما آنچه امروزه جايگزين همه اين روش ها شده زبان شناسي است. نوعي از زبان شناسي كه قواعد خود را از دل رمان ها و شعر ها بيرون مي كشد چرا كه ديگر جاي ترديد باقي نمانده كه اثر هنري و ادبي بيش از هر چيز ديگري مي تواند مدام" نشانه" و " روابط و مناسبات بين نشانه اي" توليد كند. پس زبان شناس با درك ساختار هنري و آشنايي با نحوه رمزگشايي آن مي تواند بهتر از هر كس ديگري دستور زبان هستي را بفهمد در همين راستا امروزه منتقدين ادبي و هنري جايگزين فلاسفه مي شوند و فلسفه كه روزي مادر علوم و شناخت ها به حساب مي آمد خود از ادبيات ارتزاق مي كند
زبان علمي: زبان علمي مجموعه اي از نشانه ها و كدهاي خاص است كه براي فهم آن بايد تك تك واژه ها كدبرداري و رمزگشايي شوند:" يك سيواز بگير بريز تو دسكتاپ" اين يك گزاره علمي است كه پدر من از آن چيزي نخواهد فهميد و همين طور" آن طرف تونل سيه چاله، زمان بر مي گردد". اين گزاره ها ظاهرا فارسي است اما براي آن بخش از فارسي زبانان قابل فهم است كه با رمزهاي خاص آن علم آشنايي داشته باشند. اما در اين زبان بعد از رمزگشايي چه اتفاقي مي افتد؟ بعد از رمزگشايي يا رسيدن پيام از فرستنده به گيرنده، زبان مي ميرد و بي اهميت مي شود چنانچه اگر شما بخواهيد دو جمله بالا را براي يكي ديگر تعريف كنيد مي توانيد بگوييد: "زمان كه از سياه چاله گذشت، آن طرف تونل قيفي شكلش معكوس مي شود" يا " سيو كن رو دسكتاپ" و انواع و اقسام گفته ها كه نشان مي دهد عملا زبان فاقد ارزش است و تنها رسيدن" پيام" از فرستنده به گيرنده و فهم آن اهميت دارد
در زبان معيار – زبان گويندگان تلويزيون، ژورناليسم، كتابت و...- و زبان محاوره اگرچه رمزها فراگير هستند اما در اين دو شكل از زبان بازهم انتقال معنا و فهم آن اهميت دارد نه خود زبان
شما مي گوييد: رفتم اون طرف خيابون از سوپريه شير خريدم
من مي گويم: اون طرف خيابون شير خريدم از يارو سوپريه
آيا اهميتي دارد در نقل قول ها عينا رعايت امانت كنيم و به تركيب جمله ها و محور همنشيني آنها دست نزنيم؟ جواب روشن است خير اما آيا مي توانيم بگوييم حافظ مي گويد:" آن ترك شيرازي اگر دل ما را به دست آرد"؟ كلمه ها همان كلمه هاي حافظ اند و ما تنها محور هم نشيني شان را دستكاري كرده ايم ولي واقعا در همين حد اجازه نداريم
زبان هنر: در هنر خود زبان و به عبارتي خود گزاره ها اهميتي بيش از پيام دارند. به همين دليل اغلب اوقات شعري را مي خوانيم و بي آنكه معنايش را بفهميم از آن لذت مي بريم. پس اگر اين طور است چرا شعر دهه هفتاد و هشتاد با اين همه بازي هاي زباني اش مقبول نمي افتد؟ اگر معنا اهميتي ندارد و تنها چين و شكن زبان است كه مهم است چرا از داستان ها و شعرهايي بي معني كه كاري جز شكست زبان نمي كنند لذت نمي بريم و حتي جرات نداريم بگوييم كه شعرند. پست بعدي در مورد جمله هاي هنري بيشتر خواهم نوشت

چرا در نوشته هاي ما سنگ روي سنگ بند نمي شود/5

گزاره ها را در يك متن مي توان به دو بخش اوبژكتيو و سوبژكتيو تقسيم كرد. در شعر گفته اند هم نشيني هر دو نوع گزاره مي تواند مفيد باشد، يعني به خوانش شعر و نفوذ آن كمك كند. مي توانيد بگوييد سليقه اي است. بله درست است چيزي تا حد يك حكم قطعي در اين زمينه وجود ندارد اما با خوانش انواع شعر از اين زاويه به نتايج جالبي دست مي يابيم
و اين منم زني تنها – اوبژكتيو
در آستانه فصلي سرد – سوبژكتيو، چون فصل سرد معناي زمستان ندارد
دست هايم را در باغچه مي كارم – سوبژكتيو
سبز خواهد شد – اوبژكتيو
وارتان سخن نگفت – اوبژكتيو
"وارتان" بنفشه بود
گل داد و
مژده داد: «زمستان شکست!» و
رفت - سوبژكتيو
اگر شعرهاي موفق را مرور كنيد به اين نتيجه مي رسيد كه تركيبي از گزاره هاي اوبژكتيو و سوبژكتيو به غناي شعر كمك مي كنند. بر اين اساس چند شكل ديگر از گزاره ها را مي توان دسته بندي كرد
شعري كه تمام گزاره هايش سوبژكتيو است: چنين نوشته هايي تقريبا به هذيان و حديث نفس هاي بي سر و ته شبيه اند كه با هيچ جاي واقعيت مماس نمي شوند
شعري كه تمام گزاره هاي آن اوبژكتيو است: در اين اشعار بايد ردپايي براي نفوذ به لايه دوم و سوبژكتيو وجود داشته باشد وگرنه شعر به يك مقاله يا نوشته اي شبه ادبي شبيه خواهد شد. اين رد پا مي تواند از همنشيني غير طبيعي و ناسازه عبارات اوبژكتيو به دست آيد. در مورد ناسازه ها خواهم نوشت
مسخ كافكا با يك گزاره سوبژكتيو شروع مي شود: "گرگوارسامسا صبح كه از خواب بيدار شد به سوسكي تبيدل شده بود" به اين داستان مدرن مدرن گفته شده كه بين آن و مدرن كلاسيك تفاوت عمده اي وجود دارد. براي مدرن كلاسيك مي توان از بوف كور صادق هدايت و حيات نو اورهان پاموك مثال زد
در آثار مدرن مدرن داستان از يك " موقعيت ناپايدار" سوبژكتيو شروع شده و چنان منطق خود را تحميل مي كند كه در پايان به موقعيتي پايدار در ذهن مخاطب بدل مي شود. ما هر چه پيش مي رويم بيشتر مي پذيريم كه گرگوارسامسا يك حشره است. حالا براي ما حشره بودن او مهم نيست چون پذيرفته ايم بلكه اين اهميت دارد كه آقاي حشره چه خواهد كرد
در آثار مدرن كلاسيك عكس اين اتفاق مي افتد يعني اينكه نويسنده از موقعيتي پايدار شروع كردئه و آن را آرام آرام به مي ريزد و به موقعيتي ناپايدار تبديل مي كند همچنان كه صادق هدايت داستان خود را از يك موقعيت اوبژكتيو قابل پذيرش شروع مي كند اما تركيب واقعيت ها به گونه اي است كه به سمت سوبژه مي رود تا جايي كه خود نويسنده از عدم درك آن مي ترسد و برايش مقدمه نگاري مي كند. مقدمه اي كه به نظر من زيادي است و با برداشتن آن هيچ لطمه اي به ساختار داستان نمي خورد: در زندگي زخم هايي هست.... تا داستاني كه مي خواهم تعريف كنم. انگار يك اشاره جداگانه براي گفتو گويي ژورناليستي است. پاموك هم اين هراس را دارد چرا كه اساسا پرتاب ذهن از واقعيت به غير واقعي سخت تر است تا عكس آن اما پاموك به جاي اينكه مقدمه نگاري كند، با چند كلمه ذهن مخاطب را بين اوبژه و سوبژه در تعليق نگه مي دارد: روزي كتابي خواندم كه " احساس كردم" نوري از آن به صورتم تابيد. پاموك با گزاره " احساس كردم" به مخاطب مي گويد تابيدن نور از صفحه كاغذ به صورتم، مي تواند يك وهم باشد، شما خواننده عزيز متوهم نشو و به جاي فرو رفتن در سوبژه به اوبژه فكر كن، در عين حال كه ممكن است چنين اتفاقي افتاده باشد. درواقع پاموك اينجا از فرمول تركيب گزاره هاي سوبژكتيو و اوبژكتيو بهره برده و رمان خود را تا انتها با همين خصيصه پيش مي برد

۰۶ بهمن ۱۳۸۶

چرا در نوشته هاي ما سنگ روي سنگ بند نمي شود/4

فيخته معتقد است در هر ساختمان فكري – بخوانيم متن- " گزاره اي بنيادين" وجود دارد كه متن بر اساس آن استوار مي شود. گزاره بنيادين به تعريف خود فيخته، عبارتي بديهي و جهانمند است. بديهي يعني، جمله اي كه نياز به اثبات و انكار ندارد و جهانمند باز به تعريف وي يعني گزاره اي كه در زمان و مكان هاي متعدد، تغيير نمي كند
گزاره بنيادين در ساختارهاي علمي كه بر اساس آن فلسفه علم شكل مي گيرد و نظريه سيستم ها و پس از آن ساختارگرايي امريكايي، باعث توليد دو شكل از گزاره مي شود كه مجموع سه گزاره، ساختار را شكل مي دهد. گزاره نوع اول يا گزاره بنيادين كه در هنر و ادبيات مي توان آن را " تم" و هسته اصلي اثر در نظر گرفت، همان "تعريفي" است كه خط حايل ساختار را با محيط آن شكل مي دهد. در منطق صوري تعريف جذاب تري براي " تعريف" در نظر گرفته شده كه با گزاره بنيادين فيخته همسان است: در اين منطق براي تعريف، چنين تعريفي وجود دارد: آنچه كه جامع جميع افراد و مانع دخول اغيار باشد. بگذريم از اينكه هر تعريف به چهار شكل حد تام، حد ناقص، رسم تام و رسم ناقص در نظر گرفته شده و باز هر يك تعريف خاص خود را دارد. به عنوان مثال حد تام تعريفي است كه از تجمع عناصر جنس قريب با فصل قريب به دست مي آيد
عسل شيرين است، من گرسنه ام و... جملاتي هستند كه نياز به اثبات و انكار ندارند و جهانمند هستند. آيا نوشته هاي ما در قالب تحليل، داستان نمايشنامه و... از اين فرمول تبعيت مي كنند؟ گزاره هاي بنيادين از آنجايي كه بديهي اند " اكتشافي" هستند نه اختراعي و شاعر و نويسنده اين جملات را بر اساس نوعي اشراق به دست مي آورد نه اينكه در كارگاه خيال ساخته باشد. گزاره هاي نوع دوم از دل گزاره هاي بنيادين بيرون كشيده مي شوند كه در حيطه معلوماتند و گزاره هاي نوع سوم كه كاملا شخصي هستند
معلومات جمله هايي هستند كه در حال حاضر حكم بديهي را دارند اما از آنجايي كه در ذات خود نيازمند اثبات و انكارند از بديهيات جدا مي شوند مثل: زمين گرد است
گزاره بنيادين كه خط حايل افراد و اغيار است مانند يك ديوار عمل مي كند. در درون اين ديوار عناصر سه گانه با هم تركيب مي شوند و عناصر تازه ي ديگري را به وجود مي آورند، عناصر تازه توليد شده از ساختار بيرون آمده ، از در ورودي وارد آن شده و بار ديگر با عناصر قبلي تركيب مي شوند و به اين شكل متن، مدام " نشانه هاي " تازه اي را توليد مي كند. بر اين اساس هر ساختار سالم داراي دو در است، در ورودي كه خود گزاره بنيادين اين نقش را بر عهده دارد و در خروجي. برخي از متون، داراي يك در هستند كه به آنها ساختارهاي بسته مي گويند و برخي داراي چند در كه به ساختارهاي پريشان معروفند. با اين تعريف يك متن سالم از نوعي دوگانگي بهره مي برد: جايي بسيار منطقي، خشك و رياضي و بسته و جايي بسيار يله، آزاد و فارغ از هر بحث و نظر با اين همه بحث گزاره ها بسيار پيچيده و عميق تر از اين است
درك از گزاره هاي متن به ما مي گويد كدام خصيصه ذاتي و كدام خصيصه عرضي است؟ كجا حق داريم بگوييم من دلم مي خواهد كجا مي توانيم بگوييم ادبيات اين است؟ به اعتقاد من ما گاه گزاره ها را جا به جا در نظر مي گيريم،از طرفي به ويژه در مانيفست ها، نقد و تحليل ها چيزي به نام گزاره بنيادين وجود ندارد. يكي از مانيفست هاي معروف دهه هفتاد كه با شكست مواجه شد و من دليل اصلي آن را در غير بديهي بودن گزاره بنيادين مي بينم، " شعر حركت" است همين طور " شعر اجرا" و... كه هيچ يك بر مبنايي اصول گزاره نويسي شكل نگرفتند

۰۴ بهمن ۱۳۸۶

چرا در نوشته هاي ما سنگ روي سنگ بند نمي شود/3

روزي كه ملا محمد عمر، در یکی از فقیرترین کشورهای دنیا يعني افغانستان ادعای حکومتی همچون خلافت "عمر بن خطاب" را داشت و داماد سعودی او بن لادن، با ثروت مثال زدنی اش راه بر ارتجاع و بیگانگی با جهان امروزه، که چندان هم در افغانستان مجال نمود پیدا نکرده بود را فراهم می آورد هرگز فكر نمي كرد آمریکا با استفاده از بهت و تاسف جهانیان و به یاری نیروهای اتحاد شمال، كشورش را تنها در عرض چند روز اشغال كند و خیمه در حیاط خلوت روسیه زند. کشوری که چند سال پیش از آن به عنوان یکی از دو ابر قدرت دنیا یاد می شد اما این بار دیگر نه خبری از گورباچف مصلح بود ونه خبری از یلستین دائم الخمر، پوتین مانده بود با کشوری پهناور که به یمن سایه شوم کمونیسم در طی ۸۰ سال، آنرا به کشوری فقیر بدل کرده بود
"روزي كه ... هرگز نمي دانست" ، " در حاليكه ... فكر نمي كرد" و عباراتي از اين دست كه يادگار گزارش نويسي مسعود بهنود است، متني را پيش روي ما قرار مي دهد كه سعي دارد، اطلاعات متراكم و خشك را به ياري صفت در صفت ، قيد در قيد و ربط در ربط خواندني كند. در نوشته بالا كه از يك گزارش برداشته ام، المان هاي پراكنده اي مطرح مي شود: ملا محمد عمر، داماد او بن لادن، عمربن خطاب، ثروت، آمريكا، روسيه و... و همچنين عبارات وصفي متعدد مثل ثروت مثال زدني، بيگانگي با جهان امروز، بهت و تاسف جهانيان و و و
چند سوال: آيا توصيفي نويسي به معناي استفاده از صفت ها و عبارات وصفي است؟ همينگوي كه يكي از توصيفي نويسان برجسته به شمار مي آيد به صراحت گفته است متن را از صفت خالي كن تا توصيفي شود
آيا بمباراني اطلاعاتي خواننده سودمند است؟ شما پاسخ دهيد
آيا معناي نرم خبر و اطلاعات نرم اين است كه مشتي قيد و صفت از جيب در بياوريم و به متن بپاشيم؟
اجازه دهيد در مقايسه با نثر ايراني فوق مثالي از مقدمه رمان توصيفي باورهاي حقيقي ويرجينياوولف بياورم
اسم من لاوانه و 15 سال دارم. در كلاس آموزش جنسي ، ما بايد قانون مدرسه رو اطاعت كنيم. كلاسي كه بهمون ارتباط صحيح رو آموزش مي ده و درباره ايدز هشدار مي ده. اونا مي گن:"ارتباط جنسي براي نوجوونا،مغشوش كننده ترين چيزاست." من در اين شكي ندارم اما من و دوستانم، ميرتل و آني ، مي گيم اين موضوع اونقدرام كه مي گن ، مغشوش كننده نيست. رياضيات و درساي سخت ديگه مغشوش كننده ترن
همون قاتلاي خيابوني كه درست بغل گوش تو آزاد مي چرخن و حتي آدمايي كه اينقدر دوستشون داري
همين طور شكنجه بي محلي ديدن از افرادي كه روشون حساب مي كردي ، همه و همه مغشوش كننده هستند من و ميرتل و آني مي تونيم هزارتاي ديگه از اين مثالا بزنيم
ويرجينياوولف هم به المان هاي پراكنده اي اشاره مي كند: آموزش جنسي، ايدز، درس هاي مغشوش كننده، قاتل هاي خياباني و... اما بلافاصله مي گويد من و دوستانم مي توانيم هزار تا مثال ديگر هم بزنيم. يعني اينكه خواننده عزيز در همين ابتداي متن گيج نشو، من نمي خواهم تو را در برابر چيزهاي پراكنده قرار دهم، من فقط خواستم "مثال" بزنم مثال هايي كه مهم نيستند، به آنها فكر نكن چون مي شود هزار تاي ديگر هم مثال زد
مهم تر اينكه من فقط 15 سال دارم و اگر پراكنده گويي كردم اين را به حساب بچگي من بگذار. به هر حال تو خواننده گرامي با راوي نوجواني طرف هستي كه براي حرف زدن ممكن است پراكنده گويي هم بكند
ويرجينياوولف با " ايده" اي ساده و زباني ساده تر، جمله هاي كوتاه و بدون استفاده از صفت در صفت و قيد در قيدف رمانش را پيش مي برد. آيا نوشته او توصيفي نيست؟ لطفا يك بار ديگر جمله ها را بخوانيد: اسم من لاوانه، 15 سال دارم. آيا ساده تر از اين مي شود

۰۳ بهمن ۱۳۸۶

چرا در نوشته هاي ما سنگ روي سنگ بند نمي شود/2

يكي از مشكلات ما در نوشتن، استفاده بي رويه از "اگر" و "پس" است. اين دو واژه اساس گزاره هاي فقهي و احكام را تشكيل مي دهند و بار ديگر در مواجهه ذهن روشنفكر ايراني با دنياي شبه مدرن زنده مي شوند. احكام مي گويد: اگر بين دو و سه در نماز دوركعتي شك كردي، بنا را بر دو بگذار اما اگر بين سه و چهار به شك افتادي... اگر بعد از ركوع بود... و اگر قبل از ركوع بود
در كنار احكام، گزاره هاي فقهي به اين شكل نوشته مي شوند: در قرآن داريم... و در دنياي امروز هم ... پس
پس و اگر در منطق گزاره هاي فقه و احكام خوش مي نشيند اما در نثر امروز شكل ديگري به خود مي گيرند
روشنفكر ايراني پس از مواجهه با دنياي مدرن و درك فضاي كلي آن كه بر مبناي "ترديد" و " نتايج متكثر" شكل مي گيرد، دست به دامن "اگر" ها و "پس" ها مي شود غافل از آنكه همراه با اين واژه ها، منطق فقه و احكام را هم وارد چينش گزاره هاي مي كند. به زبان ساده تر تفاوت عمده اي هست ميان شكاكيت و استفاده مدام از اگر ميان روشنفكر غربي و ايراني
به اعتقاد من آنچه مي تواند پنبه اگر و پس را بزند و گزاره ها را در هم بريزد و نشان دهد كه آيا واقعا آنچه به نام متن ارائه شده، نسخه اي اصيل است يا بدلي، "چرا" ست
قصد دارم در نوشته هاي بعدي، مفهوم گزاره ها و چينش آنها را از ديدگاه فيخته، توضيح دهم، اينكه از كجا مي توانيم پي به اصالت يك گزاره ببريم و آن را در متن از چه درجه ارزشي برخوردار بدانيم اما در اين پست و در همين حد مي توانم بگويم، در اكثر نوشته هاي ما سنگ روي سنگ بند نمي شود و يكي از دلايل آن استفاده بي رويه از پس و اگر است، دو كلمه اي كه در بيشتر مواقع به قرينه معنوي حذف مي شوند اما حضور سايه وارشان، شيرازه متن را به هم مي ريزد، پس ها و اگر هايي كه نه از فلسفه غرب بلكه از فقه و احكام سرچشمه مي گيرند

۰۲ بهمن ۱۳۸۶

چرا در نوشته هاي ما سنگ روي سنگ بند نمي شود/1

چرا در نوشته هاي ما سنگ روي سنگ بند نمي شود؟ آيا فرض اوليه من غلط است؟ براي اثبات درستي اين فرض اوليه چه بايد بكنم؟ قاعدتا نمي توانم تمام رمان ها و تحليل ها و وب نوشته ها و توليدات انبوه روزنامه نگاران را يكجا مثال بياورم، پس به شيوه " استقرا ناقص" اين فرض را به فرض غلط بودن از من بپذيريد تا ببينيم چه پيش مي آيد
من مشكل نثر نويسي ايراني را در دو سطح " ايده پردازي" و " جمله نويسي" به ويژه " ارتباط جمله ها" مي بينم و اين دو معضل همان چيزي است كه مرا به اين نتيجه ساده مي رساند: در نوشته هاي ما سنگ روي سنگ بند نمي شود
ايده پردازي
اساسا يكي از گرفتاري هاي ما در ايران ايده پردازي و فراواني ايده ها و ايده پردازان است. هر كدام از ما حتي بدون مرور اصول" منطق صوري" و كمي مدرن تر بگويم، بدون توجه به قواعد "صورتبندي نظري" و " ساختمان ايده" كه براي اولين بار توسط فيخته شاگرد كانت مطرح شد، دست به نظريه پردازي و ايده سازي مي زنيم. اگر تحليلگريم نظريه را به همان شكل در اختيار خواننده قرار مي دهيم و اگر شاعر يا داستان نويسيم، سعي مي كنيم " ايده ناب خويش" را لابه لاي عبارات داستاني بگنجانيم
انبوهي ايده در كشور ما بي شبيه به داستان نفت خام نيست كه زماني ديگران مي برند و استفاده مي كنند و زماني هم خود به ديگران مي دهيم تا برايمان به چيزهاي قابل استفاده اي تبديل كنند. يعني اينكه ايده ها به شكل خام قابل استفاده نيستند. در مقابل كشوري به نام فرانسه وجود دارد كه هم از نفت خام بي بهره است و هم از ايده هاي ناب. اما واقعا چه اتفاقي مي افتد كه تمامي مكاتب ادبي و بسياري از شيوه هاي تحليل در فلسفه امروز را به نام فرانسه مي شناسيم؟
ذهن ساختمند فرانسوي از دل " گونگوريسم" و " اومانيسم" اسپانيايي، شعر غنايي قرن 17 ايتاليايي و هنر اساطيري يونان باستان، مكتب كلاسيك را استخراج مي كند، از دل شعر ماليخوليايي آلماني و انگليسي، رمانتيسيسم را و از دل ادبيات روسي، امپرسيونيسم و رئاليسم را. با نگاهي گذرا به جريان هاي ادبي، به اين نتيجه ساده مي رسيم كه نقطه عزيمت فكري و هسته اوليه هيچ يك از اين مكاتب و سبك ها و شيوه ها فرانسوي نيست اما واقعا فرانسوي است چون مغز منظم و در هم تنيده فرانسوي مي داند براي بيان يك ايده " گزاره ها" را به چه شكل كنار هم چيده باشد و به همين دليل مانيفست هاي فرانسوي را مي پذيريم اما مانيفست هاي وطني در عالي ترين شكل خود به موعظه تبديل مي شوند. به عنوان نمونه به مانيفست "گفت و گوي تمدن ها" اشاره مي كنم. واقعا صورتبندي نظري و دستگاه سيستماتيك اين ايده، كجاست؟ گزاره بنيادين آن به تعبير فيخته، كدام است؟ چرا در مقابل نظريه" جنگ تمدن" قابل پذيرش است اما ايده انساني ما نه؟ ساده انگاري است اگر مسئله را به امپرياليزم رسانه اي نسبت دهيم. من معتقدم مشكل نظريه ما در جمله پردازي آن است. گفت و گوي تمدن ها چه مي گويد: اي تمدن ها بياييد با هم آشتي كنيم، دوست باشيم و براي صلح و آرامش و امنيت در جهان دست به دست هم دهيم
جنگ تمدن ها چه مي گويد: تمدن ها در مقابل هم نقش تز و آنتي تز را بازي مي كنند كه در كنش و واكنش با هم باعث از بين رفتن خود و به وجود آمدن سنتزي برتر از خود مي شوند
اينكه كدام يك را مي پذيريم اهميتي ندارد، مهم اين است كه كدام يك خوب ارائه شده اند.
يادم مي آيد يكي – دو سال پيش به همراه چند دوست روزنامه نگار قصد داشتيم در راه " تحقق صلح" درخت زيتوني را برداريم و به مونيخ برويم. كار به سفارت آلمان و چند جلسه خصوصي كشيد. بنده توضيح مي دادم: ما قصد داريم براي تحقق صلح و آرامش، همزمان با روز بمباراني اتمي هيروشيما، كبوتراني را از ميدان آزادي به آسمان پر دهيم و درختي به نشانه صلح با خيش برداريم و به سرزمين برف و يخ برويم
ايده را مي بينيد چقدر پيچ در پيچ و خم اندر خم است؟ تازه نگفتم كه مي خواستيم در راه به هر كشور كه مي رسيم مشتي خاك برداريم و چه و چه اما فكر مي كنيد مردي كه نماينده سرزمين كانت و فيخته و شلينگ و نيچه و شوپنهاور بود در جواب من چه گفت؟
چند جفت كفش مي خواهيد ببريد و از چه ماركي؟ مي توانم بپرسم پيراهن هاي تان چه رنگي است؟ يك موضوع ديگر اينكه مي توانيد توضيح دهيد در بزرگ راه هاي اروپا كه پليس اجازه ورود به شما نمي دهد، كوره راه ها را چطور پيدا مي كنيد
همان طور كه مي بينيد در دنياي ما ايده ها نيستند كه اهميت دارند بلكه شيوه اجراي آنها مهم اند به قول مرحوم گلشيري، اين مهم نيست كه از چه چيزي مي نويسي بلكه مهم اين است كه چطور مي نويسي
خاطره دلبركان غمگين من، با يك ايده ساده نوشته مي شود: پيرمردي تصميم مي گيرد براي جشن تولد نود سالگي خود با دختري 14 ساله و باكره همبستر شود

۰۱ بهمن ۱۳۸۶

بلاگ اسپات براي وبلاگ نويسان ايراني سرويس فارسي ارائه داد

بلاگ اسپات به وبلاگ نويسان ايراني سرويس فارسي ارائه داد
امروز وقتي بخش مديريت – داشبرد- وبلاگم را باز كردم، با كمال تعجب ديدم كه در كنار زبان هاي، انگليسي، فرانسوي، روسي، تركي و... زبان فارسي را هم ثبت شده است.
بلاگ اسپات كه سريع ترين، امن ترين و محبوب ترين وبلاگ در سراسر جهان به شمار مي رود، متعلق به شركت گوگل بوده و آنقدر ظرفيت و امكانات عجيب و غريب دارد كه واقعا شما را از داشتن سايت بي نياز مي كند، در عين حال كه نوشتن در اين وبلاگ و مديريت آن بسيار ساده است.
به هم ريختن فونت، نا آشنايي با زبان براي مديريت و حتي كامت گذاري، از جمله مشكلاتي بود كه اكنون با ارائه سرويس به فارسي زبانان، رفع شده است. كافي است به آدرس بلاگر برويد جي ميل خود را وارد كنيد و با انتخاب زبان فارسي، وبلاگ تان را به ثبت برسانيد.

۳۰ دی ۱۳۸۶

شما هم ببينيد

روز عاشورا اتفاقي كه هر ساله در تركيه مي افتد، تغيير خط است. تماشاي حروف فارسي - عربي كه در اين تصاوير مي بينيد براي ما چندان عجيب نيست چون نسبت به آن عادت بصري داريم، اما در تركيه اي كه حتي يك تابلوهم با اين حروف پيدا نمي كنيد، پديده اي در حد انقلاب رسم الخط به شمار مي رود
مردم اين كشور مراسم آييني خون ريختن را به شكلي مدني اجرا مي كنند، يعني به جاي قمه زني به مراكز انتقال خون مراجعه مي كنند. همان طور كه در عيد قربان گوسفندهاي شان را به كشتارگاه ها مي سپارند
و اين هم دو عكس از مراسم گل مالي در بيجار كه به نظر من زيباترين و هنري ترين است. بايد اين مجسمه هاي گلي را از نزديك ببينيد

۲۵ دی ۱۳۸۶

معرفي 42 شاعر برجسته ترك

در ادبيات تركيه تاثير آموزه هاي دده قورقوت و افسانه كوراوغلو را با اوليس جيمز جويس يكجا مي بينيد، ادبياتي كه ريشه در شرقي ترين فرهنگ شرق دارد اما شاخ و برگ آن در غربي ترين فرهنگ غرب باليده است. در اين پست مي خواهم 42 چهره برجسته و در عين حال ناشناخته شعر ترك را يكجا معرفي كنم كه برخي از اين چهره ها را طي دو سال گذشته در وبلاگ كادوس شناخته ايد و كم وبيش با اشعارشان آشنا شده ايد اما در اين مطلب مي توانيد يكجا تاريخ شعر ترك را از يونس امره تا كوچك اسكندر بخوانيد
من به دلايلي از جمله عدم دسترسي مستقيم به كتابخانه ها و مراكز فرهنگي تركيه هيچ گاه به فكر چاپ ترجمه ها به صورت كتاب نبوده ام و هرچه بوده در فضاي سايبر و گاه و بي گاه روزنامه ها منعكس شده است
يكي از اشكالات اين ليست مردانه بودن آن است، يعني به جز گلتن آكين كه از بزرگان شعر زن تركيه است شاعر زن ديگري معرفي نشده و البته قول مي دهم به زودي ليستي از چهره هاي زن و همين طور نويسندگان را در كادوس معرفي كنم. متاسفانه از ميان نويسندگان تركيه تنها عزيز نسين، ياشار كمال و اورهان پاموك شناخته شده اند و اطلاعاتي نه در كتاب ها و نه در اينترنت موجود نيست
با مطالعه بيوگرافي شاعران ترك به چند نكته جالب توجه خواهيم رسيد
پر كار بودن شاعران تركيه
علاقه آنها به تحصيل در رشته هاي سياسي و اقتصاد
توجه ويژه به يادگيري زبان فرانسه
وطن خواهي و مبارزه سياسي
شاعران مورد علاقه من
آتيلا ايلهان
سال ۱۹۲۵ در منه مند به دنيا آمد. رشته حقوق را در دانشگاه استانبول به پايان برد و به پاريس رفت. او مدت ۶سال در فرانسه ماند و در نشريات و مؤسسات ادبي مختلفي فعاليت كرد. پس از برگشت به وطن به عنوان مشاور حقوقي به فعاليت پرداخت و در سن ۸۰ سالگى به دليل سكته قلبى درگذشت. ادامه را در لينك بالا بخوانيد
ناظم حكمتران
ناظم حكمتران كه در ايران به ناظم حكمت شهرت پيدا كرده، سال 1902 در سلانيك به دنيا آمد و در سال 1963 در مسكو بدرود حيات گفت. در حيبليه درس نظامي خواند و سربازي اش را روي عرشه كشتي كار كرد
پس از مدتي به تدريس پرداخت و براي تحصيل در رشته اقتصاد سياسي به مسكو رفت. سال 1924 به وطن برگشت و اشعارش را در روزنامه" آيدينليك"(روشنايي) به چاپ رساند. اين اشعار موجب محكوميت او شد اما پيش از آنكه 15 سال محكوميت خود را به سر برد به مسكو فرار كرد... ادامه را در لينك بالا بخوانيد
ايلهان برك
ايلهان برك را رنگين كمان عصر طلايي شعر تركيه ناميده اند، شاعري هشتاد ساله كه اكنون نيز همچون جوانان با زباني پر خون، گرم و جوانانه مي سرايد. او خود مي گويد
من درهاي بسته شعر را مي پسندم، جايي كه سخن به صفر مي رسد. من از آنجا خودم را صدا مي زنم
منتقدي در مورد برك مي گويد
اگر شعر يك ريسك باشد، ايلهان اين ريسك را به حد اعلا رسانده است
ايلهان برك يكي از بنيانگذاران موج دوم شعر تركيه است
احمد عارف
احمد عارف سال 1927 در دياربكر به دنيا آمد. در آنكارا تحصيل كرد و سال 1991 از دنيا رفت. عارف يك روزنامه نگار پيشرو بود و دو سال به دليل مخالفت با وضع سياسي موجود به زندان رفت. او شانه به شانه ناظم حكمت يكي از چهره هاي برجسته ادبيات تركيه محسوب مي شود و در زمينه شعر هجايي با بافتي توده اي و مردمي، مقبوليت عام دارد

احمد تللي
احمد تللي متولد 1946 و تحصيل كرده زبان و ادبيات تركي استانبولي است. تللي در موسسه هاي آموزشي و كانون هاي ادبي مختلفي به تدريس پرداخت و پس از سال هاي 1960 در زمينه شعر اجتماعي جايگاه خاصي پيدا كرد.منتقدين ترك مي گويند نوع تغزل و در عين حال عصيان گري و جنبه هاي اجتماعي شعرش او را به "آتيلا ايلهان" پيوند مي زند
جان يوجيل
جان يوجيل متولد 1۹26 استانبول و تحصيل كرده زبان شناسي كلاسيك آنكارا و جامبريدگه است وي در سال 1999 ديده از جهان فروبست
مجموعه اشعار
ننويس،1950 ديوار عشق، اشعار يك سياسي، جان فدا، بچه ها، زمانه كوتاه، بچه كلاغ ه
ا



سونيا آكين
سونيا آكين متولد 1962 ترابزون است. رشته جغرافيا را در دانشگاه استانبول خوانده و تا كنون تنها يك مجموعه شعر به نام "خارستان" را به چاپ رسانده است (1989) سونيا آكين اشعاري نرم و تغزلي دارد و شعرهاي كوتاه او از طرفداران بي شماري ميان ترك ها برخوردار است

۲۳ دی ۱۳۸۶

دستم به دامنت عزرائيل

همه چيز با مرگ قيصر شروع شد، قيصر كه رفت پشت سرش ابراهيم رزم آرا و تيرداد نصري هم در غربت مردند. علي نسيمي شاعر و روزنامه نگار شيرازي هم جاده را براي 30 ساله ها باز كرد. مهران قاسمي دعوت شد، چيستا يثربي براي نفس كشيدن به بيمارستان پناه برد، ماركز وصيت نامه نوشت، ساراماگو به اغما رفت، احمد عاشورپور براي مرگ ترانه خواند، جعفر شهيدي سر كلاس حاضر نشد، حميد عاملي پايان هزار و يك شب را تعبير كرد، اكبر رادي... خداي من فرزان سجودي هم بد حال است
همه چيز با مرگ آتشي شروع شد، آتشي كه رفت دكترها خواندن و نوشتن را هم براي عبدالعلي دستغيب قدقن كردند، پاورتي مرد، گوش هاي بهبهاني نشنيد، قلب ملاقلي پور از تپيدن ايستاد، حنجره ناصر عبدالهي از خواندن
جناب عزرائيل! دستم به دامانت، محض رضاي خدا به دستيارانت عزازيل و ممون هم بگو به خدا من كوچكترين نسبتي را با اين جماعت انكار مي كنم. بنده نزول خورم، مدركم را با پول خريده ام، برج دارم، رشوه بگيرم، اهل زد و بند حزبي ام، آدم فروشم... بازهم بگويم

تصويري از سرگرداني ميش ها و قوچ هاي ارمني

برف و بوران در بيجار هيچ وقت بي سابقه نيست، شهري كه گويي تكه اي از سيبري است اما امسال نمي دانم چه اتفاقي افتاده كه قوچ ها و ميش هاي ارمني را هم كلافه كرده است. عكس زيباي دوست عزبز جمشيد فرجوند سرگرداني رمه را در جست و جوي غذا نشان مي دهد

۲۲ دی ۱۳۸۶

ني زن توفيق، به عشق ايران سرود و به عشق ايران نواخت


خواندن اشعار" ني زن توفيق" يكي از چهره هاي برجسته شعر ترك براي ما فارس زبان ها همان قدر راحت است كه براي يك شهروند استانبولي. وي كه به عشق مولانا فارسي را بي هيچ آموزگاري آموخت چنان تحت تاثير شعر ايران قرار گرفت كه گاه تركيباتي از شعر بيدل دهلوي را هم در آثار او مي توان يافت
ني زن توفيق سال 1879 به دنيا آمد و در سال 1953 در استانبول از دنيا رفت. پدرش ني زني آماتور بود اما همين هنر پدر انگيزه اي شد تا او با علاقه اي وصف ناشدني ني زني را بياموزد. پس از آن به آموختن فارسي همت گمارد و چنان پيشرت كرد كه به راحتي حرف مي زد، مي خواند و مي نوشت
مدت ها در مولوي خانه هاي شهرهاي مختلف به سر برد و درنهايت به طريقت بكتاش درآمد و درويش حاجي بكتاش شد
هيچ گاه عضو يك گروه موسيقي نبود اما صداي ني او در سراسر تركيه پيچيد و اشعارش با درون مايه هاي ديني، عرفاني و سياسي مقبوليت عام پيدا كرد
ني زن زباني كلاسيك دارد و پس از " اشرف" و " عاكيف" سومين و بزرگ ترين شاعر تمثيل پرداز تركيه به شمار مي رود.مجموعه اشعار وي عبارتند از
هيچ 1919 عذاب مقدس ( نام كتاب به عينه فارسي است) 1949 و آهنگ ها
ساز نهاوند، ساز سماع شهناز بوساليك، پلاك سنگي و
تركيبات فارسي شعر زير كه در بحر رمل مخبون مثمن مقصور سروده شده، علامتگذاري و دو بند اول را تحت اللفظي ترجمه مي كنم. با توجه به ترجمه اين دو بند و تركيبات فارسي مي توانيد بقيه شعر را ترجمه كنيد

Geçer
Izdırabın sonu yok sanma , bu alemde geçer
Ömr-i fani gibidir , gün de geçer , dem de geçer
Gam karar eyliyemez hande-i hurrem de geçer
Devr-i şadi de geçer , gussa-i matem de geçer
Gece gündüz yok olur , an-ı dem adem de geçer

Bu tecelli-i hayat aşk ile büktü belimi
Çağlıyan göz yaşı mı , yoksa ki hicran seli mi
İnleyen saz-ı kazanın acaba bam teli mi
Çevrilir dest-i kaderle bu şu'unun filimi
Ney susar , mey dökülür , gulgule-i Cem de geçer

İbret aldın , okudunsa şu yaman dünyadan
Nefsini kurtara gör masyad-ı mafihadan
Niyyet-i hilkatı bul aşk-ı cihan aradan
Önü yokdan , sonu boktan , bu kuru da'vadan
Utanır gayret-i gufranla cehennem de geçer

Ne şeriat , ne tariykat , ne hakiykat , ne türe
Süremez hükmünü bunlar yaşadıkça bu küre
Cahilin korku kokan defterini Tanrı düre
Ma'rifet mahkemesinde verilen hükme göre
Cennet iflas eder , efsane-i Adem de geçer

Serseri Neyzen'in aşkınla kulak ver sözüne
Girmemiştir bu avalim , bu bedyi' gözüne
Cehlinin kudreti baktırmadı kendi özüne
Pir olur sakiy-i gül çehre bakılmaz yüzüne
Hak olur pir-i mugan , sohbet-i hemdem de geçer

ترجمه عبارات
اضطراب، عالم، عمر فاني، دم، غم، قرار، خنده خرم، دور شادي، غصه و غم، آن دمادم، تجلي حيات، سيل هجران، ساز قضا، بم، دست كدر( كدورت) ني، مي، غلغله غم، معصيت مافي ها، نيت خلقت، عشق جهان، غيرت غفران، شريعت، طريقت، حقيقت، كره، جاهل، دفتر، محكمه معرفت، افسانه آدم، سرسري، عوالم، قدرت جهل، پير، گلچهره، حق، پير مغان، صحبت همدم

ترجمه دو بند اول شعر
به پايان اضطراب نينديش، جهان مي گذرد
عمر فاني است، روزگار و دم مي گذرد
غم ماندگار نيست، خنده خرم مي گذرد
دور شادي گذراست، غصه و ماتم گذراست
شب و روز نابود مي شود، آن دمادم مي گذرد

عشق و تجلي حيات كمرم را شكست
اين آب چشم هاست يا سيل هجران است
آيا اين نواي بم ساز تقدير است
داستان فيلمي است كه به دست سياه غم برعكس شده
ني آرام مي گيرد، مي جاري نمي شود، غلغله غم مي گذرد

۱۹ دی ۱۳۸۶

آنچه بايد از موسيقي شعر بدانيم

با عرض پوزش از خوانندگان حرفه اي شعر اين پست را براي استفاده دوستاني مي نويسم كه آشنايي اندكي با موسيقي شعر دارند و باز هم به خاطر لحن آموزشي نوشته ام معذرت مي خواهم. انگيزه نوشتن هم كامنتي است كه دوستي در پست قبلي برايم گذاشته بود و گفته بود بيتي را اشتباه نوشته ام. به زعم ايشان بيت بايد اينگونه نوشته مي شد
سحر آمدم نبودي به شكار رفته بودي
تو كه سگ" برده" بودي به چه كار رفته بودي
راستي چقدر از موسيقي شعر مي دانيم. من گاه خوانندگان پيگير و گاه شاعراني ديده ام كه هنوز موسيقي شعر را نمي شناسند. قاعدتا قصد من آموزش و حل وفصل كردن مشكل نيست اما مي خواهم توصيه كنم در هر مقطعي از شناخت شعر هستيم، بار ديگر برگرديم و موسيقي را مرور كنيم
انواع موسيقي شعر
دكتر شفيعي كدكني موسيقي شعر را به دو بخش الف: بيروني ب: دروني، تقسيم كرده اند كه منظور از موسيقي بيروني همان عروض و منظور از موسيقي دروني، هارموني كلمات است كه در شعر سپيد كاربرد فراواني دارد. راستي آيا تفاوتهاي شعر نيمايي و سپيد را بر اساس وزن تشخيص مي دهيد؟ من سعي مي كنم در مورد هر دو بخش موسيقي بيروني و دروني به شكلي خلاصه و مفيد بنويسم
موسيقي بيروني
موسيقي بيروني، قالب هاي از پيش تعيين شده اي است كه بايد شعر خود را با آنها مطابقت دهد. به اين قالب ها در علم عروض بحر گفته مي شود. ادامه

۱۶ دی ۱۳۸۶

معشوقكان شعر

بي گمان رابطه عاشق با معشوق در شعر تابعي از شخصيت شاعر است اما حوادث فراگير اجتماعي و تاثير آن را نمي توان ناديده گرفت. در دوره فردوسي هنوز بزرگي و بزرگ منشي ايراني زنده است و طبيعي است وقتي بيژن پسر گيو پهلوان، منيژه دختر افراسياب را مي بيند، اينگونه توصيف كند
مگر خاست اندر جهان رستخيز
كه بفروختي آتش مهر تيز
بگويش كه تو مردمي يا پري
بدين جشنگه برهمي بگذري
نديديم هرگز چو تو ماهروي
چه نامي تو و از كجايي بگوي
و نمونه اي از برخورد معشوقه با عاشق : وقتي رستم به خوابگاه مي رود و تهمينه را بالاي سر خويش مي يابد از او مي پرسد كيستي كه اين همه زيبايي. در پاسخ تهمينه كه هنوز ابتداي آشنايي است، چند نكته زيبا نهفته است، اينكه او آوازه رستم را شنيده و دوستش مي دارد. به زيبايي و نژاد خويش فخر مي ورزد و بلافاصله رستم را اطمينان مي دهد كه دختري پاك است و براي او پاك خواهد ماند. ادامه

۱۳ دی ۱۳۸۶

رواج مهمل نويسي انقلابي در وبلاگ

زماني پادشاهي به شاعرش گفت بايد هزار بيت شعر بگويي كه بي معني باشد. در عوض هر بيت بي معني سكه اي زر به تو دهم و در هر بيت معنايي بيابم دنداني از تو كشم. شاعر هزار بيت بي معني سرود و هزار سكه زر ستاند
چراغ بوريا دروازه دارد
كليدش غصه اندازه دارد
مدتي است فكر مي كنم برخي كه مهمل و بي معني مي نويسند از چه كسي اميد سكه زر دارند. دردناك اينكه بگويند هيچ كس
در برابر آينه مي ايستم، تمام قد به پس پليسه هاي پليته پليته شده ذهن هزار توي كژ مدار خويش مي نگرم كه ياراي زيستن را از قامت قدار بند جانيان در بند، روشنانه در رقص است و اي بسا دررفت و شد بي ضرباهنگ تغافل جاني تازه كند. اي مرگ مهراس و در برم گير كه خسته از خصايص خون ريز در بستر ديالكتيكي آگران دسمال شده اجتماعي بيمار كه جنگ ميان سنتزها به فراشد تزها و آنتي تزها، مي انجامد، خمودگي رواني ليبراليستي و ايدئاليستي به سمت نوعي دگماتيسم نقاب دار حركت مي كند كه نتيجه اش اومانيسم عقيم در ذهنيتي غير پوزيتيويستي و پراگماتيستي است به قول مالروي عزيز برخيزيد كه به يغما رفت. شما اي پستو نشينان انديشه كجاييد كه در خيابان هاي شهر سر برادران تان را به سينه مي گذارند و تاريخ تان را چون كشته در جوي هاي شهر روانه خوني تازه ( جمله تمام نمي شه فعل بذارم) در رگ هاي خوش خوابان خوابيده در توهم و بي زاري برخيزانندگانانند: دل تنگم/ دلم تنگ است از اين نامرادي ها/ كسي به من محل نمي گذارد چرا/ چرا آخر قصه رسيد به اينجا/ اي گنجشك كه هر شب روي ايوان ما مي آيي چرا/ كلاغ كه رفت/ گنجشك هم رفت/ در خيابان تنهايي/ به تير برق تكيه زدم/ تيك تيك / و از هم گسست آخر و انجام پس پليته هاي ذهن كژ مدار
راست گفته بود استانيسلاويسكي كه بايد ديوار چهارم را فرو ريخت و از برشت و كرگدن هايش گذشت. آخ منو پرويز چقدر خاك صحنه خورديم

۱۲ دی ۱۳۸۶

تركيه نويسندگان كرد را به رسميت شناخت


موسسه فرهنگي "تاي روژ"در يك اقدام بي سابقه، به طور رسمي كنگره داستان دو زبانه تركي – كردي با عنوان" صلح و برادري" را درتركيه برگزار مي كند
در اين اقدام بي نظير بنا به توافقات صورت گرفته، داستان هاي كردي مي توانند بدون ترجمه و با زبان اصلي در مسابقه شركت كنند و تنها شرط حضور براي اين داستان ها، نگارش به گويش كرمانجي – گويش اكراد تركيه- ذكر شده است
همچنين در اين مسابقه بزرگ محدوديتي براي نويسندگان ترك و كرد خارج از كشور كه بخشي از مخالفان حكومت تركيه را تشكيل مي دهند نيز در نظر گرفته نشده است
در خبر منتشر شده از سوي خبرگزاري فرهنگي آنتولوژي آمده است، جوايز نفرات برگزيده در مراسم باشكوهي اهدا و آثار راه يافته به بخش نهايي از سوي انتشارات "تاي روژ"منتشر خواهد شد

چرند و پرند

امروز به ياد تونل هاي برف در كوچه پس كوچه هاي نقاره كوب گروس تا مترو پياده رفتم
فكر كنم فهميده ام چطور بايد نوشت. فصل دوم "نسترن هاي سفيد" را دوباره نويسي مي كنم
احساس مي كنم دريچه هاي ذهن و روح مردم تهران براي درك مفاهيم و زيبايي ها در حال بسته شدن است. اين را امروز توي مترو فهميدم
امروز صبح درختچه هاي زالزالك پياده رو شرق مصلا را ديدم كه در برف گم شده بودند
بعد از صبحانه دوم يعني چاي و بيسكويت ساقه طلايي كرم دار رفتم روي راه پله كه سيگار بكشم. رسول اصغري توي ذهنم بود. نمي دانم چرا به اين نتيجه رسيدم كه براي زندگي تركيه بهتر از فرانسه است
يكي از همكلاسي هاي شهيد بخارايي زنگ زد و گفت خاطراتش را برايم مي فرستد
حرف هاي ديشب دبيركل گزينش كشور تمام ذهنيتم را نسبت به اين مسئله تغيير داد
صبح كه از پله هاي آپارتمان پايين مي آمدم، ديدم چقدر زنم را دوست دارم
ديروز خواهر دوقلوي مادر بزرگ پدري ام مرد. اسمش گل نسا بود. گادامر راست گفته كه ما فقط يك اسميم، يك استعاره
ديشب دوهزار تومان به هيئت سر كوچه كمك كردم
دلم براي قطبي بيچاره مي سوزد. اين پيروزي هم كار ديگري ندارد جز خراب كردن مربي هاي بزرگ. آري هان، دنيزلي و حالا هم قطبي. خون من مثل قورباغه آبيه اما عاشق مربي هاي سرخم
ضبط ديويدي خريده ام خفن
راستي اون چهارده نفر امروز اعدام شدند يا نه
اين ساركوزي هم خوشحاله ها