۰۳ خرداد ۱۳۸۸

آيا دا رمان است

تعجب مي كنم وقتي خود كتاب "دا" ادعايي در زمينه رمان بودن ندارد، چرا مدام در مصاحبه ها، اظهارنظرها و اخبار مطبوعاتي آن را به عنوان رمان معرفي مي كنيم! راستش را بخواهيد وقتي سياست پيشه ها كه به نظر من گونه اي شيك از طبقه عوام هستند، شروع به تعريف و تمجيد از "رمان دا" كردند، مطمئن شدم كه در اين اثر با نوعي خاطره نويسي جذاب روبه رو خواهم شد كه البته هيچ ارتباطي با رمان ندارد و اين فرضيه با خواندن دا – خاطرات سيده زهرا حسيني- ثابت شد. دا را مي ستايم چون:
1- مردم ما كمتر علاقه اي به ثبت خاطرات به ويژه يادداشت هاي روزانه دارند. در اين راستا به ضعف فرهنگ نامه نگاري نيز مي توان اشاره كرد كه خود گونه اي از ثبت وقايع و اعتقادات مي تواند باشد.
2- در كشور ما جاي تاريخ غير رسمي خالي است؛ تاريخي كه بتواند به جاي شرح وقايع كليشه اي آشكار همراه با تقدم و تاخرهاي تقويمي محض، زواياي پنهان ماجراها را از دل نامه ها، مصاحبه ها، يادداشت هاي روزانه، و... بيرون بكشد.
3- خاطره نويسي مقدمه رمان نويسي است و ترويج اين فرهنگ مي تواند بنيه رمان نويسي را تقويت كند.
4- خاطرات يك زن از جنگ به خودي خود جذاب است با اين همه شيوه روايت صادقانه خانم حسيني بر اين جذابيت مي افزايد. هرچند ذكر دو مورد را در اين زمينه الزامي مي بينم:
الف: ماجراها و حوادث پركششي كه ايشان از سر گذرانده اثر را ادبي يا هنري نمي كند، اگرچه هميشه اصول زيبايي شناختي نيز تعيين كننده نيستند.از اين نظر من دا را نه اثري هنري بلكه اثري انساني مي بينم. به عبارت ديگر دا را نه با قواعد زيبايي شناسي بلكه بايد با قواعد والايي شناسي سنجيد. چيزي كه "برك" از آن سخن مي گويد.
ب: در خاطره نويسي يا زندگي نامه خود نوشت كه قاعدتا راوي اول شخص مفرد است، همچنين در رمان ها و داستان هايي كه با اين راوي نوشته مي شوند، نمي توان حوادث سال ها پيش را دقيقا بازگو كرد. به عبارت ديگر راوي اول شخص مفرد اگر صادق باشد بايد دچار فراموشي شود نه اينكه اگر 30 سال پيش وارد جمعي شده، همه افراد آنجا را با اسم و فاميل و رنگ و مدل لباس شان به ياد آورد:"دخترهاي نجيبي بودند. حس كردم اين ها همديگر را توي اين چند روز شناخته اند و دوست شده اند. چون همديگر را به اسم كوچك صدا مي كردند. مريم امجدي مرا به آنها معرفي كرد. صباح وطن خواه دختر لاغر اندام و سبزه رويي بود ... مانتوي گل بهي چهارخانه ايي با خطوط طوسي و سفيد به تن داشت... زهره فرهادي... رعنا نجار، الهه حجاب، اشرف فرهادي و افسانه قاضي زاده..."
چرا با وجود همه اين جذابيت ها دا، رمان نيست:
1- اگرچه زمان هر روايتي الزاما گذشته است و رمان هم به عنوان مدرن ترين شكل روايت از همين قاعده تبعيت مي كند اما بدون زمان حال روايت رمان از گذشته بي معني است. اين موضوع حتي در نحوه كاربرد افعال نيز جايگاهي اساسي دارد.به شروع رمان "بيليارد در ساعت نه و نيم" هاينريش بل توجه كنيد:"امروز اولين بار فهمل با او تندي كرد" همان طور كه ملاحظه مي كنيد زمان گذشته بسيار نزديك است و قيد امروز روايت را تا زمان حال پيش مي كشد.
به شروع بادبادك باز خالد حسيني توجه كنيد:" در دوازده سالگي به آدمي تبديل شدم كه حالا هستم" و...قاعدتا اين مثال ها دم دستي هستند وگرنه مي توان با اندكي گشت و گذار در كتابخانه صد مورد ديگر را نمونه آورد. نمونه هايي كه ثابت مي كنند رمان نگاه به گذشته از دريچه حال با گوشه چشمي به آينده است درحالي كه "دا" سراسر روايتي است از گذشته.
2- اصلي ترين بخش مهندسي رمان بنا به تعريف فورستر "انگاره" است. انگاره رمان را مي توانيم به پي ريزي در ساختمان و نشان كردن جاي ستون ها شبيه بدانيم؛ بستري كه ماجراها و حوادث بر آن استوار مي شوند. درحالي كه در دا آنچه راوي و ديگر شخصيت ها و حوادث و ماجراها را پيش مي برد، نه مهندسي انگاره بلكه خود حوادث اند. فرض كنيد از كسي كه در جريان انقلاب مغازه اي روبه روي دانشگاه تهران داشته، بخواهيم ماجراهاي 12 تا 22 بهمن را برايمان تعريف كند. آيا تعريف او با تمام جذابيت و گيرايي اش رمان است؟
3- رمان را در غرب برابر با "سواد به معناي جديد" مي دانند؛ در سواد به معناي جديد انتقال معنا متكي بر "خواندن" است نه "تعريف كردن" و "گوش دادن" بنابراين با تغيير تعريف سواد تعريف بي سواد هم تغيير مي كند. در دنياي امروز آدم بي سواد آدمي نيست كه خواندن و نوشتن بلد نيست بلكه آدمي است كه گوش هايش و به تبع آن زبانش بهتر از چشم هايش كار مي كند. آدم بي سواد، نمي نويسد، كتابت مي كند و دقيقا به همين دليل است كه آثاري با منطق نقالي در كشور ما پرفروش ترند. دا نيز از همين قاعده پيروي مي كند. سيده زهرا حسيني خاطراتش را براي سيده اعظم حسيني تعريف مي كند، سيده اعظم حسيني كتابت مي كند تا كتاب دا منتشر شود، دا ماجراها را براي ما تعريف مي كند و بعد از خواندن كتاب ما هم مي توانيم براي گوش هاي ديگري تعريف كنيم. آيا مي توانيد بوف كور يا محاكمه را هم با همين منطق براي كسي تعريف كنيد؟ بر اين اساس نام نويسنده دا روي جلد اين گونه نوشته شده است" به اهتمام سيده اعظم حسيني" چون همان طور كه گفتم در نگاه سنتي نويسنده نمي نويسد، او قلم به دستي است كه با اهتمام كتابت مي كند در حالي كه اعظم حسيني زيركانه در متن كنار مي رود تا صداي زهرا حسيني بهتر شنيده شود.

۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۸

درباره قطر كتاب ها

كتاب خوب كتابي است كه نه زياد نازك و نه زياد كلفت باشد تا بتواني به راحتي آن را توي كيفت بگذاري يا همان طور كه سرپا توي مترو ايستاده اي بدون اينكه فضولي ديگران را جلب كرده باشي با يك دست از ميله بالاي سرت آويزان شوي و با يك دست ورق بزني و بخواني.
وقتي مي خواندم بورخس توي تراموا كمدي الهي دانته را در قطع پالتويي بارها و بارها خوانده است، حسودي ام مي شد. من اينجا مي بايست كمدي الهي را با ترجمه فریده مهدوی دامغانی و مقدمه پدر گرامي شان احمد مهدوی دامغانی، در سه جلد 2500 صفحه اي مي خواندم يعني 7500 صفحه مرگ آور. يادم مي آيد اين كتاب ارزشمند كه به سفارش دكتر مهاجراني ترجمه شده، با آن نثر بي نقص و همه حواشي و مقدمه و خلاصه داستان ها و نقد هر بخش و عكس ها و غيره اش را تا تمام كنم بدبخت شدم. نه مي توانستم كتاب به آن كلفتي را توي مترو و جلوي چشم كنجكاو ديگران روي پايم بگذارم نه مي توانستم توي كيفم جابه جايش كنم و خلاصه فلاكتي كشيدم كه نپرس. بعد به اين نتيجه رسيدم كه چنين كتاب هايي را مستقيم از چاپخانه بايد ببرند كتابخانه ملي.
امسال دنبال عهد عتيق و عهد جديد مي گشتم كه بالاخره توي غرفه اساطير پيدا كردم اما واقعا از خريدن كتاب به آن كلفتي ترسيدم. چيزي حدود 20 تا 25 سانت قطرش بود و از دور به هر بيننده اي مي گفت جلو نيا. واقعا كه قباحت دارد و من هرچه فكر مي كنم نمي فهمم با چه استدلالي چنين يال و كوپال و هيبتي براي انجيل و تورات ساخته اند.
وقتي رسيدم به غرفه هرمس قطع و اندازه كتاب ها هوش از سرم برد. باور مي كنيد ايلياد و اديسه هومر با همان ترجمه بي بديل سعيد نفيسي در يك جلد چند صد صفحه اي چاپ شده بود! ايلياد و اديسه! گفتم شايد هر دو را خلاصه كرده اند و به صورت يك كتاب درآورده اند. بعد ديدم نه، كاغذش نازك تر شده، نوشته به صورت تقطيع شعري چاپ نشده و فرم نثر به خود گرفته و چند ترفند ديگر كه از دو كتاب قطور گران قيمت نخراشيده و نتراشيده، يك كتاب خوش استيل خوش مزه و ارزان قيمت ساخته است.
وقتي به قفسه كتاب ها نگاه مي كردم مي ديدم خيلي هايش را خوانده ام و واقعا لازم شان ندارم اما بي هوا دست به خريد زدم و شاهكار اين خريد بي هوا هم كتاب دو جلدي هزار و يك شب بود.
من مشتري كلاسيك نيلوفرم و فكر مي كنم هر كتابي را كه اين ناشر چاپ مي كند بايد خواند بعد هم چند ناشر انگشت شمار ديگر كه هرمس هيچ وقت جزو آنها نبوده مگر اتفاقي اما اين بار واقعا اين موسسه انتشاراتي را تحسين كردم كه معني طول و عرض و كلفتي و نازكي را خوب مي فهمد.
پي نوشت: نمايشگاه امسال اتفاق جالبي برايم افتاد كه فهميدم پيري نزديك است؛ يكي از دوستان سفارش كرده بود "ميرا"ي كريستوفرفرانك را حتما بخرم. آدرس ققنوس را داده بود كه ققنوس به جامي حواله ام داد. غرفه دار جامي كارتش را داد و گفت اينجا اجازه فروش نداريم مي تواني زنگ بزني برايت بفرستيم و...
وقتي از نمايشگاه بيرون مي آمدم اعصابم به هم ريخته بود كه چرا نتوانسته ام اين يك قلم را پيدا كنم. به لبخند عابران نگاه مي كردم كه ياد صورتك هاي لبخند افتادم و صوتك هاي لبخند مرا برد به ميراي كريستوفرفرانك و آن كتاب جلد قرمز كه سه سال پيش خوانده بودمش. مي ترسيدم يكي توي مترو بلند شود و صندلي اش را تعارف كند كه خوشبختانه اين اتفاق نيفتاد.

۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۸

رضا سيد حسيني ذهن ما را مهندسي كرد

يادداشت من در مشق آفتاب: زماني برايم تفاوت نداشت "سنگ و آفتاب " يوپاز را ميرعلايي ترجمه كرده باشد يا مير محمد علايي زاده، "مدراتوكانتابيله"ي دوراس را سيد حسيني برگردانده باشد يا سيد حسن رضايي زاده. مشغول گونه شناسي بودم و اينكه اگر دوراسي وجود دارد، او را شناخته باشم و كتاب هايش را خوانده باشم. راستش را بخواهيد هنوز هم كمتر نام مترجمي در ذهنم مي ماند چون فكر مي كنم اگر ارزشي در كتاب هست متعلق به نويسنده آن است نه مترجم اما به اين موضوع ساده هم پي برده ام كه مترجمي مي تواند ارزش هاي اثر را خوب برگرداند كه خود ابتدا شناختي از آن داشته باشد. با اين همه، نام سيد رضا سيد حسيني براي من تنها نام يك مترجم نبود؛ او خالق "مكتب هاي " ادبي بود؛ اثري كه ادبيات ما پس از دهه چهل سخت مديون آن است. آيا شاعر، نويسنده ، منتقد يا روزنامه نگاري مي شناسيد كه اين ترجمه- تاليف را نخوانده باشد؟ اگر هست لطفا نامش را بي هيچ تعارفي از ليست خط بزنيد.
مكتب هاي ادبي به ما چه چيزي آموخت؟ روزهاي اول شوق و ذوق يادگيري آن همه "ايسم" داشتيم: گونگوريسم، كلاسيسم، ايماژيسم و... ايسم ها و اسم هايي كه پس از آن مي بايست ديگراني مي آمدند و تك تك روي هر كدام كار مي كردند. مكتب هاي ادبي نقشه تلسكوپي ادبيات جهان بود. بعد فهميديم دليلي ندارد هر ايسمي قبل يا بعد از يك ايسم ديگر قرار گرفته باشد و سيد رضا سيد حسيني به ما فهماند كه چگونه مي شود توده اي از مفاهيم را نه به شكل فله اي بلكه در قالب چارچوب هاي دقيق و تفكيك شده و درعين حال بدون تقدم و تاخرهاي تقويمي آموخت. او ذهن ما را مهندسي كرد و به ما ياد داد چگونه بپرهيزيم از ريخت و پاش كتاب ها و جزوه ها در كشوهاي درهم برهم ذهن و چگونه دوري كنيم از قفسه هايي با نظم آهنين.
مفهوم مانيفست هاي ادبي و هنري، شناخت جريان ها و توجه به فلسفه اي كه يك اثر بر آن تكيه مي زد را از رضا سيد حسيني آموختيم حالا كافي بود خط و ربط هايي را كه پيدا كرده ايم با خط و ربط هاي كتابي شبيه آن در حوزه فلسفه مثلا كاپلستون يا كاسيرر تطبيق دهيم تا نقشه نهايي را به دست آورده باشيم. به راستي كه اين كتاب به اندازه " فلسفه روشنگري" كاسيرر اهميت داشت و دارد.
طاعون را كه خواندم و ضدخاطرات مالرو را و بعدتر مدراتوكانتابيله، فهميدم لااقل براي من به عنوان يك ايراني فارس زبان، تمامي ارزش هاي اثر متعلق به نويسنده آن نيست و اگرچه صاحب سبك بودن براي مترجم تعارفي بيش نيست اما واقعيت اين است كه اين كتاب ها ديگر تنها از آن مالرو ، دوراس و كامو نيستند بلكه رضا سيد حسيني مترجم صاحب سبك ما نيز در ارزش هاي اين آثار با آنها شريك است. طاعون را نه كامو بلكه سيد حسيني و كامو نوشته اند. حسيني نويسنده است نه به آن دليل كه بخشي از محتوي را او مي آفريند بلكه به اين دليل كه او تنها دوبلور كلمه ها نيست او از موقعيت فرهنگي و تاريخي كلمه ها خبر دارد و خواستگاه فلسفي آنها را به ما درس مي دهد. حسيني مترجمي بود كه پيشاپيش دست نويسنده را خوانده بود و همين توجه به كيفيت است كه تعداد كتاب هاي ترجمه شده توسط او را به 34 دانه تقليل مي دهد وگرنه مترجمي در سطح سيد رضا سيد حسيني مي بايست لااقل 340 كتاب ترجمه مي كرد.مرگ او مرگ آخرين مترجم "پيشگامان شعر معاصر ترك" پس از زنده ياد جلال خسروشاهي و عمران صلاحي بود؛ كتابي كه نگاه كهكشاني و تلسكوپي "مكتب هاي ادبي" را آنجا نيز مي بينيم؛ جريان ها، اسم هاي بزرگ، زمينه هاي تاريخي و نمونه هايي بي بديل از آثار.

۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۸

يكي بود يكي نبود

قصه‌هاي 30 متن کهن فارسي به قلم 30 نويسنده‌ي معاصر با ‌عنوان «يكي بود، يكي نبود» با‌زآفريني شدند.يوسف‌ عليخاني - دبير مجموعه‌ي «يكي بود، يكي نبود» - در ‌اين‌باره به خبرنگار بخش كتاب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، گفت: سي متن ادبيات كهن فارسي به قلم 30 نويسنده‌ي معاصر بستري براي باز‌خواني قصه‌هاي ديروز به زبان امروز شده است. ادامه را اينجا بخوانيد