۲۰ اسفند ۱۳۸۷

نقد نسيه

معمولا هر شكلي از نگاه و اظهار نظر درباره متن يا اثري هنري را نقد مي ناميم و البته راه فراري اخلاقي هم براي اظهار نظرهاي ضعيف باقي مي گذاريم:" عقيده هر كسي براي خودش محترم است." يا حتي برخوردي از نوع شهروند متمدن:" در جهان دموكراتيك امروز هر كسي اجازه دارد صداي خودش را داشته باشد، متن مورد دلخواهش را بنويسد و يا نظر خودش را درباره اثري بيان كند." گاهي براي اين وضعيت آشفته، گزاره هاي فلسفي هم دست و پا مي كنيم:" هيچ قطعيتي وجود ندارد و هيچ حكمي صادق نيست" يعني اينكه هيچ نظم استتيكي، هيچ پايه و اساس علمي و هيچ تعريف آكادميكي وجود ندارد و هيچ نظري ارجح نيست.
راستش را بخواهيد چنين موضع گيري هاي اخلاق مدارانه، متمدنانه و فيلسوف مآبانه تنها كلاه گشادي است كه به سر خود مي گذاريم چون قدرت تشخيص زيبا را از نازيبا و اصيل را از نسخه تقلبي نداريم، چيزي از ظرافت هاي تئوريك سرمان نمي شود و تمام تجربه هايمان محدود است به دنياي زيبا و كوچكي كه با دوستانمان ساخته ايم: آنها ما را تاييد مي كنند و ما به آنها به به و چه چه تحويل مي دهيم. چه نظام استتيكي قوام يافته اي! به قول دوستي ساختمان عظيمي از انديشه مي سازيم كه گزاره بنيادين آن سو تعبير است.
گاه تاثرات تربيت نشده قلبي و واكنش هاي ناپخته حسي در قالب نقد بروز پيدا مي كند:" چقدر اين اثر قشنگ بود اشكم را درآورد!" گاهي همين شكل از نقد لباس علمي هم به خود مي پوشد:
" اثر مخاطب را به خلسه عميق روحي برده و در كشمكش پارت هاي ميان متني در تعليقي عميق نگه مي دارد." قاعدتا منظور من اين نيست كه هيچ كس حق اظهار نظر ندارد اما اينكه هر نظري را نقد بدانيم محل اشكال است.
سطح ديگري از اين دست واكنش ها را كه نسبت به اثر، نقد مي ناميم، چيزي جز مرور اثر نيست. مرور دوباره اثر در سينما و مطبوعات بيشتر به چشم مي خورد. در ادبيات داستاني جدي ترين نوع مرور، مي تواند بازگويي و واكاوي پيرنگ باشد. يعني تعريف مجدد روايت از جلو به عقب همراه با جست و جوي علت ها.
فكر كنيد منتقدي سرخ و سياه استاندال را اين طور نقد كند:
" در اين رمان جاويد، استاندال شخصيتي خلق مي كند به نام ژولين سورل كه پسر نجار فقيري است او چند برادر هم دارد كه به هوش و سواد وي حسادت مي كنند. ژولين سورل از آنجايي كه لاتين را خوب مي داند، بالاخره به آرزوي ديرينه اش كه شكستن حصارهاي تنگ خانوادگي و طبقاتي است، مي رسد و معلم فرزندان شهردار مي شود اما او به زن شهردار دل مي بازد و در نهايت مجبور به ترك شهر و قبول سمتي در پاريس مي شود" يادم مي آيد وقتي بچه بودم و پدرم اجازه نمي داد به سينما بروم، عمويم همه فيلم ها را اين طوري برايم تعريف مي كرد. اما مرور داستان بر اساس خط پيرنگ:
" ژولين سورل را اعدام مي كنند "چون" درگير احزاب سياسي شده "چون" در خانواده اي اشرافي در پاريس مسئوليت مهمي به دست آورده و با بزرگان سياسي نشست و برخاست دارد "چون" مجبور بود به دليل عشق لجام گسيخته اش به زن شهردار، شهر خود را به مقصد پاريس ترك كند و..."
اين شكل از بررسي متن مي تواند همراه با حاشيه هاي جذابي باشد كه در نهايت نوشته را خواندني كند اما بايد توجه داشت كه هنوز تا نقد فاصله بسيار است. به اينجا و اينجا توجه كنيد كه نمونه هايي خوب و خواندني از مرور هستند.

سطح ديگري از بررسي متن كه اغلب به نقد فني مي شناسيم، توضيح عناصر يا ابزار كار نويسنده است. اين شكل از نوشته مثل آن است كه درباره خياطي و دوخت و دوز بگوييم:" خياط نخ را از سوراخ سوزن عبور مي دهد بعد كوك مي زند. كوك زدن بايد طوري باشد كه سوزن يك بار از زير و يك بار از رو، لبه هاي پارچه را با فواصل منظم طي كند و..." چنين توضيح واضحاتي هيچ فرقي نمي كند با آنكه بگوييم:" نويسنده با شخصيت هاي اصلي و فرعي، قصه، زمان و مكان درگير است. حال شخصيت بايد به گونه اي در زمان و مكان تعريف شود كه... اما متاسفانه اين اثر فاقد چنين ويژگي هايي است."
درواقع نقد، همان جمله آخري است كه تاكيد مي كنيم "اثر فاقد اين ويژگي هاست" اما اثري كه نمي داند از ابزار و لوازم خود چگونه استفاده كند، درواقع چنان فاقد ارزش است، نيازي به گفتن همان جمله هم نيست. در نقد فرض اول اين است كه اثر، اثر است. اگر اثر اثر نيست كه نيازي به چنين بررسي نيست و اگر اثر اثر است، واكاوي ابزار كار، جز پرداختن به بديهيات چيزي نيست و آنچه در چنين حوزه اي مطرح مي شود از دايره تئوري و نقد خارج است مگر آنكه نويسنده از ابزار و لوازم كار خود به گونه اي غير عادي استفاده كرده باشد مثل بررسي "نفرين ابدي بر خواننده اين برگ ها" رماني كه "راوي" ندارد. اين موضوع مثل آن است كه بگوييم سبك جديدي از خياطي آمده كه در آن از نخ و سوزن استفاده نمي كنند با اين همه باز بررسي امكانات جديد خياطي، نقد آن نيست بلكه معرفي سبكي جديد از خياطي است توسط كسي كه دانش اين كار را دارد. به هر حال قرار است نويسنده با اين ابزار و وسايل يعني شخصيت، زمان، مكان، پيرنگ و... چيزي خلق كند كه ما با آن چيزي كه خلق شده سر و كار داريم نه با خود ابزار. به ما چه ارتباطي دارد كه خياط چطور كوك مي زند يا چطور سوزنش را نخ مي كند. براي ما مهم لباسي است كه دوخته شده، به برش ها فكر مي كنيم، رنگ و مدلش.
اولين سطحي كه نقد در آن اتفاق مي افتد، استتيك يا زيبايي شناسي است. در اين مرحله به عكس آنكه مي گويند" حكم صادر نكن" و يا " قطعيتي وجود ندارد" با گزاره هايي اسنادي طرف هستيم كه در خود" قطعيت" و "كليت" دارند. قطعيت و كليتي كه ممكن است با قطعيت و كليتي ديگر از هم بپاشد اما هر چه هست نقد كارش را با جملات انشايي" فكر مي كنم"، " احساس مي كنم"، " كاش اين گونه بود" و... پيش نمي برد. نقد مي گويد: زيبايي عنصري بي فايده است(كانت) زيبايي غائيت خود است(كانت)زيبايي تقليد از طبيعت و طبيعت تقليد از ايده است"(افلاتون) زيبايي مقلد طبيعت نيست و ايده اي وجود ندارد(ارسطو) مولف مرده است(بارت) بنابراين نقد در حوزه تئوري زيبايي شناسي، والايي شناسي و زبانشناسي اتفاق مي افتد كه تمام گزاره ها در آن كلي، قاطع و اسنادي هستند.
مانيفست تمامي مكتب ها و سبك هاي ادبي و هنري در واقع توضيح يك "گزاره بنيادين كلي و قاطع"اند كه به تعبير فيخته جهانمند و بديهي است. پس نقد چيزي نيست جز "تئوري در برابر تئوري" وگرنه مي توان نام نوشته را "معرفي"،" مرور"، "آسيب شناسي" و يا هر چيز ديگري گذاشت اما نقد غير از اين هاست.
نقد سرخ و سياه استاندال بايد براي ما روشن كند كه "چرا" ژولين سورل به عنوان نماينده اي از طبقه پايين دست اجتماع وقتي اراده مي كند ديوارهاي طبقه بالا دست را در هم بشكند، با وجود همه شايستگي هايش موفق نمي شود. مانيفست ناتوراليسم و رئاليسم با قاطعيت و حكمي كلي مي گويند: "چون" انسان مقهور جبر اجتماعي و جبر وراثتي است. حال منتقد بايد بگردد و نشانه هاي اين تئوري را بيابد تا از اين رهگذر تئوري هم فربه تر شود. بي دليل نيست كه در جهان امروز منتقد ادبي در جايگاه فيلسوف مي نشيند نه معرف كتاب. و اما لايه هاي ديگر نقد و انواع آن بماند.