۰۲ دی ۱۳۸۸

سرزمين گوجه هاي سبز

يك: ارس، همان رودخانه اي كه سارا دختر بلندبالاي آبي چشم، خود را در آن انداخت تا عروس خان نشود، در زمان سيطره كمونيزم و اتحاد جماهير شوروي محل قاچاق مشروبات الكلي بود كه از آن سوي مرز مي آمد و ريمل و عينك آفتابي و كفش هاي پاشنه بلند و جوراب هاي نازك زنانه و البته آدامس كه از اين سو مي رفت. زنان شوروي مخفيانه در مجالس خانوادگي، كفش هاي پاشنه بلند به پا مي كردند و ران هاي شان را كه با جوراب هاي شيشه اي پاريزين پوشانده بودند، روي هم مي انداختند و آدامس شيك و خروس نشان مي جويدند و مردان سيگار برگ مي كشيدند كه اين يكي بدترين نشانه غلبه فئوداليته و تسليم در برابر فرهنگ كاپيتاليستي آمريكايي بود و گناهي نابخشودني اگرچه دختران كوبايي رفيق كاسترو آنها را روي ران هاي قهوه اي شان مي پيچيدند و لاي زرورق مي گذاشتند.
بعدها وقتي دليل فروپاشي كمونيسم را از گورباچف پرسيدند، جواب بامزه اي داد:" ما در حزب مي نشستيم، سيگار برگ مي كشيديم و از راه هاي مبارزه با آمريكا مي گفتيم!" فرهنگ آمريكا كه از رودخانه هاي اطراف قاچاق مي شد و ديوار آهنين هم جلودارش نبود تا مغز استخوان اعضاي حزب مركزي هم نفوذ كرده بود.
دو: عزيز نسين داستاني دارد درباره كبريت هاي وطني در كتاب " آز گيتيك دويز گتيك " كه نشان مي دهد چگونه با كبريت هاي ساخت وطن مي شود فال عشق گرفت؛ " مرا دوست دارد... مرا دوست ندارد... مرا دوست دارد... مرا دوست ندارد" و از آنجايي كه در هر قوطي كبريت تنها يك دانه اش روشن مي شود، مي توان به نتيجه فال خوشبين بود اما نسين كشتي را به خاطر روشن كردن يك كبريت به آتش مي كشد.
سه: رئيس جوخه اعدام چائوشسكو و زنش حرف عجيبي مي زند:" زن چائوشسكو بوي شرم آوري مي داد!"
چهار: هرتا مولر برنده نوبل 2009و معلم رومانيايي كه به دليل همكاري نكردن با سرويس اطلاعاتي كسي كه موقع اعدام بوي شرم آوري مي داد، به مرگ تهديد شد و به آلمان گريخت تا رمان " سرزمين گوجه هاي سبز" را بنويسد:
" در زير هر تختخواب، چمداني بود؛ مملو از جوراب هاي نخي درهم گوريده. در همه جاي مملكت، انها را جوراب هاي بافت وطن مي خواندند؛ جوراب هايي زمخت و بدشكل؛ براي دختراني كه در حسرت جوراب هاي نرم و نازك، اسپري مو، ريمل چشم، و لاك ناخن بودند.
در زير بالش رختخواب ها شش ريمل دان بود. شش دختر توي ريمل دان تف مي كردند و دوده را با خلال دندان هم مي زدند تا مايه سياه رنگ سفت شود. آنگاه، چشمانشان را كاملا باز مي كردند و خلال دندان را بر مژه هايشان مي كشيدند. مژه ها سياه و سفت مي شد، اما ساعتي بعد فاصله هايي خاكستري روي مژه ها پديد مي آمد؛ و پس از خشك شدن آب دهان، دوده ها به روي گونه هايشان مي ريخت.
دختران، دوده ريمل روي گونه هايشان را دوست داشتند؛ چون دوده ريمل بود."
سرزمين گوجه هاي سبز – هرتا مولر – غلامحسين ميرزاصالح – انتشارات مازيار

۱۰ آذر ۱۳۸۸

زنگ ها براي كه به صدا درمي آيند

هنوز موفق نشده ام چند مشكل قديمي ام را حل كنم؛ يكي اين كه نمي توانم موقع نوشتن بخوانم و برعكس. بدتر از آن نمي توانم كتابي را بخوانم مگر با ماقبل و مابعدش كه به همين دليل مسخره، خودم را از خواندن خيلي از كتاب ها محروم مي كنم. از همه فاجعه بارتر اين كه از مد روز بدم مي آيد و تا كتاب كلاسيك نشود، خواندنش براي سخت است.
از عادت هاي بد ديگرم مي توانم به فكر كردن با خودكار بيك اشاره كنم؛ كيبورد كه جاي خود دارد، متاسفانه حتي با خودكار ركس و بقيه ابزار نوشتن هم مشكل دارم، بيشتر از همه كاغذ سفيد. يكي از بدترين عاداتم نوشتن در حال درازكش است كه معمولا اسباب مسخره كردنم را فراهم مي كند. اين همه را گفتم كه به حرف دوست عزيزم فارس باقري برسم كه معتقد است توي مغز آدم موقع خواندن يك موتور به كار مي افتد و موقع نوشتن يك موتور ديگر. خود فارس خوب مي تواند آهنگ حركت اين دو موتور را باهم مديريت كند اما براي من واقعا سخت است. چند وقتي كه مشغول نوشتن ام، حتي به روز كردن وبلاگ هم برايم سخت شده با اين همه دارم تمرين مي كنم و هم زمان با نوشتن هر روز كمي از "زنگ ها براي كه به صدا درمي آيند" را مي خوانم. با ترجمه اش مشكل دارم با فعل هايي مثل "گشت و گرديد"ولي روايت قوي همينگوي عيب ها را خوب مي پوشاند و البته اين را هم فراموش نمي كنم كه همه ما مديون ترجمه هستيم به ويژه ترجمه هاي بد و مترجم هاي ناشي. كشور ما تا جايي كه مي دانم موقعيت ويژه اي در اين زمينه دارد، لااقل در مقايسه با تركيه كه ادبياتش نوبل برده. ادبيات اين كشور نه وسعت ترجمه هاي ما را دارد و نه غنايش را و در نتيجه نه متخصص حوزه هاي مختلف ادبيات جهان. هر ترجمه اي غنيمت است حتي همان گشت و گرديد.
زنگ ها براي كه به صدا درمي آيند - همينگوي - رحيم نامور - نگاه