ديشب كليد انباري را برداشتم و رفتم سراغ خوراكي، بيشتر دنبال" حالت ها در حياط" بودم از يعقوب يادعلي كه مي دانستم چند سال پيش هديه گرفته ام از كامران محمدي و فرصت خواندن پيدا نكرده ام. قاعدتا بايد مي رفتم سمت قفسه انتهايي و كپه كتاب هاي باريك و قديمي. بماند كه از ترس گربه بولگاكف قلبم داشت دهل مي زد،احساس مي كردم الان با چنگالي كه تكه اي ژانبون مرغ روي است و ليواني نوشابه وارد مي شود. لعنتي كتاب هايي كه شيرازه ندارند، پيدا كردنشان مصيبت است. نمي دانم چه اتفاقي افتاد كه دستم دو كتاب لاغر را بيرون كشيد. مي گويم عجيب چون قرار گرفتن اين دو كنار هم واقعا عجيب است، بعلاوه اصلا يادم رفته بود: شامي كرمانشاهي شاعر نابيناي كرد و حيدر باباي شهريار! هر دو شاعري مردمي، هر دو محزون و هردو... شامي شهريار كرد و شهريار شامي ترك. شامي: خريد: سال 65 سنندج و حيدر بابا: هديه خان عمو، خريد 65 تبريز! همانجا پريدم روي ميز ناهار خوري و اول دكتر مصدق شامي را خواندم
ئوشن چل هزار بيكار له پاته خت
عومر گرامي مه گوزره رن وه سه خت
بي جا و مه كان بي لباس و ره خت
سي وه عده غه زا كه رده ن وه يه ي وه خت
ئاخر ئه وانه ييش هه م نه وع ئيوه س
دوكتور موسه دق ته كليفمان چه س؟
و بعد يك دل سير حيدر بابا
بايراميدي گجه قوشي اوخوردي
آداخلي قيز بيك جورابين توخوردي
هر كس شالين بير باجادان سوخوردي
آي نه گوزل قايدادي شال ساللاماق
بيك شالينا بايراملغين باغلاماق
آقاي كروويف با آن عينك لق و لوقش كجاست؟ گربه اش كدام گوري است؟ كدام بانو روغن عزازيل مي مالد و با جارويش در آسمان شب مسكو پرواز مي كند؟ من كه قاطي كرده ام ، هر دو همين حالا كنار دستم نشسته اند گوش هايم پر است از زمزمه هاي شامي و شهريار
ئوشن چل هزار بيكار له پاته خت
عومر گرامي مه گوزره رن وه سه خت
بي جا و مه كان بي لباس و ره خت
سي وه عده غه زا كه رده ن وه يه ي وه خت
ئاخر ئه وانه ييش هه م نه وع ئيوه س
دوكتور موسه دق ته كليفمان چه س؟
و بعد يك دل سير حيدر بابا
بايراميدي گجه قوشي اوخوردي
آداخلي قيز بيك جورابين توخوردي
هر كس شالين بير باجادان سوخوردي
آي نه گوزل قايدادي شال ساللاماق
بيك شالينا بايراملغين باغلاماق
آقاي كروويف با آن عينك لق و لوقش كجاست؟ گربه اش كدام گوري است؟ كدام بانو روغن عزازيل مي مالد و با جارويش در آسمان شب مسكو پرواز مي كند؟ من كه قاطي كرده ام ، هر دو همين حالا كنار دستم نشسته اند گوش هايم پر است از زمزمه هاي شامي و شهريار
۴ نظر:
سلام. گمون کنم این انبار که می گویید خیلی دیدنیست . از آن انبارهایی است که آدم دلش می خواهد ساعتها در انجا با کتابها خلوت کند. یاد کودکیم افتادم وانباری که پدر در خانه مادریش داشت و بعضی کتابهای قدیمی را آنجا نگه می داشت و چه لذتی داشت هر بار به آنجا دستبرد زدن و خواندن دزدکی کتابها
نفهمیدم این همه رو چه جوری اینجا جمع کردین. ترک و کرد و روس و ... . اما حیدربابای شهریار رو اگر ترکی بدونین، خیلی براتون لذتبخشِ. ترجمههاش به درد نمیخوره
ممنونم/خیلی زیاد
سلام آقاي مطلق. سپاس كه آمديد.
ارسال یک نظر