"عزيزان ماهيت زندگي چيست؟ اجازه دهيد آن را براي تان ترسيم كنم: زندگي ما مصيبت بار و رنج آور و كوتاه است. ما به دنيا مي آييم به ما جيره بخور و نميري مي دهند و آن عده كه اين سهم ناچيز را دريافت مي كنند، تا آخرين نفس به بيگاري واداشته مي شوند؛ و زمانيكه قدرت كار كردن نداريم، با ظالمانه ترين شكل كشته مي شويم. بعد از يك سالگي، براي هيچ حيواني شادي و تفريح مفهومي ندارد. هيچ حيواني در انگليس آزاد نيست. زندگي حيوانات، رنج و بردگي است و اين، واقعيتي انكار ناپذير است.
آيا اين موضوع بخشي از نظام طبيعت است؟ آيا اين سرزمين چنان فقير است كه نمي تواند براي ساكنين آن، زندگي شايسته اي فراهم آورد؟ نه، رفقاي من اين طور نيست! خاك انگلستان حاصلخيز و آب و هوايش معتدل است. اين سرزمين مي تواند غذاي فراوان براي تعدادي بيش از حيواناتي كه اكنون در آن ساكنند فراهم آورد. اين مزرعه كوچك خودمان مي تواند غذاي دوازده اسب، بيست گاو، صدها گوسفند را كه همه آنها از زندگي راحت و شرافتمندانه اي كه اكنون به رويا تبديل شده، تامين نمايد. چه دليلي براي ادامه اين زندگي مصيبت بار داريم؟ علت اين است كه تقريبا همه دسترنج ما را انسان ها به يغما مي برند. دوستان، براي همه مشكلات و گرفتاري هاي ما يك راه حل وجود دارد. اين راه حل در يك كلمه "انسان" خلاصه شده است. انسان، تنها دشمن واقعي ماست. بايد انسان را از صحنه روزگار پاك كنيم. بدين ترتيب، ريشه گرسنگي و بيگاري نيز خشكانده خواهد شد...
حتي اجازه نمي دهند اين زندگي پر از درد و رنج ما سير طبيعي خود را طي كند. من نگران خودم نيستم، زيرا به اندازه كافي خوش شانس بوده ام. اكنون 12 سال دارم. تقريبا صاحب چهارصد بچه شده ام. اين عمر طبيعي يك خوك است. در هر صورت در نهايت هيچ حيواني نمي تواند از تيغ ظلم انسان فرار كند. شما خوك هاي پرواري كه در جلوي من نشسته ايد، در عرض يك سال آينده در زير تيغه ي سلاخي فريادتان به هوا بلند خواهد شد. همه ما گاوها، خوك ها، مرغ ها و گوسفندان و همه و همه روزي با اين منظره دلخراش روبرو خواهيم شد. حتي اسب ها و سگ ها سرنوشتي بهتر از اين نخواهند داشت. باكسر! روزي كه عضلات تو نيروي خود را از دست بدهند، آقاي جونز تو را به سلاخ خواهد فروخت و او كاردي را بر گلويت خواهد نهاد و تو را طعمه سگ ها خواهد ساخت. سگ ها هم وقتي پير و فرتوت مي شوند آقاي جونز سنگي را با طناب به گردن آنها مي آويزد و در نزديك ترين بركه غرق مي كند.
دوستان آيا كاملا واضح نيست كه كليه شرهاي زندگي ما از جانب آدميزاد متوجه ما مي گردد؟ اگر از دست انسان ها رها شويم، همه محصولات مان نصيب خودمان مي گردد. يك شبه مي توانيم آزاد و ثروتمند شويم. چاره چيست؟ بايد شب و روز تمام توان خود را وقف براندازي نسل انسان بكنيم! پيام من به شما اين است، دوستان شورش كنيد... و به ياد داشته باشد كه در اين راه نبايد دچار سستي شويد. نبايد حرف هاي ديگران شما را از پيمودن اين مسير باز دارد. به آنهايي كه مي گويند انسان ها و حيوان ها منافع مشترك دارند گوش فرا ندهيد، اين حرف ها دروغ محض هستند..."
ميجر پير گلويش را صاف كرد و شروع به خواندن آواز نمود. همان طور كه گفته بود صدايش چندان خوشايند نبود. ولي نسبتا خوب مي خواند. اين آواز آهنگ هيجان آوري داشت چيزي مابين كلمانتين و لاكوكاراچا بود. آواز اين طور شروع مي شد:
چارپايان ايرلند و انگليس/ چهارپايان هر سرزمين و هر منطقه/ پيام هاي اميدبخش مرا بشنويد/ از آينده اي روشن و پر اميد
دير يا زود صبح روشن مي رسد/ زورگو آدميزاد به سزايش مي رسد/ زمين هاي حاصلخيز اين سرزمين/ فقط زير پاي چهارپايان گسترده خواهد شد
پوزه بندها از پوزه مان/ و زين و يراق آلات از پشت مان كنده خواهد شد/ عمر لجام و افسارها به سر مي رسد/ دگر صداي شلاق ها به گوش نخواهد رسيد...
خواندن آواز حيوانات را به وجد آورد... از بد شانسي، صداي حيوانات آقاي جونز را از خواب بيدار كرد. او با اين تصور كه روباه وارد محوطه شده، تفنگي را كه در گوشه اي از تخت خوابش قرار داده بود برداشت و در تاريكي شليك كرد. گلوله ها در ديوار طويله نشستند و جلسه از هم پاشيده شد.
آيا اين موضوع بخشي از نظام طبيعت است؟ آيا اين سرزمين چنان فقير است كه نمي تواند براي ساكنين آن، زندگي شايسته اي فراهم آورد؟ نه، رفقاي من اين طور نيست! خاك انگلستان حاصلخيز و آب و هوايش معتدل است. اين سرزمين مي تواند غذاي فراوان براي تعدادي بيش از حيواناتي كه اكنون در آن ساكنند فراهم آورد. اين مزرعه كوچك خودمان مي تواند غذاي دوازده اسب، بيست گاو، صدها گوسفند را كه همه آنها از زندگي راحت و شرافتمندانه اي كه اكنون به رويا تبديل شده، تامين نمايد. چه دليلي براي ادامه اين زندگي مصيبت بار داريم؟ علت اين است كه تقريبا همه دسترنج ما را انسان ها به يغما مي برند. دوستان، براي همه مشكلات و گرفتاري هاي ما يك راه حل وجود دارد. اين راه حل در يك كلمه "انسان" خلاصه شده است. انسان، تنها دشمن واقعي ماست. بايد انسان را از صحنه روزگار پاك كنيم. بدين ترتيب، ريشه گرسنگي و بيگاري نيز خشكانده خواهد شد...
حتي اجازه نمي دهند اين زندگي پر از درد و رنج ما سير طبيعي خود را طي كند. من نگران خودم نيستم، زيرا به اندازه كافي خوش شانس بوده ام. اكنون 12 سال دارم. تقريبا صاحب چهارصد بچه شده ام. اين عمر طبيعي يك خوك است. در هر صورت در نهايت هيچ حيواني نمي تواند از تيغ ظلم انسان فرار كند. شما خوك هاي پرواري كه در جلوي من نشسته ايد، در عرض يك سال آينده در زير تيغه ي سلاخي فريادتان به هوا بلند خواهد شد. همه ما گاوها، خوك ها، مرغ ها و گوسفندان و همه و همه روزي با اين منظره دلخراش روبرو خواهيم شد. حتي اسب ها و سگ ها سرنوشتي بهتر از اين نخواهند داشت. باكسر! روزي كه عضلات تو نيروي خود را از دست بدهند، آقاي جونز تو را به سلاخ خواهد فروخت و او كاردي را بر گلويت خواهد نهاد و تو را طعمه سگ ها خواهد ساخت. سگ ها هم وقتي پير و فرتوت مي شوند آقاي جونز سنگي را با طناب به گردن آنها مي آويزد و در نزديك ترين بركه غرق مي كند.
دوستان آيا كاملا واضح نيست كه كليه شرهاي زندگي ما از جانب آدميزاد متوجه ما مي گردد؟ اگر از دست انسان ها رها شويم، همه محصولات مان نصيب خودمان مي گردد. يك شبه مي توانيم آزاد و ثروتمند شويم. چاره چيست؟ بايد شب و روز تمام توان خود را وقف براندازي نسل انسان بكنيم! پيام من به شما اين است، دوستان شورش كنيد... و به ياد داشته باشد كه در اين راه نبايد دچار سستي شويد. نبايد حرف هاي ديگران شما را از پيمودن اين مسير باز دارد. به آنهايي كه مي گويند انسان ها و حيوان ها منافع مشترك دارند گوش فرا ندهيد، اين حرف ها دروغ محض هستند..."
ميجر پير گلويش را صاف كرد و شروع به خواندن آواز نمود. همان طور كه گفته بود صدايش چندان خوشايند نبود. ولي نسبتا خوب مي خواند. اين آواز آهنگ هيجان آوري داشت چيزي مابين كلمانتين و لاكوكاراچا بود. آواز اين طور شروع مي شد:
چارپايان ايرلند و انگليس/ چهارپايان هر سرزمين و هر منطقه/ پيام هاي اميدبخش مرا بشنويد/ از آينده اي روشن و پر اميد
دير يا زود صبح روشن مي رسد/ زورگو آدميزاد به سزايش مي رسد/ زمين هاي حاصلخيز اين سرزمين/ فقط زير پاي چهارپايان گسترده خواهد شد
پوزه بندها از پوزه مان/ و زين و يراق آلات از پشت مان كنده خواهد شد/ عمر لجام و افسارها به سر مي رسد/ دگر صداي شلاق ها به گوش نخواهد رسيد...
خواندن آواز حيوانات را به وجد آورد... از بد شانسي، صداي حيوانات آقاي جونز را از خواب بيدار كرد. او با اين تصور كه روباه وارد محوطه شده، تفنگي را كه در گوشه اي از تخت خوابش قرار داده بود برداشت و در تاريكي شليك كرد. گلوله ها در ديوار طويله نشستند و جلسه از هم پاشيده شد.
قلعه حيوانات - جورج اورول ( اريك بلر) - محمد علي جديري و صمد محمدي آسيابي - نشر اختر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر