آقا ببخشيد مزاحم مطالعه شما هم شدم، معذرت مي خوام دلواپس مادرم هستم، تنگي نفس داره، الان هم اومدم بيرون براش اسپري بخرم، توي خونه تنهاس، ممكنه با موبايل شما يه تماسي بگيرم؟
سرم را بلند كردم، ايستگاه هفت تير بوديم، داشتم فكر مي كردم نسخه پهلوي ارداويراف نامه چقدر شبيه رسم الخط هندي است. هميشه به اين موضوع فكر مي كردم كه ريشه آن خط عجيب و غريب از كجاست؛ نه به انگليسي شبيه است، نه فارسي نه... پاسخ با يك نگاه پيش روي من بود. اين رسم الخط برگرفته از فارسي پهلوي است... هوم چه جالب!
- بله؟
- ببخشيد با شما نبودم... بفرماييد.
بدون اينكه نگاهش كنم گوشي را به طرفش گرفتم و دوباره با ارداويراف به سفر رفتم، آيا ارتباطي ميان اين سفر با سفر دانته مي تواند وجود داشته باشد؟
"چرا نيومدي گوزو... چك چي شد نقدش كردي... آره بابا گفتم كه درست مي شه، حالا چكار مي كني سرآستينا رو مي زني يا چي... خري ديگه ... باشه باشه خداحافظ باقالي."
- آقا ببخشيد شرمنده ام مزاحم شما هم شدم!
به قوطي اسپري نگاه كردم كه يكسره اين دست و آن دستش مي كرد:
- خواهش مي كنم يه تلفن كه اين حرفا رو نداره
- ببينم آقا اين كتاب قديمي نه؟
- بله.
- مي گن از اين قديميا دو – سه تايي بيشتر نمونده.
- بله متاسفانه!
- منم يكي دارم، جلدشم چرمه، چقدي مي ارزه؟
- الان ديگه ارزش زيادي نداره.
- ببخشيد واقعا خيلي شرمندم، خيلي مزاحم شما شدم... مي شه يه زنگي به مادرم بزنم، مي ترسم حالش بد بشه، بنده خدا تنگي نفس داره، تو خونه تنهاس...
- بله گفتين، خواهش مي كنم!
انگشت زمختش را نگاه كردم كه داشت پيش شماره 0912 را مي گرفت، بعد هم بلافاصله شروع كرد:
" ببين گوزو تازه داشتم فك مي كردم..."
داشتم فكر مي كردم كه اسكندر چگونه دروغ و بدي پراكند و ارداويراف چگونه برگزيده شد تا با سفر خويش به دنياي درون، دين بهي را از ناپاكي بپالايد.
سرم را بلند كردم، ايستگاه هفت تير بوديم، داشتم فكر مي كردم نسخه پهلوي ارداويراف نامه چقدر شبيه رسم الخط هندي است. هميشه به اين موضوع فكر مي كردم كه ريشه آن خط عجيب و غريب از كجاست؛ نه به انگليسي شبيه است، نه فارسي نه... پاسخ با يك نگاه پيش روي من بود. اين رسم الخط برگرفته از فارسي پهلوي است... هوم چه جالب!
- بله؟
- ببخشيد با شما نبودم... بفرماييد.
بدون اينكه نگاهش كنم گوشي را به طرفش گرفتم و دوباره با ارداويراف به سفر رفتم، آيا ارتباطي ميان اين سفر با سفر دانته مي تواند وجود داشته باشد؟
"چرا نيومدي گوزو... چك چي شد نقدش كردي... آره بابا گفتم كه درست مي شه، حالا چكار مي كني سرآستينا رو مي زني يا چي... خري ديگه ... باشه باشه خداحافظ باقالي."
- آقا ببخشيد شرمنده ام مزاحم شما هم شدم!
به قوطي اسپري نگاه كردم كه يكسره اين دست و آن دستش مي كرد:
- خواهش مي كنم يه تلفن كه اين حرفا رو نداره
- ببينم آقا اين كتاب قديمي نه؟
- بله.
- مي گن از اين قديميا دو – سه تايي بيشتر نمونده.
- بله متاسفانه!
- منم يكي دارم، جلدشم چرمه، چقدي مي ارزه؟
- الان ديگه ارزش زيادي نداره.
- ببخشيد واقعا خيلي شرمندم، خيلي مزاحم شما شدم... مي شه يه زنگي به مادرم بزنم، مي ترسم حالش بد بشه، بنده خدا تنگي نفس داره، تو خونه تنهاس...
- بله گفتين، خواهش مي كنم!
انگشت زمختش را نگاه كردم كه داشت پيش شماره 0912 را مي گرفت، بعد هم بلافاصله شروع كرد:
" ببين گوزو تازه داشتم فك مي كردم..."
داشتم فكر مي كردم كه اسكندر چگونه دروغ و بدي پراكند و ارداويراف چگونه برگزيده شد تا با سفر خويش به دنياي درون، دين بهي را از ناپاكي بپالايد.
ارداويراف نامه - فيليپ ژينيو - ترجمه و تحقيق: ژاله آموزگار - انتشارات معين - انجمن ايرانشناسي فرانسه
۱ نظر:
چه فضاي غريب و وهمانگيزي!انگار همه چيز از زير پاي آدم ليز ميخورد.
ارسال یک نظر