داستايوفسكي زماني كه مجبور بود براي امرار معاش در مجلات مبتذل بنويسد يعني سال هاي 1846 در نامه اي به برادرش مي نويسد:اميدوارم بتوانم همه قرض هاي خود را بپردازم. چه بدبختي بزرگي است كه انسان مجبور باشد مانند محكومين به اعمال شاقه كار كند! دريغا كه هرچيز از ذوق و قريحه گرفته تا جواني و اميد از دست مي رود و آدم از كار بيزار مي شود، سرانجام كارش نيز به كاغذ سياه كردن مي رسد
اما اين تمام بدبختي داستايوفسكي نيست او شب و روز كار مي كند و مثل مرتاضي مي نويسد و مي نويسد و مي نويسد:از كار خسته و كوفته ام و تعهد كرده ام كه روز پنجم ژانويه قسمت اول رمان خود به نام "نيه توچكا" را به كرايفسكي تحويل دهم. روز و شب كار مي كنم و فقط ساعت هفت شب براي آنكه دماغي تازه كرده باشم سري به اوپراي ايتاليايي مي زنم تا آواز خوانندگان بي نظير خودمان را بشنوم
داستايوفسكي سه سال بعد يعني در سال 1849 به اتهام رابطه با مجمع سوسياليستي پتراشفسكي دستگير و پس از محاكمه به اعدام محكوم شد. تا پاي اجراي حكم رفت اما با تخفيف تزار روسيه در مجازات محكومين سياسي به سيبري تبعيد شد
از مقدمه نيه توچكا به قلم محمد قاضي مترجم اثر
۲ نظر:
منم به خاطر غم نان خيلي جاها كار كردم و براي خيلي ها نوشتم كه از شكنجه برام بدتر بوده و جالبه كه خيلي از همون جاها و همون نشريات حقالزحمه ندادن
همين حالا هم تقريبا با اعمال شاقه دارم كار ميكنم
البته وضع خيلي از ماها همينه
نميدونم زندگي بايد اينجوري باشه يا ما داريم اينجوري زندگي ميكنيم
اينم بايد به درد مشترك اضافه كرد ديروز به يكي ميگفتم اگه امكانات وفرصتي برام پيش بياد قيد اينجور زندگي وكاركردن سگي رو ميزنم .ميرم واقعا زندگي ميكنم
پدر اين چرك كف دست كارگشا ونام واعتبار آور بسوزه
ارسال یک نظر