تعجب مي كنم وقتي مي خوانم همينگوي سيگار نمي كشيد، او معتقد بود سيگار حس بويايي را ضعيف مي كند، ضعيف شدن حس بويايي يعني اينكه نويسنده يكي از مهمترين سويه هاي حسي و در نتيجه تجربي خود را از دست داده است و اين يعني اختلال در توصيف. همينگوي يك مشت زن بود والبته چنين حكمي هم با قاطعيت از سوي او چندان دور از ذهن نيست. از همينگوي چيزي جز اين هم نبايد انتظار داشت. آدمي كه به ازراپاند مي گويد من به تو مشت زدن ياد مي دهم و تو به من تكنيك نوشتن، و بعد در ازاي هر مشتي كه بر پوزه روباه سرخ فرود مي آورد و او را در برابر چشم زن بي همتاي انگليسي اش نقش زمين مي كند، تا برخيزد و بگويد" ارنست جان تو بايد اول برادران كارامازوف را بخواني تا بعد حرفي براي گفتن داشته باشيم تا حالا هم هرچه نوشته اي بريز دور" همينگوي بعد از خواندن برادران كارامازوف گويي كه بزرگترين رسالت زندگي اش را به انجام رسانده دوباره به دفتر روباه سرخ بر مي گردد و مي گويد" خواندم حالا بنويسم؟ البته اجازه دهيد اول كمي خودمان را گرم كنيم و من چند مشت به چانه مبارك بزنم بعد هه هه هه" ازراپاند هم بايد سيگارش را كنار بگذارد و بالا و پايين بپرد
از اين شيوه عجيب همينگوي كه بگذريم، ديگر كمتر نويسنده اي مي شود پيدا كرد كه به راحتي از تخريب بدن خويش گذشته باشد، سلينجر مي گويد " معمولا براي هنرمند بدني خوب و قوي در نظر گرفته مي شود ولي آنها كمتر قدرش را مي دانند" قوي، واژه عجيبي است، چرا كه نه، چه كسي مي تواند مثل خود سالينجر روزي 45 بسته سيگار بكشد، آن همه استرس تحمل كند، با هر نوشته بميرد و زنده شود و قبراق تر از هر پسر بچه 16 ساله اي وقتي خبرنگاري را مي بيند تا خانه اش وحشت زده بدود
نظريه هاي افراطي هم مي توانيد در زمينه مصرف دخانيات پيدا كنيد كه از همه بنيادگرايانه تر متعلق به يونگ است او بي هيچ رودربايستي مي گويد" كسي كه سيگاري نيست با من حرف نزند" و البته نظريه پردازان ايراني هم در اين زمينه هيچ كم فروشي نكرده اند كه از جمله مي توان به نظريه مرحوم گلشيري اشاره كرد" نويسنده به كسي ضمانت ندادده است كه مراقب سلامتي اش باشد"
اين ميل به ويراني خويش از كجا مي آيد و چرا روانشناس بزرگي همچون يونگ تمايل ندارد با كسي كه ميل به ويراني خويش ندارد، حرف بزند؟
از اين شيوه عجيب همينگوي كه بگذريم، ديگر كمتر نويسنده اي مي شود پيدا كرد كه به راحتي از تخريب بدن خويش گذشته باشد، سلينجر مي گويد " معمولا براي هنرمند بدني خوب و قوي در نظر گرفته مي شود ولي آنها كمتر قدرش را مي دانند" قوي، واژه عجيبي است، چرا كه نه، چه كسي مي تواند مثل خود سالينجر روزي 45 بسته سيگار بكشد، آن همه استرس تحمل كند، با هر نوشته بميرد و زنده شود و قبراق تر از هر پسر بچه 16 ساله اي وقتي خبرنگاري را مي بيند تا خانه اش وحشت زده بدود
نظريه هاي افراطي هم مي توانيد در زمينه مصرف دخانيات پيدا كنيد كه از همه بنيادگرايانه تر متعلق به يونگ است او بي هيچ رودربايستي مي گويد" كسي كه سيگاري نيست با من حرف نزند" و البته نظريه پردازان ايراني هم در اين زمينه هيچ كم فروشي نكرده اند كه از جمله مي توان به نظريه مرحوم گلشيري اشاره كرد" نويسنده به كسي ضمانت ندادده است كه مراقب سلامتي اش باشد"
اين ميل به ويراني خويش از كجا مي آيد و چرا روانشناس بزرگي همچون يونگ تمايل ندارد با كسي كه ميل به ويراني خويش ندارد، حرف بزند؟
۲ نظر:
شايد خودويرانگری يكي از روشهاي بسيار وفقالعاده برای آفرينش باشه.مثل نمادو سمبل ققنوس
شايد هم تنها انتقامي سخت از جسمي كه ياراي كشيدن روحي بزرگ را ندارد.
نوشتههاي شما هربار كيلو كيلو فسفر از مغز ما ميسوزاند.متشكرم از بابت اينهمه فسفر سوزان
salam
man aslan nemifahmam vaghti migan ghalame khoobi darid yani chi? ama mifahmam ke takhayole khoob mitoone che nemati bashe va cheghadr mitoone sakhtiha ro rahat kone va dar eyne hal adam be natayeje khoobi mirese.
afarin be takhayole khoobe shoma. zemnan man kheili Hemigway ro doost daram.
man banou58.blogspot.com hastam.
:) dar jaii zendegi mikonam ke hame chiz kod va shomare dere hata adama.
ارسال یک نظر