فيخته معتقد است در هر ساختمان فكري – بخوانيم متن- " گزاره اي بنيادين" وجود دارد كه متن بر اساس آن استوار مي شود. گزاره بنيادين به تعريف خود فيخته، عبارتي بديهي و جهانمند است. بديهي يعني، جمله اي كه نياز به اثبات و انكار ندارد و جهانمند باز به تعريف وي يعني گزاره اي كه در زمان و مكان هاي متعدد، تغيير نمي كند
گزاره بنيادين در ساختارهاي علمي كه بر اساس آن فلسفه علم شكل مي گيرد و نظريه سيستم ها و پس از آن ساختارگرايي امريكايي، باعث توليد دو شكل از گزاره مي شود كه مجموع سه گزاره، ساختار را شكل مي دهد. گزاره نوع اول يا گزاره بنيادين كه در هنر و ادبيات مي توان آن را " تم" و هسته اصلي اثر در نظر گرفت، همان "تعريفي" است كه خط حايل ساختار را با محيط آن شكل مي دهد. در منطق صوري تعريف جذاب تري براي " تعريف" در نظر گرفته شده كه با گزاره بنيادين فيخته همسان است: در اين منطق براي تعريف، چنين تعريفي وجود دارد: آنچه كه جامع جميع افراد و مانع دخول اغيار باشد. بگذريم از اينكه هر تعريف به چهار شكل حد تام، حد ناقص، رسم تام و رسم ناقص در نظر گرفته شده و باز هر يك تعريف خاص خود را دارد. به عنوان مثال حد تام تعريفي است كه از تجمع عناصر جنس قريب با فصل قريب به دست مي آيد
عسل شيرين است، من گرسنه ام و... جملاتي هستند كه نياز به اثبات و انكار ندارند و جهانمند هستند. آيا نوشته هاي ما در قالب تحليل، داستان نمايشنامه و... از اين فرمول تبعيت مي كنند؟ گزاره هاي بنيادين از آنجايي كه بديهي اند " اكتشافي" هستند نه اختراعي و شاعر و نويسنده اين جملات را بر اساس نوعي اشراق به دست مي آورد نه اينكه در كارگاه خيال ساخته باشد. گزاره هاي نوع دوم از دل گزاره هاي بنيادين بيرون كشيده مي شوند كه در حيطه معلوماتند و گزاره هاي نوع سوم كه كاملا شخصي هستند
معلومات جمله هايي هستند كه در حال حاضر حكم بديهي را دارند اما از آنجايي كه در ذات خود نيازمند اثبات و انكارند از بديهيات جدا مي شوند مثل: زمين گرد است
گزاره بنيادين كه خط حايل افراد و اغيار است مانند يك ديوار عمل مي كند. در درون اين ديوار عناصر سه گانه با هم تركيب مي شوند و عناصر تازه ي ديگري را به وجود مي آورند، عناصر تازه توليد شده از ساختار بيرون آمده ، از در ورودي وارد آن شده و بار ديگر با عناصر قبلي تركيب مي شوند و به اين شكل متن، مدام " نشانه هاي " تازه اي را توليد مي كند. بر اين اساس هر ساختار سالم داراي دو در است، در ورودي كه خود گزاره بنيادين اين نقش را بر عهده دارد و در خروجي. برخي از متون، داراي يك در هستند كه به آنها ساختارهاي بسته مي گويند و برخي داراي چند در كه به ساختارهاي پريشان معروفند. با اين تعريف يك متن سالم از نوعي دوگانگي بهره مي برد: جايي بسيار منطقي، خشك و رياضي و بسته و جايي بسيار يله، آزاد و فارغ از هر بحث و نظر با اين همه بحث گزاره ها بسيار پيچيده و عميق تر از اين است
گزاره بنيادين در ساختارهاي علمي كه بر اساس آن فلسفه علم شكل مي گيرد و نظريه سيستم ها و پس از آن ساختارگرايي امريكايي، باعث توليد دو شكل از گزاره مي شود كه مجموع سه گزاره، ساختار را شكل مي دهد. گزاره نوع اول يا گزاره بنيادين كه در هنر و ادبيات مي توان آن را " تم" و هسته اصلي اثر در نظر گرفت، همان "تعريفي" است كه خط حايل ساختار را با محيط آن شكل مي دهد. در منطق صوري تعريف جذاب تري براي " تعريف" در نظر گرفته شده كه با گزاره بنيادين فيخته همسان است: در اين منطق براي تعريف، چنين تعريفي وجود دارد: آنچه كه جامع جميع افراد و مانع دخول اغيار باشد. بگذريم از اينكه هر تعريف به چهار شكل حد تام، حد ناقص، رسم تام و رسم ناقص در نظر گرفته شده و باز هر يك تعريف خاص خود را دارد. به عنوان مثال حد تام تعريفي است كه از تجمع عناصر جنس قريب با فصل قريب به دست مي آيد
عسل شيرين است، من گرسنه ام و... جملاتي هستند كه نياز به اثبات و انكار ندارند و جهانمند هستند. آيا نوشته هاي ما در قالب تحليل، داستان نمايشنامه و... از اين فرمول تبعيت مي كنند؟ گزاره هاي بنيادين از آنجايي كه بديهي اند " اكتشافي" هستند نه اختراعي و شاعر و نويسنده اين جملات را بر اساس نوعي اشراق به دست مي آورد نه اينكه در كارگاه خيال ساخته باشد. گزاره هاي نوع دوم از دل گزاره هاي بنيادين بيرون كشيده مي شوند كه در حيطه معلوماتند و گزاره هاي نوع سوم كه كاملا شخصي هستند
معلومات جمله هايي هستند كه در حال حاضر حكم بديهي را دارند اما از آنجايي كه در ذات خود نيازمند اثبات و انكارند از بديهيات جدا مي شوند مثل: زمين گرد است
گزاره بنيادين كه خط حايل افراد و اغيار است مانند يك ديوار عمل مي كند. در درون اين ديوار عناصر سه گانه با هم تركيب مي شوند و عناصر تازه ي ديگري را به وجود مي آورند، عناصر تازه توليد شده از ساختار بيرون آمده ، از در ورودي وارد آن شده و بار ديگر با عناصر قبلي تركيب مي شوند و به اين شكل متن، مدام " نشانه هاي " تازه اي را توليد مي كند. بر اين اساس هر ساختار سالم داراي دو در است، در ورودي كه خود گزاره بنيادين اين نقش را بر عهده دارد و در خروجي. برخي از متون، داراي يك در هستند كه به آنها ساختارهاي بسته مي گويند و برخي داراي چند در كه به ساختارهاي پريشان معروفند. با اين تعريف يك متن سالم از نوعي دوگانگي بهره مي برد: جايي بسيار منطقي، خشك و رياضي و بسته و جايي بسيار يله، آزاد و فارغ از هر بحث و نظر با اين همه بحث گزاره ها بسيار پيچيده و عميق تر از اين است
درك از گزاره هاي متن به ما مي گويد كدام خصيصه ذاتي و كدام خصيصه عرضي است؟ كجا حق داريم بگوييم من دلم مي خواهد كجا مي توانيم بگوييم ادبيات اين است؟ به اعتقاد من ما گاه گزاره ها را جا به جا در نظر مي گيريم،از طرفي به ويژه در مانيفست ها، نقد و تحليل ها چيزي به نام گزاره بنيادين وجود ندارد. يكي از مانيفست هاي معروف دهه هفتاد كه با شكست مواجه شد و من دليل اصلي آن را در غير بديهي بودن گزاره بنيادين مي بينم، " شعر حركت" است همين طور " شعر اجرا" و... كه هيچ يك بر مبنايي اصول گزاره نويسي شكل نگرفتند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر