درست نمي دانم اصطلاح " آشنايي زدايي" از چه زماني وارد ادبيات ما شد. ذهن من سابقه اي پيش از ساختار و تاويل متن بابك احمدي برايش پيدا نمي كند. در پست قبل در مورد زبان هنر نوشتم و اينكه خود زبان بيش از پيامي كه مي خواهد ارائه دهد مهم است يعني درست برعكس مقاله و يا وب نوشت. اما براي اينكه زبان هنر اهميت پيدا كند چه مي كنيم: جواب روشن است: "آشنايي زدايي". بنابراين آشنايي زدايي يك تكنيك نيست كه بگوييم دوست دارم در شعرم باشد يا نه؟ دوست ندارم داستانم آشنايي زدايي داشته باشد و... در واقع اين گونه برداشت غلط است براي آنكه آشنايي زدايي خصيصه اي ذاتي براي هنر و ادبيات است كه همواره وجود داشته ولي فرماليست هاي روس به ويژه مانيفست نويس 21 ساله آن ويكتورشكلوفسكي براي اولين بار از آن حرف زدند شكلوفسكي خود جمله معروفي دارد كه مي گويد: آنان كه در ساحل نشسته اند صداي امواج را نمي شنوند
آشنايي زدايي مي گويد زبان هنر و ادبيات به دست نمي آيد مگر با به هم ريختن قواعد زبان معيار اما نكته مهم اينكه تا كجا مي توانيم در زدودن عناصر آشنا پيش برويم و اشكال مختلف آشنايي زدايي كدام است. به اين جمله توجه كنيد "به چشم هايت نگريستم" در اين گزاره هيچ چيز غير عادي به چشم نمي خورد پس ارزش زبان هنري را ندارد: حال اين جمله:" به چشم هاي تهي ات نگريستم". همان طور كه مي بينيد آشنايي زدايي شد اما عزيز نسين از نگريستن به چشم اينگونه مي سرايد
مي خواستم كتابم را نذر تو كنم
به چشم هايت نگريستم
چشم نداشتي
ترجمه رسول يونان – دوست دارم در مورد انواع آشنايي زدايي در شعر و داستان و حتي گزارش هاي مطبوعاتي بنويسم اما پيش از آن اجازه دهيد به تعريف دقيق تري از اين خصيصه بپردازيم و اينكه آيا هر زبان غير معمولي به دليل زدودن عنصر آشنا تبديل به هنر مي شود؟ گزاره ها را به سه بخش سازه منطقي، ناسازه غير منطقي و ناسازه منطقي بخش بندي مي كنم
سازه منطقي: در اين گزاره ها محور هم نشيني و جانشيني دست نخورده باقي مي ماند كه متعلق به زبان معيار و محاوره است به عنوان مثال:" دوست دارم به چشم هايت نگاه كنم". هيچ اتفاق خاصي در اين گزاره نيفتاده است
ناسازه نامنطقي: شكلي از آشنايي زدايي است كه غير قابل باور و غير هنري است. معادل اين زبان را مي توان هذيان در نظر گرفت: به چشم هاي تهي ات نگريستم، چرا در به چشم هايي كه تهي، نگاه را كه در تهي چشمت، تهي از چشمت نگاه، نگاه كه تهي گاه از چشمت آه. آيا حق داريم هر طور كه دلمان خواست و صرفا با اين بهانه كه زبان هنر زبان آشنايي زدوده شده اي ست، با گزاره ها بازي كنيم. آيا معناي بازي زباني اين است؟
در مقابل گزاره هايي كه ناسازه نامنطقي هستند به گزاره هاي ناسازه منطقي برمي خوريم كه مفهوم دقيق آشنايي زاديي اند اما انگار پيش از آن بايد بگوييم منظور از منطق چيست. منظور از منطق قاعدتا همان اصول دو ضرب در دو مساوي با چهار نيست. به اين منطق در مقابل منطق ادبي، منطق سوقي يا بازاري هم گفته اند. منطق سوقي مي گويد:" به چشم هايت زل مي زنم چون دوستت دارم" منطق ادبي عزيز نسين مي گويد: دوست دارم به چشم هايت زل بزنم اما تو چشم نداري چون تو اصلا وجود نداري براي همين هم كبوتران، شعري را كه براي تو سروده ام پس آوردند" دليلي كه عزيز نسين ارائه مي دهد قابل قبول است، دليل سوقي نيست و در عين حال از تمامي عناصر آشنا، آشنايي زدايي شده است. اين ويژگي يعني استوار شدن آشنايي زدايي بر گزاره هاي ناسازه منطقي چيزي است كه در ادبيات كلاسيك ما به عنوان" حسن تعليل" تعريف شده است
در پست بعدي به شگردهاي آشنايي زدايي خواهم پرداخت
آشنايي زدايي مي گويد زبان هنر و ادبيات به دست نمي آيد مگر با به هم ريختن قواعد زبان معيار اما نكته مهم اينكه تا كجا مي توانيم در زدودن عناصر آشنا پيش برويم و اشكال مختلف آشنايي زدايي كدام است. به اين جمله توجه كنيد "به چشم هايت نگريستم" در اين گزاره هيچ چيز غير عادي به چشم نمي خورد پس ارزش زبان هنري را ندارد: حال اين جمله:" به چشم هاي تهي ات نگريستم". همان طور كه مي بينيد آشنايي زدايي شد اما عزيز نسين از نگريستن به چشم اينگونه مي سرايد
مي خواستم كتابم را نذر تو كنم
به چشم هايت نگريستم
چشم نداشتي
ترجمه رسول يونان – دوست دارم در مورد انواع آشنايي زدايي در شعر و داستان و حتي گزارش هاي مطبوعاتي بنويسم اما پيش از آن اجازه دهيد به تعريف دقيق تري از اين خصيصه بپردازيم و اينكه آيا هر زبان غير معمولي به دليل زدودن عنصر آشنا تبديل به هنر مي شود؟ گزاره ها را به سه بخش سازه منطقي، ناسازه غير منطقي و ناسازه منطقي بخش بندي مي كنم
سازه منطقي: در اين گزاره ها محور هم نشيني و جانشيني دست نخورده باقي مي ماند كه متعلق به زبان معيار و محاوره است به عنوان مثال:" دوست دارم به چشم هايت نگاه كنم". هيچ اتفاق خاصي در اين گزاره نيفتاده است
ناسازه نامنطقي: شكلي از آشنايي زدايي است كه غير قابل باور و غير هنري است. معادل اين زبان را مي توان هذيان در نظر گرفت: به چشم هاي تهي ات نگريستم، چرا در به چشم هايي كه تهي، نگاه را كه در تهي چشمت، تهي از چشمت نگاه، نگاه كه تهي گاه از چشمت آه. آيا حق داريم هر طور كه دلمان خواست و صرفا با اين بهانه كه زبان هنر زبان آشنايي زدوده شده اي ست، با گزاره ها بازي كنيم. آيا معناي بازي زباني اين است؟
در مقابل گزاره هايي كه ناسازه نامنطقي هستند به گزاره هاي ناسازه منطقي برمي خوريم كه مفهوم دقيق آشنايي زاديي اند اما انگار پيش از آن بايد بگوييم منظور از منطق چيست. منظور از منطق قاعدتا همان اصول دو ضرب در دو مساوي با چهار نيست. به اين منطق در مقابل منطق ادبي، منطق سوقي يا بازاري هم گفته اند. منطق سوقي مي گويد:" به چشم هايت زل مي زنم چون دوستت دارم" منطق ادبي عزيز نسين مي گويد: دوست دارم به چشم هايت زل بزنم اما تو چشم نداري چون تو اصلا وجود نداري براي همين هم كبوتران، شعري را كه براي تو سروده ام پس آوردند" دليلي كه عزيز نسين ارائه مي دهد قابل قبول است، دليل سوقي نيست و در عين حال از تمامي عناصر آشنا، آشنايي زدايي شده است. اين ويژگي يعني استوار شدن آشنايي زدايي بر گزاره هاي ناسازه منطقي چيزي است كه در ادبيات كلاسيك ما به عنوان" حسن تعليل" تعريف شده است
در پست بعدي به شگردهاي آشنايي زدايي خواهم پرداخت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر