زماني پادشاهي به شاعرش گفت بايد هزار بيت شعر بگويي كه بي معني باشد. در عوض هر بيت بي معني سكه اي زر به تو دهم و در هر بيت معنايي بيابم دنداني از تو كشم. شاعر هزار بيت بي معني سرود و هزار سكه زر ستاند
چراغ بوريا دروازه دارد
كليدش غصه اندازه دارد
مدتي است فكر مي كنم برخي كه مهمل و بي معني مي نويسند از چه كسي اميد سكه زر دارند. دردناك اينكه بگويند هيچ كس
در برابر آينه مي ايستم، تمام قد به پس پليسه هاي پليته پليته شده ذهن هزار توي كژ مدار خويش مي نگرم كه ياراي زيستن را از قامت قدار بند جانيان در بند، روشنانه در رقص است و اي بسا دررفت و شد بي ضرباهنگ تغافل جاني تازه كند. اي مرگ مهراس و در برم گير كه خسته از خصايص خون ريز در بستر ديالكتيكي آگران دسمال شده اجتماعي بيمار كه جنگ ميان سنتزها به فراشد تزها و آنتي تزها، مي انجامد، خمودگي رواني ليبراليستي و ايدئاليستي به سمت نوعي دگماتيسم نقاب دار حركت مي كند كه نتيجه اش اومانيسم عقيم در ذهنيتي غير پوزيتيويستي و پراگماتيستي است به قول مالروي عزيز برخيزيد كه به يغما رفت. شما اي پستو نشينان انديشه كجاييد كه در خيابان هاي شهر سر برادران تان را به سينه مي گذارند و تاريخ تان را چون كشته در جوي هاي شهر روانه خوني تازه ( جمله تمام نمي شه فعل بذارم) در رگ هاي خوش خوابان خوابيده در توهم و بي زاري برخيزانندگانانند: دل تنگم/ دلم تنگ است از اين نامرادي ها/ كسي به من محل نمي گذارد چرا/ چرا آخر قصه رسيد به اينجا/ اي گنجشك كه هر شب روي ايوان ما مي آيي چرا/ كلاغ كه رفت/ گنجشك هم رفت/ در خيابان تنهايي/ به تير برق تكيه زدم/ تيك تيك / و از هم گسست آخر و انجام پس پليته هاي ذهن كژ مدار
راست گفته بود استانيسلاويسكي كه بايد ديوار چهارم را فرو ريخت و از برشت و كرگدن هايش گذشت. آخ منو پرويز چقدر خاك صحنه خورديم
چراغ بوريا دروازه دارد
كليدش غصه اندازه دارد
مدتي است فكر مي كنم برخي كه مهمل و بي معني مي نويسند از چه كسي اميد سكه زر دارند. دردناك اينكه بگويند هيچ كس
در برابر آينه مي ايستم، تمام قد به پس پليسه هاي پليته پليته شده ذهن هزار توي كژ مدار خويش مي نگرم كه ياراي زيستن را از قامت قدار بند جانيان در بند، روشنانه در رقص است و اي بسا دررفت و شد بي ضرباهنگ تغافل جاني تازه كند. اي مرگ مهراس و در برم گير كه خسته از خصايص خون ريز در بستر ديالكتيكي آگران دسمال شده اجتماعي بيمار كه جنگ ميان سنتزها به فراشد تزها و آنتي تزها، مي انجامد، خمودگي رواني ليبراليستي و ايدئاليستي به سمت نوعي دگماتيسم نقاب دار حركت مي كند كه نتيجه اش اومانيسم عقيم در ذهنيتي غير پوزيتيويستي و پراگماتيستي است به قول مالروي عزيز برخيزيد كه به يغما رفت. شما اي پستو نشينان انديشه كجاييد كه در خيابان هاي شهر سر برادران تان را به سينه مي گذارند و تاريخ تان را چون كشته در جوي هاي شهر روانه خوني تازه ( جمله تمام نمي شه فعل بذارم) در رگ هاي خوش خوابان خوابيده در توهم و بي زاري برخيزانندگانانند: دل تنگم/ دلم تنگ است از اين نامرادي ها/ كسي به من محل نمي گذارد چرا/ چرا آخر قصه رسيد به اينجا/ اي گنجشك كه هر شب روي ايوان ما مي آيي چرا/ كلاغ كه رفت/ گنجشك هم رفت/ در خيابان تنهايي/ به تير برق تكيه زدم/ تيك تيك / و از هم گسست آخر و انجام پس پليته هاي ذهن كژ مدار
راست گفته بود استانيسلاويسكي كه بايد ديوار چهارم را فرو ريخت و از برشت و كرگدن هايش گذشت. آخ منو پرويز چقدر خاك صحنه خورديم
۳ نظر:
یه چشمک
بله استاد! کار همراهه
بازم چشمک
به اين پست لينك مستقيم داديم بلكم عبرتمان شود...
فوقالعاده بود
ارسال یک نظر