۳۰ مهر ۱۳۸۹

نخستين ياداشت دهخدا در نخستين شماره صور اسرافيل

از مقدمه كتاب: شادروان علامه علي اكبر دهخدا در سال 1257 در تهران به دنيا آمد. پدرش مرحوم خان بابا از ملاكان متوسط قزوين بود كه پيش از تولد او به تهران آمد و در اين شهر اقامت گزيد. بيشتر از ده سال نداشت كه پدرش از دنيا رفت و علي اكبر دهخدا با سرپرستي مادر به فراگرفتن دانش همت گمارد.
دهخدا زبان عربي و معارف اسلامي را در محضر دو تن از استادان وقت – شيخ علامه حسين بروجردي و حاج شيخ هادي نجم آبادي- آموخت. وي دو سال در اروپا و بيشتر در وين اقامت داشت و در آنجا زبان فرانسه را تكميل كرد و دانش هاي جديد آموخت.
روزنامه صور اسرافيل نه ماه پس از آن كه كشور ايران در اعداد دول مشروطه قرار گرفت در تهران منتشر شد و دهخدا با ميرزا جهانگيرخان شيرازي و ميرزا قاسم تبريزي در راس اداره آن و ديگر روزنامه هاي مهم صدر مشروطيت قرار گرفت كه در بيداري مردم و مبارزه عليه دشمنان نهضت ايران نقشي سازنده داشتند. در ميان آن ها صور اسرافيل به واسطه مقاله هاي كوتاه "چرند و پرند" از اهميت ويژه اي برخوردار بود.
اين سلسله مقاله ها به امضاي دخو، خرمگس، سگ حسن دله، غلام گدا، اسير الجوال، دخو عليشاه، روزنومه چي، خادم الفقراء، دخو قلي و نخود همه آش به چاپ مي رسيد.
روزنامه صور اسرافيل تا نزديكي برانداخته شدن مشروطيت و مجلس ملي داير بود ولي به نهايت شدت مورد بغض و خصومت درباريان شده بود و سرانجام تعطيل شد و پس از آن هم دخدا را تبعيد كردند. پس از فتح تهران و خلع محمدعلي ميرزا، دهخدا از تهران و كرمان به نمايندگي مجلس شوراي ملي انتخاب شد و به كمك آزادگان و سران مشروطه از تركيه به ايران بازگشت و به مجلس رفت.
پس از جنگ جهاني اول، دهخدا از كارهاي سياسي كناره گرفت و به كارهاي علمي و ادبي و فرهنگي پرداخت. پس از كودتاي 28 مرداد 1332 دگر بار به جرگه سياسيون پيوست و به خاطر ستايش از شخصيت دكتر مصدق، تحت فشارهاي شديد روحي و جسمي قرار گرفت و محاكمه شد.
پيرمرد كه فرسوده مبارزه ساليان بود، در زير ضربات مداوم شكنجه به كلي از پاي درآمد و در يك كلمه با كودتاي 28 مرداد " دق مرگ شد". هزار دستان ادب فارسي، بعد از ظهر روز دوشنبه هفتم اسفندماه 1334 روي در نقاب خاك كشيد و به ادبيت پيوست. جنازه وي را در بامداد چهارشنبه تا شهر ري مشايعت كردند و در ابن بابويه در مقبره خانوادگي به خاك سپردند. نماز ميت را زير باران تندي برگزار كردند.
يادداشتي كه از دهخدا با تخلص دخو انتخاب كرده ام اولين يادداشت وي در نخستين شماره صور اسرافيل است:
بعد از چندين سال مسافرت به هندوستان و ديدن ابدال و اوتاد و مهارت در كيميا و ليميا و سيميا، الحمدالله به تجربه ي زندگي نايل شدم و آن دواي ترك اعتياد به ترياك است. اگر اين دوا را كسي در ممالك خارجي كشف مي كرد صاحب امتياز آن مي شد و انعام مي گرفت و در روزنامه ها نامش درج مي شد. اما چه كنم كه در ايران كسي قدردان نيست!
عادت، طبيعت ثانوي است. وقتي كسي به كاري عادت كرد ديگر به آساني نمي تواند آن را ترك كند و علاج اين است كه به ترتيب مخصوص و به مرور زمان آن را كم كند تا وقتي به كلي از سرش بيفتد. حالا من به تمام برادران غيور ترياكي خود اعلام مي كنم كه ترك ترياك به اين صورت ممكن است كه؛ اولا مثلا يك نفر كه روزي دو مثقال ترياك مي خورد، روزي يك گندم از آن كم كند و دو گندم مرفين به جاي آن مصرف كند و كسي كه روزانه ده مثقال ترياك مي كشد، روزي يك نخود از آن كم كند و دو نخود حشيش مصرف كند و همين طور ادامه دهد تا وقتي كه دو مثقال ترياك خوردني به چهار مثقال مرفين و ده مثقال ترياك كشيدني به مصرف بيست مثقال حشيش برسد. بعد از آن تبديل خوردن مرفين به آب دزدك مرفين و تبديل حشيش به خوردن دوغ وحدت بسيار آسان است. برادران غيور ترياكي من! وقتي خدا كارها را اين طور آسان كرده است چرا خودتان را از زحمت حرف هاي مفت مردم و تلف كردن اين همه مال و وقت خلاص نمي كنيد؟!
ترك عادت در صورتي كه به اين روش انجام شود موجب مرض نمي شود و كار خيلي آساني است. وقتي بزرگان هم مي خواهند عادت زشتي را از سر مردم بيندازند همين طور مي كنند. شاعر خوب گفته است كه مردم فقيرند و استطاعت خوردن نان گندم ندارند و رعيت همه ي عمرش را بايد به زراعت گندم صرف كند و خودش هميشه گرسنه باشد، ببينيد چه مي كنند:
روز اول سال نان را با گندم خالص مي پزند. روز دوم به هر خروار گندم، يك من تلخه، جو، سياه دانه، خاك اره، يونجه، شن، كلوخ، چاركه يا گلوله هشت مثقالي مي زنند. معلوم است كه در يك خروار گندم، اضافه كردن يك من از اين چيزها معلوم نمي شود. روز دوم دو من از اين چيزها به يك خروار گندم مي زنند. به اين ترتيب روز سوم سه من، روز چهارم چهر من و بعد از صد روز كه سه ماه و دو روز مي شود، صد من تلخه، جو، سياهدانه، خاك اره، يونجه يا شن مي شود و هيچ كس هم ملتفت آن نشده است و به اين ترتيب عادت نان گندم خوردن از سر مردم مي افتد. واقعا كه عقل و دولت قرين يكديگرست.
برادران غيور ترياكي من، البته مي دانيد كه انسان عالم صغير است و شباهت تمام به عالم كبير دارد، يعني مثلا هر چيز براي انسان دست مي دهد ممكن است براي حيوان، درخت، سنگ، كلوخ، در، ديوار، كوه و دريا هم اتفاق بيفتد و هر چيز هم براي اين ها دست مي دهد،براي انسان هم ممكن است دست بدهد، زيرا عالم صغير است و آن چيزها جزء عالم كبير است. مثلا اين را مي خواستم بگويم همان طور كه ممكن است عادتي را از سر مردم انداخت، مي توان عادتي را از سر سنگ و كلوخ و آجر هم انداخت. چرا كه ميان عالم صغير و كبير مشابهت كامل وجود دارد. پس حالا كه مي شود هادت سنگ و كلوخ را عوض كرد، چه انساني باشد كه از سنگ و كلوخ كمتر باشد.؟ مگر مي شود انساني از سنگ و كلوخ كمتر باشد كه نتواند عادت بدي ترك كند؟ مثلا مريضخانه اي را مرحوم حاج شيخ هادي مجتهد ساخت و موقوفاتي هم براي آن معين كرد كه هميشه يازده نفر مريض در آن بستري باشند. تا زماني كه شيخ هادي در قيد حيات بود، مريضخانه به يازده نفر مريض عادت داشت، اما همين كه حاج شيخ هادي مرحوم شد طلاب مدرسه به پسرش گفتند: ما وقتي تو را آقا مي دانيم كه موقوفات مريضخانه را خرج ما كني. حالا ببينيد اين پسر خلف ارشد شيخ هادي چه كرد:
ماه اول يك نفر از مريض ها را كم كرد. ماه دوم دو تا، ماه سوم سه تا، ماه چهارم چهار تا و همين طور تا حالا كه تعداد مريض هاي او در اين مريضخانه به پنج نفر رسيده و به حسن تدبير او، آن پنج نفر هم تا پنج ماه ديگر وجود نخواهند داشت. پس ببينيد كه با تدبير چطور مي توان عادت را از سر همه كس و همه چيز انداخت. حالا مريضخانه اي كه به بستري بودن يازده نفر عادت داشت، بدون اينكه ناخوش شود عادت بستري بودن يازده مريض در خودش از سرش افتاده. چرا؟ براي اين كه مريضخانه جزء عالم كبير است و مثل انسان كه عالم صغير است مي شود عادت از سرش انداخت.
چرند و پرند - مجموعه يادداشت هاي طنز دهخدا در روزنامه صور اسرافيل- نشر پروان

۱۳ مهر ۱۳۸۹

هواي تازه

جاده "الس مير" چيزي جز يك زندان با سلول هايي كه در يك رديف قرار گرفته اند نيست. رديفي از شكنجه گاه هاي سه نبش كه مردهاي بيچاره با هفته اي پنج تا ده پوند درآمد و با ترس و لرز در آن زندگي مي كنند و هر كدام رئيسي دارند كه به سختي از آنها كار مي كشد و همسراني كه بختك وار بر روي آنها افتاده اند و بچه هايي كه مثل زالو خون شان را مي مكند. حرف هاي مزخرف زيادي درباره رنج طبقه كارگر گفته شده است، اما من به شخصه براي آنها زياد متاسف نيستم. تا به حال عمله اي را ديده ايد كه دراز بكشد و به نوشيدني فكر كند؟ كارگرها از نظر جسمي رنج و زحمت فراواني مي كشند اما وقتي كارشان تمام شد، انسان هاي آزادي هستند كه به هيچ چيز فكر نمي كنند. اما در هر كدام از اين قوطي هاي گچ كاري شده خيابان ما، بيچاره هايي زندگي مي كنند كه فقط وقتي در خواب مي بينند كه رئيس شان را به ته چاهي انداخته اند و رويش را با زغال سنگ هاي بزرگ مي پوشانند، احساس آزادي مي كنند.
واقعيت اين است كه ما ساكنان "الس مير" حتي پس از پرداخت تمام پول خانه هايمان صاحب آن نيستيم؛ چون مالكيت اين خانه ها پانصد و پنجاه پوند است كه در طول شانزده سال قابل پرداخت مي باشد، درحالي كه همين خانه ها را مي توان به قيمت نقدي حدود سيصد و هشتاد پوند خريد. سودي كه از اين راه عايد تعاوني مسكن مي شود صد و هفتاد درصد است و البته ناگفته نماند كه اين تعاوني بيشتر از اين ها سود مي كند. مبلغ سيصد و هشتاد پوند شامل سود سازنده هم مي باشد، اما تعاوني مسكن، تحت عنوان شركت " ويلسون اند بلوم" اقدام به ساخت اين خانه ها مي كند تا سود سازنده را هم به جيب بزند. تنها هزينه باقيمانده، هزينه مصالح است كه آن را هم تحت عنوان شركت "بروكز اند اسكترباي" حل كرده اند، به طوري كه آجر، كاشي، در و پنجره، ماسه، سيمان و حتي شيشه را هم خودشان به خودشان مي فروشند. با اين حساب اگر يك روزي بشنوم كه الوار مورد نياز براي ساختن در و پنجره ها را هم خودشان با يك نام مستعار ديگر به خودشان فروخته اند، تعجب نخواهم كرد.
هواي تازه - جورج اورول – اله وحيدكيا - اختر

۲۴ شهریور ۱۳۸۹

دختر كشيش

دوباره زانو زده بودند. اين اقرار عمومي بود. دورتي دوباره چشم هايش را به حالت اول برگرداند. افسوس كه هنوز هم چشم هايش سرگردان بودند، اين دفعه به شيشه ي رنگي پنجره ي سمت راست كه توسط "سر وادره تو" كه در سال 1851 طراحي شده بود و خوشامدگويي به سن آتلستان، در دروازه ي بهشت، توسط جبرئيل و گروهي از فرشتگان كاملا هم شكل و شاهزاده كنسورت را به نمايش مي گذاشت جلب شده بود. نوك سنجاق را به جاي ديگر بازويش فرو برد. با خلوص شروع به تفكر در معني هر يك از عبارات دعا نمود و بدين ترتيب به ذهنش آرامش بيشتري داد. ولي بعد از اين تلاش نيز مجبور شد دوباره سنجاق را در بازويش فرو برد چرا كه وقتي پر‍اژت در وسط بند "بنابراين همراه با فرشتگان و مقربان درگاهت" زنگ را به صدا درآورد، مثل هميشه وسوسه شد به اين متن بخندد. اين، به خاطر داستاني بود كه پدرش برايش نقل كرده بود. گفته بود وقتي پسر كوچكي بوده در محراب به عنوان دستيار كشيش كار مي كرده كه يك لحظه پيچ زبانه زنگ شل شده بود، از اين رو، كشيش گفته بود:" بنابراين به فرشتگان و مقربان درگاهت و جميع اهل بهشت تو را مدح مي گوييم و در برابر عظمتت سر فرود مي آوريم، هميشه مي ستاييم ات و هم صدا مي گوييم زبانه را محكم كن اي كوچولوي توپولو، آن را محكم كن!"
دختر كشيش - جورج اورول - محمد علي جديري - اختر

۱۳ شهریور ۱۳۸۹

1984

در همان حال كه ارقام مربوط به "وزارت فراواني" را حك و اصلاح مي كرد، با خود گفت كه در واقع اين كار جعل هم نيست. تنها جايگزين ساختن چرندياتي با چرندياتي ديگر است. اغلب اموري كه با آن ها سر و كار داشتي، در دنياي واقعي با چيزي ارتباط نداشت. حتي از نوع ارتباطي كه در دروغي صريح مستتر است، نبود. آمارها در متن اصلي به همان اندازه موهوم بود كه در برگردان تصحيح شده. بيشتر اوقات از تو انتظار مي رفت كه آن ها را به مدد تخيل خويش ساخته و پرداخته كني. في المثل، طبق پيشبيني "وزارت فراواني" بازده پوتين در آن فصل صد و چهل و پنج ميليون جفت تخمين زده شده بود. رقم بازده واقعي شصت و دو ميليون برآورد شده بود. اما وينستون – كارمند وزارت حقيقت- در بازنويسي اين پيش بيني، رقم را تا پنجاه و هفت ميليون پايين آورد تا جاي اين ادعا باقي بماند كه از ميزان پيش بيني شده محصول بيشتري ارائه شده است. در هر صورت، نه شصت و دو ميليون به حقيقت نزديك بود و نه پنجاه و هفت يا صدو چهل و پنج ميليون. احتمال زياد داشت كه اصولا پوتيني توليد نشده باشد.
جورج اورول – صالح حسيني - نيلوفر