۰۸ اردیبهشت ۱۳۸۸

Raşid Behbudov

صداي رشيد را 17- 18 سال پيش در خانه ابراهيم شنيدم. ابراهيم موسيقي را خيلي خوب مي فهميد، معتقد بود بايد حس موسيقي را تربيت كرد. همان روز ترانه " Sənədə qalmaz " (براي تو هم نمي ماند) با آن تركيب شيرين غناي آذري و اپراي روس در مغز استخوانم نشست و ديگر رهايم نكرد. به ابراهيم حق مي دادم ترانه هاي او را در كنار سمفوني موتسارت، بتهون، باخ و اشتراوس گوش كند. صداي رشيد معجزه مي كرد.
او يكي از برترين صداهاي قرن بيستم است كه هم به زبان هاي مختلفي از جمله فارسي ترانه خوانده است و هم ترانه هاي او با همان سبك و سياق در كشورهاي مختلفي تقليد يا بازخواني شده است. ترانه " Sənədə qalmaz " را لابد از كايا خواننده بزرگ تركيه شنيده ايد. در ايران نيز گوگوش، محمد نوري، كورش يغمايي و بسياري ديگر به بازخواني ترانه هاي او پرداخته اند كه در اين ميان "Reyhaan " با اجراي نوري و يغمايي و "Ayriliq" با اجراي گوگوش شهرت دارد. گزيده اي از ترانه هاي خوب او را در شب زنده ها دانلود كنيد. اينجا و اينجا و اينجا را هم از دست ندهيد. زندگي نامه رشيد هم خواندني است. به اينجا هم سر بزنيد.
اگر در وبلاگ شب زنده ها خواستيد تك آهنگ دانلود كنيد پيشنهاد من Ayriliq جدايي Gozelim Sensen زيباروي من تويي، Lacin لاچين كه با آن جواني كرده ام وAna مادر است: فداي لالايي حزين قلبت مادر كه قدر تو را طايفه ما مي فهمد، عطر تو را گل ها.
" Sənədə qalmaz "

Könlüm sənin əsirin
Qəlbim sənindir yar
Qəlbim sənindir
İnsaf eylə xoş sözlə
Məni gəl dindir yar
Məni gəl dindir

Söylə nədir bu ədalar
Bu işvə,bu naz
Vallah ay qız
Bu gözəllik
Sənədə qalmaz

Yalqızam,yalqız
Yalqızam,yalqız
Gəl məni möhnətə,oda
Salan vəfasız
Söylə nədir bu ədalar
Bu işvə,bu naz
Gedər bir gün
Bu gözəllik
Sənədə qalmaz

Dağlar başı dumandır
Yenə dumandır yar
Yenə dumandır
Ayrılığın ölümdən
Mənə yamandır yar
Mənə yamandır

دلم اسير تو شد
قلبم از آن توست
اي يار قلبم از آن توست.
انصاف داشته باش و با سخني شيرين
حالی از من بپرس اي يار
بيا و حالي از من بپرس

اين اداها براي چيست بگو
اين همه عشوه و ناز
به خدا دختر اين زيبايي
براي تو هم نخواهد ماند.

تنهام تنها
تنهام تنها
بيا كه تو بي وفا در آتش محنتم افكندي
اين اداها براي چيست بگو
اين همه عشوه و ناز
روزي از دست مي رود اين زيبايي
براي تو هم نخواهد ماند.

قله ها را مه گرفته است
پناه بر خدا دوباره مه شد
جدايي تو از مرگ تلخ تر است
براي من از مرگ تلخ تر است

پي نوشت: در رسم الخط آذري x معادل خ ، q معادل ق، ə معادل فتحه و e معادل كسره است كه از تفاوت هاي اين زبان با تركي استانبولي است. در تركي استانبولي خ، ق و فتحه و كسره وجود ندارد. در تركي آناتولي به جاي فتحه و كسره، حركتي ميانه وجود دارد كه با e نشان داده مي شود. از اين گذشته حروف مشترك دو زبان و متفاوت با انگليسي عبارتند از: o معادل ضمه، u او، ö ضمه بعلاوه ي، ü او بعلاوه ي، c ج، ç چ، ş ش، I نيم كسره يا كسره شبيه به ي و ğ معادل غ نرم است. بقيه حروف با انگليسي مشترك اند.

۰۲ اردیبهشت ۱۳۸۸

اضطرابي كشنده

آنچه پس از خواندن لاتاري بر جاي مي ماند حس ويراني، ترس و اضطرابي كشنده است. اميدوارم شما هم حال مرا پيدا نكنيد.

۲۹ فروردین ۱۳۸۸

سوخت رساني در جنگ

او را كه يكى از نخستين شاهدان جنگ است، در آبادان ملاقات مى كنم، در آخرين روزهاى اسفند و صبح بهارى جنوب. پنجره دفتر كارش باز است و گنجشكان موسيقى گوش نوازى براى گفت وگو تدارك ديده اند. خبرى از شليك تير يا انفجار خمسه خمسه اى نيست. زندگى با آرامش رود اروند و بهمن شير جارى است:
"در ايام جنگ خانواده ما خيلى دربه درى كشيد. ابتداى جنگ ما منزل مسكونى شركت نفتى داشتيم؛ ايستگاه ۱۲ جنب مسجد پيروز. بمباران كه شد، سه چهار خانه آن طرف تر از ما خانه يك ارمنى تخريب شد و پدرم از ترس سكته كرد طورى كه يك طرف بدنش فلج شد و لكنت زبان پيدا كرد. هرچه گفتيم پدر جان همه دارند از شهر خارج مى شوند چرا مانده اى با همان لكنت مى گفت اينجا شهر من است همين جا مى مانم و مى ميرم. گفتيم شما مريض هستيد لااقل اجازه دهيد شما را ببريم بيمارستان ماهشهر بسترى كنيم، قبول نكرد كه نكرد. آن زمان من تازه نامزد كرده بودم و محل كارم بندر ماهشهر بود. يك روز خانواده را گذاشتم پشت تراكتور و يك روز طول كشيد تا به بندر امام برسانم. آنجا در مدرسه مصطفى خمينى مستقر شديم. 6 خواهر و برادر بوديم كه مسئوليت شان با من بود چون من پسر بزرگ خانواده بودم. يك پايم پيش برادر و خواهرهايم بود، يك پايم پيش پدر و مادرم كه آبادان مانده بودند و راضى به رفتن نمى شدند.
خانواده نامزدم را هم با خودم بردم سربندر و در مدرسه اى اسكان دادم. بدون هيچ اثاثيه اى. زيرمان مقوا پهن مى كرديم، همين. چون هيچ كس فكر نمى كرد جنگ ۸ سال طول بكشد. ما فكر مى كرديم نهايتاً يك يا دو ماه ديگر برمى گرديم آبادان."
جنگ اما قرار نبود يك ماهه پايان يابد روزهاى سخت حصر آبادان در پيش بود و حال پدر قربانعلى لشنى روز به روز بدتر و بدتر مى شد تا اين كه يك روز او تصميم مى گيرد با يكى - دو نفر از همكارانش به آبادان بروند و پدر را با اجبار سوار آمبولانس كنند.
نم چشمانش را پاك مى كند ومى گويد : "به هر حال پدرم را به بيمارستان شركت نفت ماهشهر برديم و چند روز بعد همان جا به رحمت خدا رفت. آن شب مجبور شديم جنازه اش را با وانت چراغ خاموش به سربندر ببريم و در تاريكى خاكسپارى كنيم."
ادامه بخش نخست اينجا - بخش دوم گزارش اينجا - بخش سوم گزارش اينجا - بخش چهارم اينجا - بخش پنجم اينجا - بخش ششم اينجا - بخش هفتم اینجا - بخش هشتم اینجا
پي نوشت: هفته گذشته در اصفهان با پديده جالبي به نام شيخي مواجه شدم كه مغز اصلي سوخت رساني در جنگ بوده است. گفت و گوي ما حدود 12 ساعت طول كشيد كه برايم بسيار جذاب و شنيدني بود. روزهاي آينده درباره ايشان خواهم نوشت.
در اين گزارش ها سعي كرده ام كمتر حرف بزنم و در عين حال كمتر به فضاسازي هاي معمول كه باور پذيري حوادث را پايين مي آورد، بپردازم. لينك گزارش هاي بعدي را هم در همين پست خواهم گذاشت و مطلب آخر اينكه درحال پي گيري همين سوژه در غرب كشور با محوريت پالايشگاه كرمانشاه هستم.