۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۸

درباره قطر كتاب ها

كتاب خوب كتابي است كه نه زياد نازك و نه زياد كلفت باشد تا بتواني به راحتي آن را توي كيفت بگذاري يا همان طور كه سرپا توي مترو ايستاده اي بدون اينكه فضولي ديگران را جلب كرده باشي با يك دست از ميله بالاي سرت آويزان شوي و با يك دست ورق بزني و بخواني.
وقتي مي خواندم بورخس توي تراموا كمدي الهي دانته را در قطع پالتويي بارها و بارها خوانده است، حسودي ام مي شد. من اينجا مي بايست كمدي الهي را با ترجمه فریده مهدوی دامغانی و مقدمه پدر گرامي شان احمد مهدوی دامغانی، در سه جلد 2500 صفحه اي مي خواندم يعني 7500 صفحه مرگ آور. يادم مي آيد اين كتاب ارزشمند كه به سفارش دكتر مهاجراني ترجمه شده، با آن نثر بي نقص و همه حواشي و مقدمه و خلاصه داستان ها و نقد هر بخش و عكس ها و غيره اش را تا تمام كنم بدبخت شدم. نه مي توانستم كتاب به آن كلفتي را توي مترو و جلوي چشم كنجكاو ديگران روي پايم بگذارم نه مي توانستم توي كيفم جابه جايش كنم و خلاصه فلاكتي كشيدم كه نپرس. بعد به اين نتيجه رسيدم كه چنين كتاب هايي را مستقيم از چاپخانه بايد ببرند كتابخانه ملي.
امسال دنبال عهد عتيق و عهد جديد مي گشتم كه بالاخره توي غرفه اساطير پيدا كردم اما واقعا از خريدن كتاب به آن كلفتي ترسيدم. چيزي حدود 20 تا 25 سانت قطرش بود و از دور به هر بيننده اي مي گفت جلو نيا. واقعا كه قباحت دارد و من هرچه فكر مي كنم نمي فهمم با چه استدلالي چنين يال و كوپال و هيبتي براي انجيل و تورات ساخته اند.
وقتي رسيدم به غرفه هرمس قطع و اندازه كتاب ها هوش از سرم برد. باور مي كنيد ايلياد و اديسه هومر با همان ترجمه بي بديل سعيد نفيسي در يك جلد چند صد صفحه اي چاپ شده بود! ايلياد و اديسه! گفتم شايد هر دو را خلاصه كرده اند و به صورت يك كتاب درآورده اند. بعد ديدم نه، كاغذش نازك تر شده، نوشته به صورت تقطيع شعري چاپ نشده و فرم نثر به خود گرفته و چند ترفند ديگر كه از دو كتاب قطور گران قيمت نخراشيده و نتراشيده، يك كتاب خوش استيل خوش مزه و ارزان قيمت ساخته است.
وقتي به قفسه كتاب ها نگاه مي كردم مي ديدم خيلي هايش را خوانده ام و واقعا لازم شان ندارم اما بي هوا دست به خريد زدم و شاهكار اين خريد بي هوا هم كتاب دو جلدي هزار و يك شب بود.
من مشتري كلاسيك نيلوفرم و فكر مي كنم هر كتابي را كه اين ناشر چاپ مي كند بايد خواند بعد هم چند ناشر انگشت شمار ديگر كه هرمس هيچ وقت جزو آنها نبوده مگر اتفاقي اما اين بار واقعا اين موسسه انتشاراتي را تحسين كردم كه معني طول و عرض و كلفتي و نازكي را خوب مي فهمد.
پي نوشت: نمايشگاه امسال اتفاق جالبي برايم افتاد كه فهميدم پيري نزديك است؛ يكي از دوستان سفارش كرده بود "ميرا"ي كريستوفرفرانك را حتما بخرم. آدرس ققنوس را داده بود كه ققنوس به جامي حواله ام داد. غرفه دار جامي كارتش را داد و گفت اينجا اجازه فروش نداريم مي تواني زنگ بزني برايت بفرستيم و...
وقتي از نمايشگاه بيرون مي آمدم اعصابم به هم ريخته بود كه چرا نتوانسته ام اين يك قلم را پيدا كنم. به لبخند عابران نگاه مي كردم كه ياد صورتك هاي لبخند افتادم و صوتك هاي لبخند مرا برد به ميراي كريستوفرفرانك و آن كتاب جلد قرمز كه سه سال پيش خوانده بودمش. مي ترسيدم يكي توي مترو بلند شود و صندلي اش را تعارف كند كه خوشبختانه اين اتفاق نيفتاد.

۳ نظر:

ناشناس گفت...

دلم برات تنگ شده مثل مرگ.
دستم بسته است و گرفتارم.

مخلص شما
از دیار عاشقانه لنگرود

ناشناس گفت...

سلام،جالب است امامن نتوانستم مطلب موردنظرخودم راپيداكنم،بااين شرايط ممنونم

ناشناس گفت...

دل مي رودزدستم صاحب دلان كجايي بي مرام دوست دارم