هنوز موفق نشده ام چند مشكل قديمي ام را حل كنم؛ يكي اين كه نمي توانم موقع نوشتن بخوانم و برعكس. بدتر از آن نمي توانم كتابي را بخوانم مگر با ماقبل و مابعدش كه به همين دليل مسخره، خودم را از خواندن خيلي از كتاب ها محروم مي كنم. از همه فاجعه بارتر اين كه از مد روز بدم مي آيد و تا كتاب كلاسيك نشود، خواندنش براي سخت است.
از عادت هاي بد ديگرم مي توانم به فكر كردن با خودكار بيك اشاره كنم؛ كيبورد كه جاي خود دارد، متاسفانه حتي با خودكار ركس و بقيه ابزار نوشتن هم مشكل دارم، بيشتر از همه كاغذ سفيد. يكي از بدترين عاداتم نوشتن در حال درازكش است كه معمولا اسباب مسخره كردنم را فراهم مي كند. اين همه را گفتم كه به حرف دوست عزيزم فارس باقري برسم كه معتقد است توي مغز آدم موقع خواندن يك موتور به كار مي افتد و موقع نوشتن يك موتور ديگر. خود فارس خوب مي تواند آهنگ حركت اين دو موتور را باهم مديريت كند اما براي من واقعا سخت است. چند وقتي كه مشغول نوشتن ام، حتي به روز كردن وبلاگ هم برايم سخت شده با اين همه دارم تمرين مي كنم و هم زمان با نوشتن هر روز كمي از "زنگ ها براي كه به صدا درمي آيند" را مي خوانم. با ترجمه اش مشكل دارم با فعل هايي مثل "گشت و گرديد"ولي روايت قوي همينگوي عيب ها را خوب مي پوشاند و البته اين را هم فراموش نمي كنم كه همه ما مديون ترجمه هستيم به ويژه ترجمه هاي بد و مترجم هاي ناشي. كشور ما تا جايي كه مي دانم موقعيت ويژه اي در اين زمينه دارد، لااقل در مقايسه با تركيه كه ادبياتش نوبل برده. ادبيات اين كشور نه وسعت ترجمه هاي ما را دارد و نه غنايش را و در نتيجه نه متخصص حوزه هاي مختلف ادبيات جهان. هر ترجمه اي غنيمت است حتي همان گشت و گرديد.
زنگ ها براي كه به صدا درمي آيند - همينگوي - رحيم نامور - نگاه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر