غرور و تعصب را كه مي خواندم دوستي گفت:" تعجب مي كنم حالا ديگر كسي رمان هاي جين آستين را نمي خواند!"
گفتم درست مي گويي خيلي چيزها از مد افتاده مثلا رژ لب روشن، يقه ي گوش خرگوشي،مصرف مدام نخود، ادكلن شيرين حتي فاستوني چهارخانه كه من آن همه دوستش دارم و البته رمان هاي جين آستين. مي تواني عينك دسته كاوچو و خيلي چيزهاي ديگر هم به اين مجموعه اضافه كني.
اين دوست عزيز با ناراحتي ادامه داد كه خب ديوانه اي چيزي كه از مد افتاده مي خواني؟
گفتم فكر مي كردم شايد چيزي به شعورم اضافه كند اما خب با تذكر شما پي بردم كه اشتباه كرده ام شما به بزرگواري خودتان ببخشيد.
گفت واقعا تو فكر مي كني رمان چيزي هم به شعور آدم اضافه مي كند؟
چه جوابي بايد مي دادم؟ گفتم قول مي دهم به زودي خواندن ستون هاي روزنامه، آسيب شناسي رفتار ايراني دكتر سريع القلم، فرهنگ سينما و كلاس زبان را جدي تر بگيرم. قول مي دهم به زودي آپ بشم.
جمله اي از نيچه در فراسوي نيك و بد يادم آمد و خيلي قلقلكم داد اما جلوي خودم را گرفتم:" براي پريدن بايد دور خيز كني، بايد عقب عقب بروي" اما نتوانستم جلوي خودم را بگيرم و اين جمله سالينجر را نگويم هرچند خيلي هم بي ربط بود:كتاب ها از آدم ها واقعي ترند" بعد هم تاكيد كردم :" واقعي تر، مي فهمي كه!" و باز هم ادامه دادم: زيباتر و دوست داشتني تر و بهتر نه، واقعي تر، واقعي تر مي فهمي! راستش را بخواهي براي مسئله شعور هم نيست كه جين آستين مي خوانم براي اين مي خوانم كه از تو واقعي تر است. معني واقعي را كه مي داني؟
غرور و تعصب – جين آستين – ترجمه عالي رضا رضايي – نشر ني
راستي به سرم زده كه اسم وبلاگم را به " حماقت خانه آلماير" تغير دهم. البته تنها به خاطر اسم زيباي رمان كنراد نيست كه چنين تصميمي گرفته ام، تغيير و تبديل شخصيت هاي بي نقص دوره اساطير به ناقص الخلقه هاي دوره مدرن، ستايش از"فضيلت حماقت" داستايوفسكي و خيلي چيزهاي ديگر هم هست. نمي دانم...