تعجب مي كنم وقتي خود كتاب "دا" ادعايي در زمينه رمان بودن ندارد، چرا مدام در مصاحبه ها، اظهارنظرها و اخبار مطبوعاتي آن را به عنوان رمان معرفي مي كنيم! راستش را بخواهيد وقتي سياست پيشه ها كه به نظر من گونه اي شيك از طبقه عوام هستند، شروع به تعريف و تمجيد از "رمان دا" كردند، مطمئن شدم كه در اين اثر با نوعي خاطره نويسي جذاب روبه رو خواهم شد كه البته هيچ ارتباطي با رمان ندارد و اين فرضيه با خواندن دا – خاطرات سيده زهرا حسيني- ثابت شد. دا را مي ستايم چون:
1- مردم ما كمتر علاقه اي به ثبت خاطرات به ويژه يادداشت هاي روزانه دارند. در اين راستا به ضعف فرهنگ نامه نگاري نيز مي توان اشاره كرد كه خود گونه اي از ثبت وقايع و اعتقادات مي تواند باشد.
2- در كشور ما جاي تاريخ غير رسمي خالي است؛ تاريخي كه بتواند به جاي شرح وقايع كليشه اي آشكار همراه با تقدم و تاخرهاي تقويمي محض، زواياي پنهان ماجراها را از دل نامه ها، مصاحبه ها، يادداشت هاي روزانه، و... بيرون بكشد.
3- خاطره نويسي مقدمه رمان نويسي است و ترويج اين فرهنگ مي تواند بنيه رمان نويسي را تقويت كند.
4- خاطرات يك زن از جنگ به خودي خود جذاب است با اين همه شيوه روايت صادقانه خانم حسيني بر اين جذابيت مي افزايد. هرچند ذكر دو مورد را در اين زمينه الزامي مي بينم:
الف: ماجراها و حوادث پركششي كه ايشان از سر گذرانده اثر را ادبي يا هنري نمي كند، اگرچه هميشه اصول زيبايي شناختي نيز تعيين كننده نيستند.از اين نظر من دا را نه اثري هنري بلكه اثري انساني مي بينم. به عبارت ديگر دا را نه با قواعد زيبايي شناسي بلكه بايد با قواعد والايي شناسي سنجيد. چيزي كه "برك" از آن سخن مي گويد.
ب: در خاطره نويسي يا زندگي نامه خود نوشت كه قاعدتا راوي اول شخص مفرد است، همچنين در رمان ها و داستان هايي كه با اين راوي نوشته مي شوند، نمي توان حوادث سال ها پيش را دقيقا بازگو كرد. به عبارت ديگر راوي اول شخص مفرد اگر صادق باشد بايد دچار فراموشي شود نه اينكه اگر 30 سال پيش وارد جمعي شده، همه افراد آنجا را با اسم و فاميل و رنگ و مدل لباس شان به ياد آورد:"دخترهاي نجيبي بودند. حس كردم اين ها همديگر را توي اين چند روز شناخته اند و دوست شده اند. چون همديگر را به اسم كوچك صدا مي كردند. مريم امجدي مرا به آنها معرفي كرد. صباح وطن خواه دختر لاغر اندام و سبزه رويي بود ... مانتوي گل بهي چهارخانه ايي با خطوط طوسي و سفيد به تن داشت... زهره فرهادي... رعنا نجار، الهه حجاب، اشرف فرهادي و افسانه قاضي زاده..."
چرا با وجود همه اين جذابيت ها دا، رمان نيست:
1- اگرچه زمان هر روايتي الزاما گذشته است و رمان هم به عنوان مدرن ترين شكل روايت از همين قاعده تبعيت مي كند اما بدون زمان حال روايت رمان از گذشته بي معني است. اين موضوع حتي در نحوه كاربرد افعال نيز جايگاهي اساسي دارد.به شروع رمان "بيليارد در ساعت نه و نيم" هاينريش بل توجه كنيد:"امروز اولين بار فهمل با او تندي كرد" همان طور كه ملاحظه مي كنيد زمان گذشته بسيار نزديك است و قيد امروز روايت را تا زمان حال پيش مي كشد.
به شروع بادبادك باز خالد حسيني توجه كنيد:" در دوازده سالگي به آدمي تبديل شدم كه حالا هستم" و...قاعدتا اين مثال ها دم دستي هستند وگرنه مي توان با اندكي گشت و گذار در كتابخانه صد مورد ديگر را نمونه آورد. نمونه هايي كه ثابت مي كنند رمان نگاه به گذشته از دريچه حال با گوشه چشمي به آينده است درحالي كه "دا" سراسر روايتي است از گذشته.
2- اصلي ترين بخش مهندسي رمان بنا به تعريف فورستر "انگاره" است. انگاره رمان را مي توانيم به پي ريزي در ساختمان و نشان كردن جاي ستون ها شبيه بدانيم؛ بستري كه ماجراها و حوادث بر آن استوار مي شوند. درحالي كه در دا آنچه راوي و ديگر شخصيت ها و حوادث و ماجراها را پيش مي برد، نه مهندسي انگاره بلكه خود حوادث اند. فرض كنيد از كسي كه در جريان انقلاب مغازه اي روبه روي دانشگاه تهران داشته، بخواهيم ماجراهاي 12 تا 22 بهمن را برايمان تعريف كند. آيا تعريف او با تمام جذابيت و گيرايي اش رمان است؟
3- رمان را در غرب برابر با "سواد به معناي جديد" مي دانند؛ در سواد به معناي جديد انتقال معنا متكي بر "خواندن" است نه "تعريف كردن" و "گوش دادن" بنابراين با تغيير تعريف سواد تعريف بي سواد هم تغيير مي كند. در دنياي امروز آدم بي سواد آدمي نيست كه خواندن و نوشتن بلد نيست بلكه آدمي است كه گوش هايش و به تبع آن زبانش بهتر از چشم هايش كار مي كند. آدم بي سواد، نمي نويسد، كتابت مي كند و دقيقا به همين دليل است كه آثاري با منطق نقالي در كشور ما پرفروش ترند. دا نيز از همين قاعده پيروي مي كند. سيده زهرا حسيني خاطراتش را براي سيده اعظم حسيني تعريف مي كند، سيده اعظم حسيني كتابت مي كند تا كتاب دا منتشر شود، دا ماجراها را براي ما تعريف مي كند و بعد از خواندن كتاب ما هم مي توانيم براي گوش هاي ديگري تعريف كنيم. آيا مي توانيد بوف كور يا محاكمه را هم با همين منطق براي كسي تعريف كنيد؟ بر اين اساس نام نويسنده دا روي جلد اين گونه نوشته شده است" به اهتمام سيده اعظم حسيني" چون همان طور كه گفتم در نگاه سنتي نويسنده نمي نويسد، او قلم به دستي است كه با اهتمام كتابت مي كند در حالي كه اعظم حسيني زيركانه در متن كنار مي رود تا صداي زهرا حسيني بهتر شنيده شود.
1- مردم ما كمتر علاقه اي به ثبت خاطرات به ويژه يادداشت هاي روزانه دارند. در اين راستا به ضعف فرهنگ نامه نگاري نيز مي توان اشاره كرد كه خود گونه اي از ثبت وقايع و اعتقادات مي تواند باشد.
2- در كشور ما جاي تاريخ غير رسمي خالي است؛ تاريخي كه بتواند به جاي شرح وقايع كليشه اي آشكار همراه با تقدم و تاخرهاي تقويمي محض، زواياي پنهان ماجراها را از دل نامه ها، مصاحبه ها، يادداشت هاي روزانه، و... بيرون بكشد.
3- خاطره نويسي مقدمه رمان نويسي است و ترويج اين فرهنگ مي تواند بنيه رمان نويسي را تقويت كند.
4- خاطرات يك زن از جنگ به خودي خود جذاب است با اين همه شيوه روايت صادقانه خانم حسيني بر اين جذابيت مي افزايد. هرچند ذكر دو مورد را در اين زمينه الزامي مي بينم:
الف: ماجراها و حوادث پركششي كه ايشان از سر گذرانده اثر را ادبي يا هنري نمي كند، اگرچه هميشه اصول زيبايي شناختي نيز تعيين كننده نيستند.از اين نظر من دا را نه اثري هنري بلكه اثري انساني مي بينم. به عبارت ديگر دا را نه با قواعد زيبايي شناسي بلكه بايد با قواعد والايي شناسي سنجيد. چيزي كه "برك" از آن سخن مي گويد.
ب: در خاطره نويسي يا زندگي نامه خود نوشت كه قاعدتا راوي اول شخص مفرد است، همچنين در رمان ها و داستان هايي كه با اين راوي نوشته مي شوند، نمي توان حوادث سال ها پيش را دقيقا بازگو كرد. به عبارت ديگر راوي اول شخص مفرد اگر صادق باشد بايد دچار فراموشي شود نه اينكه اگر 30 سال پيش وارد جمعي شده، همه افراد آنجا را با اسم و فاميل و رنگ و مدل لباس شان به ياد آورد:"دخترهاي نجيبي بودند. حس كردم اين ها همديگر را توي اين چند روز شناخته اند و دوست شده اند. چون همديگر را به اسم كوچك صدا مي كردند. مريم امجدي مرا به آنها معرفي كرد. صباح وطن خواه دختر لاغر اندام و سبزه رويي بود ... مانتوي گل بهي چهارخانه ايي با خطوط طوسي و سفيد به تن داشت... زهره فرهادي... رعنا نجار، الهه حجاب، اشرف فرهادي و افسانه قاضي زاده..."
چرا با وجود همه اين جذابيت ها دا، رمان نيست:
1- اگرچه زمان هر روايتي الزاما گذشته است و رمان هم به عنوان مدرن ترين شكل روايت از همين قاعده تبعيت مي كند اما بدون زمان حال روايت رمان از گذشته بي معني است. اين موضوع حتي در نحوه كاربرد افعال نيز جايگاهي اساسي دارد.به شروع رمان "بيليارد در ساعت نه و نيم" هاينريش بل توجه كنيد:"امروز اولين بار فهمل با او تندي كرد" همان طور كه ملاحظه مي كنيد زمان گذشته بسيار نزديك است و قيد امروز روايت را تا زمان حال پيش مي كشد.
به شروع بادبادك باز خالد حسيني توجه كنيد:" در دوازده سالگي به آدمي تبديل شدم كه حالا هستم" و...قاعدتا اين مثال ها دم دستي هستند وگرنه مي توان با اندكي گشت و گذار در كتابخانه صد مورد ديگر را نمونه آورد. نمونه هايي كه ثابت مي كنند رمان نگاه به گذشته از دريچه حال با گوشه چشمي به آينده است درحالي كه "دا" سراسر روايتي است از گذشته.
2- اصلي ترين بخش مهندسي رمان بنا به تعريف فورستر "انگاره" است. انگاره رمان را مي توانيم به پي ريزي در ساختمان و نشان كردن جاي ستون ها شبيه بدانيم؛ بستري كه ماجراها و حوادث بر آن استوار مي شوند. درحالي كه در دا آنچه راوي و ديگر شخصيت ها و حوادث و ماجراها را پيش مي برد، نه مهندسي انگاره بلكه خود حوادث اند. فرض كنيد از كسي كه در جريان انقلاب مغازه اي روبه روي دانشگاه تهران داشته، بخواهيم ماجراهاي 12 تا 22 بهمن را برايمان تعريف كند. آيا تعريف او با تمام جذابيت و گيرايي اش رمان است؟
3- رمان را در غرب برابر با "سواد به معناي جديد" مي دانند؛ در سواد به معناي جديد انتقال معنا متكي بر "خواندن" است نه "تعريف كردن" و "گوش دادن" بنابراين با تغيير تعريف سواد تعريف بي سواد هم تغيير مي كند. در دنياي امروز آدم بي سواد آدمي نيست كه خواندن و نوشتن بلد نيست بلكه آدمي است كه گوش هايش و به تبع آن زبانش بهتر از چشم هايش كار مي كند. آدم بي سواد، نمي نويسد، كتابت مي كند و دقيقا به همين دليل است كه آثاري با منطق نقالي در كشور ما پرفروش ترند. دا نيز از همين قاعده پيروي مي كند. سيده زهرا حسيني خاطراتش را براي سيده اعظم حسيني تعريف مي كند، سيده اعظم حسيني كتابت مي كند تا كتاب دا منتشر شود، دا ماجراها را براي ما تعريف مي كند و بعد از خواندن كتاب ما هم مي توانيم براي گوش هاي ديگري تعريف كنيم. آيا مي توانيد بوف كور يا محاكمه را هم با همين منطق براي كسي تعريف كنيد؟ بر اين اساس نام نويسنده دا روي جلد اين گونه نوشته شده است" به اهتمام سيده اعظم حسيني" چون همان طور كه گفتم در نگاه سنتي نويسنده نمي نويسد، او قلم به دستي است كه با اهتمام كتابت مي كند در حالي كه اعظم حسيني زيركانه در متن كنار مي رود تا صداي زهرا حسيني بهتر شنيده شود.
۳ نظر:
بی تعارف.
خیلی خوب بود محمد جان.
استدلالهای درست و مغزدار.
پس چرا این موتور متحرکت رو برای نقد و اشاره به رمانهای دیگر به کار نمی بری؟
لنگرود
با تشکر از مطلبتون.درباره دو نکته ای که لازم دونستید:با نکته اول موافقم چون دا قبل از هر چیزی یک اثر انسانیه و در مورد نکته دوم باید بگم سیده زهرا حسینی 20 سال با لحظه لحظه خاطراتش زندگی کرده و هنوز با کسانی که شما نام بردید رابطه داره و همون طور که ایشون اونا رو خیلی خوب به یاد داره اونها هم کاملا ایشون رو به خاطر دارند.باز هم ممنون.
با نظرات شما موافقم. بیشتر در ژانر زندگینامه که جز انواع نان- فیکش است می گنجد تا رمان. اساسا رمان حتی اگر بر اساس یک ماجرای واقعی نوشته شده باشد سعی می کند از واقعیت فاصله بگیرد و ساختار خودش را به رخ بکشد ولی دا خیلی بر مستند بودن خودش تاکید دارد و به خصوص مستندات آخر کتاب و عکس ها و دستخط ها و امضا ها همه امکان هرگونه داستان پردازی را منتفی می کنند.
ارسال یک نظر