۱۴ بهمن ۱۳۸۶

لانه اي براي بادها

چند روز پيش يكي از دوستان زنگ زد و گفت به مناسبت صدمين سالگرد نفت در ايران 50 تا گفت و گو مي خواهد – چيزي شبيه سري دوزي – گفتم بدون اسم، هر گفت و گو 200 تومان، هماهنگي با شما، شب توي دفتر روابط عمومي نمي خوابم، هتل تر تميز و سفر خارج از تهران هم فقط هواپيما. تقريبا دوست داشتم قضيه به شكلي حرفه اي كنسل بشه
تا صد و اندي پذيرفت همراه با تمام شرايط و پرداخت قبل از عيد با قرارداد. گفتم يك كلام 200 تومان. كار خوب مي خواي 10 ميليون بيا بالا! نيامد بالا و تمام
شب كه آماده رفتن به خانه شدم يكي ديگر از دوستان قديم زنگ زد: " محمد دستم به دامنت دارم بدبخت مي شم، دفترچه هاي بانك... رو گرفتم، حالا هيچ چاپخونه اي قبول نمي كنه منگنه بزنه، شب عيده بهونه مي آرن. قرارداد دارم اگه سر وقت تحويل ندم 10 ميليون بايد بيام بالا" گفتم مرد حسابي مگه من گارگر چاپخونم كه ياد ما كردي؟ خنديد و گفت نمي دونم چرا اما فقط كار خودته ممد تراكتور! خلاصه همان شب يك وانت دفترچه با يك منگنه اهرمي به منزل رسيد. تازه داغ كرده بودم و رفته بودم روي هزارتا كه رسول يونان زنگ زد
هه ندير؟ سيزل ليرسان
هيچي بابا دارم سبزي پاك مي كنم
اده تورك لرين آبروسونو آپارمياسان
هميشه سر موقع سر و كله اش پيدا مي شود: وقتي حوصله هيچ كس را نداري، وقتي از وحشت پنجشنبه عصر به در و ديوار مي كوبي، وقتي دلمرده اي، وقتي شماره هاي تلفن را يكي يكي چك مي كني تا ببيني چه كسي قرار ندارد، برويد گم شويد در كتابفروشي هاي انقلاب، وقتي مي خواهي يك وانت بار دفترچه منگنه كني. ادامه مطلب

هیچ نظری موجود نیست: