هر بار كه به سراغ سالينجر مي روم ديوانه مي شوم، اولين فكري كه به سرم مي زند اين است كه وبلاگم را در يك چشم به هم زدن حذف كنم. به قول بچه هاي امروزي بتركونم. بعد تمام دست نوشته ها و چرك نويس ها را پاره كنم و بريزم توي سطل زباله و خلاصه اينكه از دست همه چيز راحت شوم: شعرها، ترجمه ها، گزارش ها. بعد برگردم و از اول شروع كنم مثلا اينكه چند جور راوي داريم و يا حتي عقب تر مثلا "را" نشانه مفعول بي واسطه است و يا چيزهايي شبيه همين. از خودم قول گرفته بودم ديگر سراغش نروم، نشد. به قول خود سالينجر براي هر تصميمي بيش از يك دليل لازم است و من براي نخواندن كتاب هايش تنها يك دليل داشتم: وقتي مي خوانم ديوانه مي شوم اما اين به تنهايي نه دليل خوبي است و نه اكتفا مي كند. ادامه
زاهو منتشر شد
-
تازهترین اثر داستانی یوسف علیخانی به نام «زاهو» از سوی نشر آموت به
کتابفروشیها رسید.
داستان «زاهو» که در پنجشنبهروزی از ماهِ پنجم سال در مناچالان آغا...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر