
اين پرسشي بود كه گابو وسط جاده از همسرش پرسيد. مرسدس آن لحظه نمي دانست قدرت پذيرش چنين مسووليتي را ندارد. حتي فكرش را هم نمي كرد كه بيش از 10 هزار دلار بدهي بالا بياورد. به هر حال محكم گفته بود بله و همين يك كلمه كافي بود تا ماركز فرمان اتومبيلش را به سمت خانه برگرداند و برنامه سفر را به هم بزند. سفري تفريحي كه از مدت ها قبل برنامه ريزي شده بود و بچه ها در اشتياقش سر از پا نمي شناختند
گابو 6 ماه خودش را در خانه حبس كرد تا قصه صد سال تنهايي كه نه هزاران سال تنهايي بشر را بنويسد. گابو مي دانست چه مي كند. فروش اين رمان نه تنها 10 هزار دلار بدهي مرسدس را جبران كرد بلكه قيمتي ترين جايزه ادبي را هم نصيب او كرد
ماركز همان زمان در بارسلون به خبرنگاري گفته بود: من آدم خسيسي نيستم پول تلفن هم برايم اهميتي ندارد فكر مي كنم فروش يك ميليون نسخه از صد سال تنهايي آنقدر دست و بالم را باز گذاشته كه لااقل هفته اي يكي دو ساعت با بهترين دوستم فوئنتس، در آن سر دنيا تلفني حرف بزنم