۲۶ مرداد ۱۳۸۷

چند نامه از گوستاوفلوبر

نامه به لوئیز کوله 16ژانویه 1842
در من به لحاظ ادبی دو شخصیت متضاد هست: یکی آن که شیفته مبالغه هاست و مفتون مغازله ها و مسحور بلند پروازی های عقاب وار و همه طنطنه های سبک ها و همه قله های رفیع اندیشه ها و عقیده ها و دیگری آن که به دنبال حقایق نقب می زند و زمین می کند و خاک برمی دارد و تا آنجا که می تواند کاوش می کن، آن که دوست دارد بر جزئیات ناچیز همان قدر تاکید کند که بر کلیات بشکوه، آن که می خواهد شما آنچه را او عرضه می دارد مستقیما و تقریبا با پوست و گوشت تان لمس کنید و این شخصیت دوست دارد بخندد و از جنبه حیوانی شرست آدمی لذت ببرد.
نامه به امیلی باسکه ژوئیه 1864
حیات انسانی نمایشی غم انگیز است، در این تردید مکن. زشت است و سنگین و پیچیده. تنها هدف هنر، از چشم مردم با احساس این است که به افسونی همه ناملایمات را دود کند و به هوا بفرستد.
فلوبر وقتی از سوی طرفداران زولا به عنوان پیشوای واقعگراین نامیده می شود به لئون هینک شاگرد زولا می نویسد:
هیچ حقیقتی وجود ندارد، آنچه هست شیوه های دیدن است. مرگ بر هرچه مکتب ادبی از هر نام و مشربی که باشد گو باش. سرنگون باد سخنان پوچ و تهی.
نامه به ایوان تورگنف 14 نوامبر 1876
من هم مثل تو، یکی چند تکه از"آسوموار" را خوانده ام. کفرم را درآوردند. این زولا راستی راستی دارد به پرساوشی عوضی بدل می شود... اصول و قواعدی پیدا کرده که رفته رفته مغزش را به مغز گنجشک بدل می کنند. اگر مقالاتش را روزهای دوشنبه بخوانی، خواهی دید چطور فکر می کند که "طبیعتمداری" را خودش کشف کرده است.
نامه به مادرش 15 دسامبر 1850
هر گاه هر کسی – هرچقدر هم که بزرگ یا بی مقدار باشد- بخواهد خود را با آفریده های خدا درگیر کند باید، محض خاطر سلامت خودش هم که شده باشد، نخست خود را در موقعیتی قرار دهد که دیگر در معرض خطر آن نباشد که قربانی آن آفریده ها گردد. آری تو می توانی شراب بنوشی و با زن بجوشی و در عشق بکوشی و به جنگ درآیی و نام ننگ بخواهی اما به شرط آنکه عزیز دلم که خود نه می خواره باشی و نه زنباره و نه شوهر و نه حتی سرباز صفوف مقدم. آدم اگر خیلی زیاد با زندگی قاطی شود، دیگر نمی تواند آن را چنان که باید روشن ببیند. در آن صورت آدم یا از آن بیش از حد رنج می برد و یا بیش از حد لذت. هنرمند به عقیده من یک هیولاست چیزی غیر طبیعی و بیرون از طبیعت و همه بدبختی های پروردگار هم بر سر او می بارد، از همین تلاشی نشات می گیرد که او لجوجانه دنبال می کند تا همین اصل متعارف را نادیدده بگیرد. هنرمند از این همه رنج می برد و دیگران را نیز وا می دارد تا رنج ببرند. گواه درستی این گفته را در زنانی بجویید که شاعران را به همین سبب دوست داشته اند

هیچ نظری موجود نیست: