شكي نيست كه "واقعيت" يكي از مهمترين خصيصه هاي نوول است اما نوع نگاه به اين مسئله در طول تاريخ 200 ساله رمان بسيار متفاوت مي نمايد: واقعيت به معناي آنچه كه وجود دارد و واقعيت به معناي آن گونه كه نويسنده دوست دارد وجود داشته باشد، يكي از مرزهاي مهم انشقاق اين بحث است و نقطه تعادل آن را مفهومي به نام " اخلاق نوشتن" شكل مي دهد كه خود باز مورد مناقشه نويسندگان روسيه، فرانسه و انگليس است.
نويسندگان انگليس تا پيش از چاپ "ميدل مارچ"،اخلاق نوشتن يا اخلاق رمان را برابر با رعايت مسائل تربيتي و آموزشي براي جوانان و نوجوانان مي دانند. حالا كه در حال مطالعه "منسفيلد پارك" جين آستن (يا آستين) هستم با وجود جذابيت ها و قدرت هاي آن، اين تقيدها را به وضوح مي بينم. يكي از نويسندگان انگليسي براي برادرش در نامه اي مي نويسد:"به برادر زاده ام اجازه نده دست به هيچ رماني بزند چون در اين كتاب ها موهوماتي غير اخلاقي نوشته مي شود كه در عالم واقع دست نيافتني است."
داستايوفسكي كه شخصيت هاي او در جهات مختلف روحي رشد غير قابل تصوري كرده اند و به تعبير فورستر " روح زيادي در آنها دميده شده"، مي گويد :" آنچه كه براي شما وهم است براي من جوهره حقيقت و واقعيت است." او براي اثبات ديدگاه خود به صفحه هاي حوادث روزنامه ها اشاره مي كند و مي گويد:" چطور در داستان چنين چيزهايي غير واقعي است مگر صفحه حوادث روزنامه ها را نمي خوانيد و نمي بينيد انسان چه كارها كه نمي تواند بكند؟" بنابراين در اين ديدگاه مفهوم اخلاق به شكل ديگري مطرح مي شود:" من تعهدي براي مراقبت از موازين اخلاقي خواننده ندارم اما وظيفه دارم چنان وقعيات را حلاجي كنم كه خواننده خود بتواند خوب و بد را بفهمد."
تولستوي اما با داستايوفسكي هم آوا نيست و راه ميانه اي را مي رود كه روش فرانسوي است اين را هم در نامه او به بالزاك مي شود فهميد و هم در تسليتش هنگام مرگ داستايوفسكي: وقتي خبر مرگ داستايوفسكي را به او دادند گفت:" من با نوشته هاي او و افكار او مخالفم اما مي دانم كه روسيه نويسنده بزرگي را از دست داده است." و در نامه اش به بالزاك مي نويسد:" خيلي خوشحالم كه شنيده ام روسو هم مثل من صبح پياده روي مي كند و بعد مي نويسد. صبح ها افكار خوبي به سراغ آدم مي آيد و ذهن تازه است مخصوصا لحظه هايي كه تازه بيدار شده ايم. شنيده ام كه داستايوفسكي شب ها مي نويسد. من فكر مي كنم در وجود هنرمند دو نفر هست يكي نويسنده و يكي منتقد اما وقتي شب انسان با سيگاري زير لب مي نويسد ديگر منتقد به خواب رفته است و اين خيلي خطرناك است."
درواقع در اين جمله ها موضع تولستوي در برابر واقعيت و هوشياري ذهن براي درك آن بي پرده ي اوهام كاملا روشن است.
بگذريم. موضع نويسندگان كلاسيك انگليس در اين زمينه برايم بسيار جالب است. مي خواهم بدانم نويسنده اخلاق گراي انگليسي چگونه با اصل تضاد و كشمكش بر خورد مي كند، چگونه مي توان اخلاق نويسندگي را در چنين شرايط سختي رعايت كرد؟ منسفيد پارك جين آستين از اين زاويه برايم بسيار جالب است، رماني شور انگيز و پر تقيد!
پي نوشت: فورستر همه نويسندگان 200 ساله رمان را – كه مي توانيم به سه كشور انگليس، فرانسه و روسيه محدود كنيم – پشت يك ميز مشترك تصوير مي كند. ميان آنها قرن ها فاصله نيست كه بتوان اختلاف هاي عمده اي يافت. دغدغه هاي مشترك، تكنيك هاي مشترك و البته قدرت هاي متفاوت. بسيار دوست دارم نام همه آنها را بدانم و چهره هايشان را بشناسم. تا اينجا مي دانم كه جين آستن هم پشت همين ميز نشسته است.
نويسندگان انگليس تا پيش از چاپ "ميدل مارچ"،اخلاق نوشتن يا اخلاق رمان را برابر با رعايت مسائل تربيتي و آموزشي براي جوانان و نوجوانان مي دانند. حالا كه در حال مطالعه "منسفيلد پارك" جين آستن (يا آستين) هستم با وجود جذابيت ها و قدرت هاي آن، اين تقيدها را به وضوح مي بينم. يكي از نويسندگان انگليسي براي برادرش در نامه اي مي نويسد:"به برادر زاده ام اجازه نده دست به هيچ رماني بزند چون در اين كتاب ها موهوماتي غير اخلاقي نوشته مي شود كه در عالم واقع دست نيافتني است."
داستايوفسكي كه شخصيت هاي او در جهات مختلف روحي رشد غير قابل تصوري كرده اند و به تعبير فورستر " روح زيادي در آنها دميده شده"، مي گويد :" آنچه كه براي شما وهم است براي من جوهره حقيقت و واقعيت است." او براي اثبات ديدگاه خود به صفحه هاي حوادث روزنامه ها اشاره مي كند و مي گويد:" چطور در داستان چنين چيزهايي غير واقعي است مگر صفحه حوادث روزنامه ها را نمي خوانيد و نمي بينيد انسان چه كارها كه نمي تواند بكند؟" بنابراين در اين ديدگاه مفهوم اخلاق به شكل ديگري مطرح مي شود:" من تعهدي براي مراقبت از موازين اخلاقي خواننده ندارم اما وظيفه دارم چنان وقعيات را حلاجي كنم كه خواننده خود بتواند خوب و بد را بفهمد."
تولستوي اما با داستايوفسكي هم آوا نيست و راه ميانه اي را مي رود كه روش فرانسوي است اين را هم در نامه او به بالزاك مي شود فهميد و هم در تسليتش هنگام مرگ داستايوفسكي: وقتي خبر مرگ داستايوفسكي را به او دادند گفت:" من با نوشته هاي او و افكار او مخالفم اما مي دانم كه روسيه نويسنده بزرگي را از دست داده است." و در نامه اش به بالزاك مي نويسد:" خيلي خوشحالم كه شنيده ام روسو هم مثل من صبح پياده روي مي كند و بعد مي نويسد. صبح ها افكار خوبي به سراغ آدم مي آيد و ذهن تازه است مخصوصا لحظه هايي كه تازه بيدار شده ايم. شنيده ام كه داستايوفسكي شب ها مي نويسد. من فكر مي كنم در وجود هنرمند دو نفر هست يكي نويسنده و يكي منتقد اما وقتي شب انسان با سيگاري زير لب مي نويسد ديگر منتقد به خواب رفته است و اين خيلي خطرناك است."
درواقع در اين جمله ها موضع تولستوي در برابر واقعيت و هوشياري ذهن براي درك آن بي پرده ي اوهام كاملا روشن است.
بگذريم. موضع نويسندگان كلاسيك انگليس در اين زمينه برايم بسيار جالب است. مي خواهم بدانم نويسنده اخلاق گراي انگليسي چگونه با اصل تضاد و كشمكش بر خورد مي كند، چگونه مي توان اخلاق نويسندگي را در چنين شرايط سختي رعايت كرد؟ منسفيد پارك جين آستين از اين زاويه برايم بسيار جالب است، رماني شور انگيز و پر تقيد!
پي نوشت: فورستر همه نويسندگان 200 ساله رمان را – كه مي توانيم به سه كشور انگليس، فرانسه و روسيه محدود كنيم – پشت يك ميز مشترك تصوير مي كند. ميان آنها قرن ها فاصله نيست كه بتوان اختلاف هاي عمده اي يافت. دغدغه هاي مشترك، تكنيك هاي مشترك و البته قدرت هاي متفاوت. بسيار دوست دارم نام همه آنها را بدانم و چهره هايشان را بشناسم. تا اينجا مي دانم كه جين آستن هم پشت همين ميز نشسته است.
منسفيلد پارك - جين آستين - رضا رضايي - نشر ني
۳ نظر:
کسی که راه می رود ممکن است گم شود.
گوته
ف-ب
کسی که راه می رود ممکن است گم شود.
گوته
ف-ب
اعتقاد دارم كه خواندن رمان به گسترده تر شدن دامنه لغات آدم و همينطور باز شدن ديد كمك مي كنه ، حد اقل در مورد من يكي كه اين صدق مي كنه ...
اما يه مشكلي دارم اونم با ترجمه شونه ، به نظر من ترجمه خيلي خوب خيلي مهمه...
و اين رمانه ترجمش خوب نيس .
لي لي
ارسال یک نظر