۰۴ آذر ۱۳۸۷

آيا كسي مرا به فرزندي قبول مي كند

هيچكس نمي توانست بگويد كه موندو از كجا آمده است. روزي بدون آن كه كسي او را ببيند، به طور اتفاقي وارد شهر ما شده بود و سپس همه به حضور او عادت كرده بودند. حدود ده سال داشت با صورتي گرد و چهره اي آرام و چشماني سياه و زيبا و كمي مورب. اما آن چه در ظاهر او توجه ديگران را به خود جلب مي كرد، موهايش بود: موهايي به رنگ قهوه اي مايل به خاكستري كه با توجه به جهت تابش آفتاب تغيير رنگ مي داد و هنگام غروب تقريبا به رنگ خاكستر مي شد.
كسي از خانواده و يا خانه و كسان او اطلاعي نداشت، شايد اصلا نه خانه اي داشت و نه خانواده اي. هميشه وقتي كه كسي منتظرش نبود و يا فكرش را نمي كرد، در گوشه خياباني نزديك ساحل يا در ميدانگاهي بازار روز پيدايش مي شد. هميشه يك جور لباس مي پوشيد: شلوار جين آبي، كفش هاي ورزشي و تي شرت كه تا اندازه اي برايش گشاد بود.
وقتي كه به سمت شما مي آمد، به صورتتان زل مي زد و چشمان كشيده اش به صورت دو شكاف درخشان در مي آمد. اين طرز سلام كردنش بود. وقتي از كسي خوشش مي آمد، مي ايستاد و به سادگي از او مي پرسيد:
"آيا مرا به فرزندي قبول مي كنيد؟"
و تا قبل از اينكه مخاطب از بهت و حيرت خارج شود، از آن جا دور شده بود.
موندو – ژان ماري گوستاولوكلزيو – دكتر الميرا دادور - نشرمرواريد - درباره لوكلزيو و الميرا دادور

هیچ نظری موجود نیست: