ميريام آلوت مي نويسد:" استفاده از ارواح در داستان مثل استفاده از آرسنيك در پزشكي است كه اگر به جا و به اندازه نباشد، كشنده است" از اين نظر خوان رولفو نويسنده "پدرو پارامو" و ويرجينياوولف خالق آثاري همچون " به سوي فانوس دريايي"، "اتاقي از آن خود" و "سال ها"، از دو سوي بام افتاده اند:
خوان رولفو در پدروپارامو از جمله هاي ابتدايي رمان كه مي گذرد، ديگر پاي خواننده را از زمين كنده و او را به عالم ارواح برده است.غلظت اين آرسنيك كشنده تا آن حد است كه اثر هيچ نسبتي با واقعيت برقرار نمي كند مگر به شكلي مثالي و سمبوليك: هاله اي از توهم پر رنگ كه ارواح سرگردان در آن سخن مي گويند اما ويرجينياوولف راه مخالف را برمي گزيند: او هيچ علاقه اي به دخالت عوامل متافيزيكي ندارد از جمله حضور ارواح. اگر لاستيك اتومبيلي در جاده اي مي لغزد قاعدتا باران باريده است و اين اشباح و ارواح نيستند كه خواستار سرنگوني سرنشينان اتومبيلند. با اين همه وولف در ثبت واقعيت راه ميانه را نمي رود،او عاشق جزئيات است. در "به سوي فانوس دريايي" چند صفحه كتاب به لحظه اي اختصاص دارد كه خانم رمزي ظرف ميوه در دست كنار ميز پذيرايي ايستاده است. توصيف شكل و شمايل ميوه ها، سايه ظرف در رقص نور شمع و ذهن خانم رمزي. در واقع خوان رولفو با پشت كردن به واقعيت ملموس و عيني فلسفه وجودي رمان را كه ثبت واقعيت است زير سوال مي برد و ويرجينياوولف با پافشاري بر ارزشمندي لحظه لحظه واقعيت و جزئيات آن رمان را به دايره المعارفي از چيزهاي به درد نخور تبديل مي كند.
فورستر هموطن او از نظام ارزش ها مي گويد و اينكه نبايد اجازه داد هر چيزي در رمان حضور پيدا كند مگر آنكه ارزش داستاني داشته باشد و آدرنو از تناقضي كه در ثبت اغراق آميز واقعيت نهفته است. او مي نويسد:" پرداختن افراطي به جزئيات از جمله در آثاري كه شبيه به روزنوشت هستند، دقيقا به اين معناست كه همه واقعيات داراي ارزشند، حال آنكه اينگونه نيست."
وولف در "به سوي فانوس دريايي" به داستاني ساده مي پردازد، خانواده اي قرار است به ديدن فانوس دريايي بروند كه سال ها بعد اين اتفاق مي افتد. اما در قالب همين داستان ساده چنان جزئيات بر هم انبار مي شوند كه حاصل آن جز به هم ريختن اعصاب خواننده نيست و در نهايت اين پرسش باقي مي ماند كه مگر نحوه ايستادن خانم رمزي با ظرف ميوه اي كه در دست دارد چقدر مي تواند اهميت داشته باشد؟
خوان رولفو در پدروپارامو از جمله هاي ابتدايي رمان كه مي گذرد، ديگر پاي خواننده را از زمين كنده و او را به عالم ارواح برده است.غلظت اين آرسنيك كشنده تا آن حد است كه اثر هيچ نسبتي با واقعيت برقرار نمي كند مگر به شكلي مثالي و سمبوليك: هاله اي از توهم پر رنگ كه ارواح سرگردان در آن سخن مي گويند اما ويرجينياوولف راه مخالف را برمي گزيند: او هيچ علاقه اي به دخالت عوامل متافيزيكي ندارد از جمله حضور ارواح. اگر لاستيك اتومبيلي در جاده اي مي لغزد قاعدتا باران باريده است و اين اشباح و ارواح نيستند كه خواستار سرنگوني سرنشينان اتومبيلند. با اين همه وولف در ثبت واقعيت راه ميانه را نمي رود،او عاشق جزئيات است. در "به سوي فانوس دريايي" چند صفحه كتاب به لحظه اي اختصاص دارد كه خانم رمزي ظرف ميوه در دست كنار ميز پذيرايي ايستاده است. توصيف شكل و شمايل ميوه ها، سايه ظرف در رقص نور شمع و ذهن خانم رمزي. در واقع خوان رولفو با پشت كردن به واقعيت ملموس و عيني فلسفه وجودي رمان را كه ثبت واقعيت است زير سوال مي برد و ويرجينياوولف با پافشاري بر ارزشمندي لحظه لحظه واقعيت و جزئيات آن رمان را به دايره المعارفي از چيزهاي به درد نخور تبديل مي كند.
فورستر هموطن او از نظام ارزش ها مي گويد و اينكه نبايد اجازه داد هر چيزي در رمان حضور پيدا كند مگر آنكه ارزش داستاني داشته باشد و آدرنو از تناقضي كه در ثبت اغراق آميز واقعيت نهفته است. او مي نويسد:" پرداختن افراطي به جزئيات از جمله در آثاري كه شبيه به روزنوشت هستند، دقيقا به اين معناست كه همه واقعيات داراي ارزشند، حال آنكه اينگونه نيست."
وولف در "به سوي فانوس دريايي" به داستاني ساده مي پردازد، خانواده اي قرار است به ديدن فانوس دريايي بروند كه سال ها بعد اين اتفاق مي افتد. اما در قالب همين داستان ساده چنان جزئيات بر هم انبار مي شوند كه حاصل آن جز به هم ريختن اعصاب خواننده نيست و در نهايت اين پرسش باقي مي ماند كه مگر نحوه ايستادن خانم رمزي با ظرف ميوه اي كه در دست دارد چقدر مي تواند اهميت داشته باشد؟
۱ نظر:
از ویرجینیا وولف می گذرم اما باور کن هیچ حوصله خواندن کتابی را در مکتب رمان نو تا به انتها ندارم. این همه توصیف اشیا و... خسته کننده است. به همان نسبت رمانی واقع گرا هم که بیش از حد درگیر وصف جزئیات است باعث گم شدن مسیر داستان می شود. فکر می کنم بهتر است راه دیگری انتخاب کنیم.
ارسال یک نظر