
عيش مدام باعث شد كمي دقيق تر به همينگوي برگردم و چه تجربه خوبي است وقتي مي بيني دست او برايت رو شده است. راستي كه يك جادوگر تمام عيار است. همينگوي هم در وداع با اسلحه درست مثل فلوبر در مادام بواري با راوي اول شخص جمع يعني "ما" آغاز مي كند كه از ويژگي هاي آن باورپذيري و قطعيت است با اين تفاوت كه "ما"ي مادام بواري بلافاصله ناپديد مي شود و تا آخر ناشناخته باقي مي ماند كه يوسا لقب "ما"ي مرموز را به آن داده است بعد آرام آرام "ما" جاي خود را به "او" مي دهد كه باز دو "او" است و راوي "معلم" يا فيلسوف و...
"ما" ي وداع با اسلحه ابتدا يك شهر است بعد تبديل مي شود به ارتش كه ديگر راوي مرموزي نيست يعني راويي است كه قرار است كاري در روايت انجام دهد. از رودخانه اي بگذرد و كوه ها و تپه هايي را تسخير كند. او يعني "ما" جاي خود را به "من" مي دهد و خود گاه به گاه پيدايش مي شود. با اين همه لحظاتي هم هست كه نقش "او" را بازي مي كند و گاهي به فاصله دو سه پاراگراف مي بينيم همه دور هم نشسته اند و همهمه اي از راويان برپاست اما آن طرف تر از همه اين راويان يك راوي تنها نشسته است كه كسي او را نمي بيند. كسي كه تمام نخ هاي شعبده بازي دست اوست و او كسي نيست جز راوي نامرئي كه امروز اصلي ترين كار سينما برعهده اوست.
وداع با اسلحه- ارنست همينگوي- نجف دريابندري- نيلوفر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر