۱۲ دی ۱۳۸۸

ماهي طلايي

مورگان فورستر مي گويد براي نوشتن رمان داستان لازم داريد و ماركز به زباني ديگر همين عبارت را تكرار مي كند: پس از رمان اول هميشه اين خطر وجود دارد كه داستاني براي تعريف كردن نداشته باشيد و بدتر از همه اينكه داستاني را بسازيد. مسئله بيش از اندازه پيش پا افتاده و بيش از اندازه مهم است.
ژان ماری گوستاو لوکلزیو برنده نوبل 2008 در "ماهي طلايي" به خوبي، درستي اين تئوري را نشان مي دهد كه تنها به پشتوانه تكنيك نمي توان نوشت و براي نوشتن رمان، داستان لازم است. به قول دوستي نمي توان تكنيك ها را روي ميز چيد و با تركيب آنها رمان سرهم كرد.
ماهي طلايي رماني است خطي كه با انگاره اي رشته اي حوادث آن از پي هم مي آيند و به سادگي پيش مي روند بدون شكست زمان، بدون بازي هاي فرمي، بدون تغيير راوي و بدون فلسفه بافي هاي عجيب و غريب و يا حتي جزئي پردازي هاي وسواسي. راوي آن كه به عكس جنسيت نويسنده "دختر" ي است مراكشي به نام ليلا، با همان منطق قديمي نقالي و يكي بود يكي نبود، داستانش را روايت مي كند كه به اعتقاد بسياري از نظريه پردازان جذاب ترين و باور پذيرترين شكل روايت است. ليلا توسط بچه دزدها از قبيله اش دزديده شده و در كيسه اي به اسما فروخته مي شود و رشته اي از حوادث ديگر كه در نهايت او را به سوي پاريس و بعد بستون سوق مي دهند. ليلا همان "آفريقا" است كه از گذشته خود بي خبر است و او تنها به واسطه آنچه كه غرب از او دزديده و در موزه هايش انبار كرده مي تواند نشانه هايي از خويش را بيابد.
اين رمان را از دست ندهيد، من نسخه قديمي آن را خواندم كه سال 1380 توسط خانم شادابه رئيس السادات لاجوردي ترجمه شده و خالي از اشكال هم نيست. اطلاعي از ترجمه جديد ندارم.
ماهي طلايي - ژان ماری گوستاو لوکلزیو - شادابه رئيس السادات لاجوردي – نشر آشيانه كتاب

۲ نظر:

ایمان.الف.خلیفه گفت...

این قضیه داستانی برای تعریف کردن خیلی مهمه. مثلا کتاب نیمه ی غایب سناپور خیلی خوبه. ولی وقتی به تکرار می افته می شه کتاب بعدی که حتی اسمش یادم نمی اد. چی بود راستی؟

محمد مطلق گفت...

سلام آقاي خليفه راستش را بخواهي من جز نيمه غايب چيز ديگري از ايشان نخوانده ام اما اين شانس را داشتم كه برايش يك نقد در حيات نو بنويسم يعني روزنامه اي كه خود آقاي سناپور آن زمان آنجا كار مي كرد و همين باعث آشنايي شد و كار به گفت و گو در برگ فرهنگ كشيد و بعد هم توانستم راجع به كتاب چند ساعتي با ايشان در كافه نادري حرف بزنم كه مجموعا خيلي خوب بود و به تثبيت اثر در ذهنم كمك كرد تقريبا همان سالي كه اولين چاپ بيرون آمد اما بعد از آن هيچ وقت هيچ چيز ديگري از آقاي سناپور نخواندم.