۲۰ فروردین ۱۳۸۹

از كوچه هاي برفي سردشت تا خيابان هاي شلوغ تهران

ميان تنهايي و جست و جوي انسان تا نوشتن فاصله زيادي هست كه آن را «اعتراف» پر مي كند. اعتراف يعني همان چيزي كه لوي استروس آن را سنتي غربي و تفاوت اصلي دو فرهنگ شرق و غرب قلمداد مي‌كند. اعتراف يعني گفتن و نوشتن از همان خلوتي كه فرد در محدوده فرديت خود كشف كرده است: « لايه هاي پنهان زندگي انسان كه چشم تاريخ‌نويس نمي بيندش» از اين منظر مي توان گفت «آنجا كه برف ها آب نمي شوند» رمان كم نقصي است. رماني كه به لايه هاي پنهان زندگي مي پردازد و بدان اعتراف مي‌كند. حال كه رمان نويس قرار است در خلوت خويش به انسان بينديشد و بي رحمانه واكاوي و اعتراف كند، به چه چيزي اعتراف مي كند؟ فورستر پاسخ اين پرسش را با زباني ساده مي دهد. او در جنبه هاي رمان مي‌گويد: انسان پيوسته با 5 مفهوم درگير است:«تولد، مرگ، خوردن، خوابيدن و عشق» و توضيح مي دهد كه ما هيچ تصوري از تولد نداريم، مرگ را هم تجربه نكرده ايم و با آنكه يك سوم زندگي مان در خواب مي گذرد چيز زيادي از آن در خاطرمان باقي نمي ماند و خوردن با تمام لذتي كه دارد كمترين تأثير را باقي مي‌گذارد. پس چه چيز باقي مي ماند جز عشق كه دامنه تأثير آن بسيار وسيع است. با اين سخن فورستر است كه مي‌فهميم چرا اين همه داستان ها و رمان ها مملو از عشق اند. عشق به انسان نه مهتاب و جنگل و شب كه شعر مي آفريند. « آه عشق بي تو اين جهان چقدر آرام و زيبا و دوست داشتني است» حتي اين سخن اومبرتو اكو هم نشانه عشق است. عشقي كه از آن گريزي نيست.آيا آنجا كه برف ها آب نمي شوند رمان است؟ اينكه رمان ضعيفي است يا قدرتمند بماند اما اين رمان قطعاً رمان است چون ماجرايي ميان انسان ها را روايت مي كند و در اين ميان به عشق ها و نفرت ها بي آنكه در پس اشيا مخفي شان سازد اعتراف مي‌كند. ادامه در روزنامه ايران
آنجا كه برف ها آب نمي شوند - كامران محمدي - نشر چشمه

هیچ نظری موجود نیست: