۲۲ دی ۱۳۸۸

آفريقايي؛ در جست و جوي پدر

هر انساني حاصل يك پدر و مادر است. مي شود شناخت شان، دوست شان نداشت، مي شود به آن ها شك كرد. اما آن ها اين جايند، با چهره شان، حالات شان، عادات و وسواس شان، توهم شان، اميدهاشان، شكل دست ها و انگشتان شان، رنگ چشم ها و موهاشان، طرز حرف زدن شان، افكارشان، شايد سن شان هنگام مرگ، تمام اين ها در درون ما رخ داده است.
مدت ها در روياهايم، مادرم را سياه پوست تصور مي كردم. براي خود داستاني بافته بودم، تا از واقعيت پس از بازگشت از آفريقا، فرار كنم. بازگشت به كشوري كه، به شهري كه هيچ آشنايي نداشتم، جايي كه بدل شده بودم به بيگانه اي. پس از آن، هنگامي كه پدرم، در سن بازنشستگي به فرانسه آمد تا با ما زندگي كند، دريافتم كه آفريقايي او بوده است. پذيرفتن اش دشوار بود. مي بايست به عقب برگردم، از نو شروع كنم، بكوشم براي فهميدن. اين كتاب كوچك را به ياد اين موضوع نوشتم.
آفريقايي – ژان ماري گوستاولوكلزيو – آزيتا همپارتيان – نيلوفر
اينجا و اينجا را هم بخوانيد

۱۸ دی ۱۳۸۸

راز قتل پالومينو مولرو

جوان را مثله و از درخت خرنوب كهنسالي حلق آويز كرده بودند. وضع افتضاحي داشت كه به مترسك يا عروسك خيمه شب بازي درهم شكسته بيشتر شبيه بود تا جنازه. احتمالا قبل از اينكه او را بكشند يا پس از آن، با كارد به جانش افتاده اند: بيني را بريده و دهانش را جر داده بودند و خون دلمه بسته، كبودي، بريدگي و جاي داغ سيگار، قيافه اش را از ريخت انداخته بود و به نقشه درهم برهمي شباهت داشت. حتي سعي كرده بودند بيضه هايش را بكشند، چون تا زانو كش آمده بود. پا برهنه بود و از كمر به پايين عريان. تي شرت پاره اي به تن داشت. ريزه و سياه سوخته ي استخواني بود. موهاي مشكي و فرفري اش زير انبوهي مگس كه اطراف صورتش وزوز مي كردند، برق مي زد.
داستان با اين تصوير هولناك شروع مي شود و ستوان سيلوا و گروهبان ليتوما ماموريت پيدا مي كنند تا پرده از راز جنايت بردارند با اين همه رمان "راز قتل پالومينو مولرو" اثر يوسا، هرگز تبديل به رمان پليسي، لااقل با تعريفي كه ما از آن داريم، نمي شود؛ در رمان پليسي مخاطب به دنبال نشانه اي گمشده است كه پس از يافتن آن همه گره ها باز شده و همه چيز به انتها مي رسد درحالي كه در اين اثر، نويسنده ما را به دنبال يك نشانه گمشده نمي كشاند بلكه با نشانه هاي ناشناس، به نشانه هايي غايب اشاره مي كند كه در متن نيست.
راز قتل پالومينو مولرو – ماريو وارگاس يوسا – اسدالله امرايي – نشر علمي

۱۲ دی ۱۳۸۸

ماهي طلايي

مورگان فورستر مي گويد براي نوشتن رمان داستان لازم داريد و ماركز به زباني ديگر همين عبارت را تكرار مي كند: پس از رمان اول هميشه اين خطر وجود دارد كه داستاني براي تعريف كردن نداشته باشيد و بدتر از همه اينكه داستاني را بسازيد. مسئله بيش از اندازه پيش پا افتاده و بيش از اندازه مهم است.
ژان ماری گوستاو لوکلزیو برنده نوبل 2008 در "ماهي طلايي" به خوبي، درستي اين تئوري را نشان مي دهد كه تنها به پشتوانه تكنيك نمي توان نوشت و براي نوشتن رمان، داستان لازم است. به قول دوستي نمي توان تكنيك ها را روي ميز چيد و با تركيب آنها رمان سرهم كرد.
ماهي طلايي رماني است خطي كه با انگاره اي رشته اي حوادث آن از پي هم مي آيند و به سادگي پيش مي روند بدون شكست زمان، بدون بازي هاي فرمي، بدون تغيير راوي و بدون فلسفه بافي هاي عجيب و غريب و يا حتي جزئي پردازي هاي وسواسي. راوي آن كه به عكس جنسيت نويسنده "دختر" ي است مراكشي به نام ليلا، با همان منطق قديمي نقالي و يكي بود يكي نبود، داستانش را روايت مي كند كه به اعتقاد بسياري از نظريه پردازان جذاب ترين و باور پذيرترين شكل روايت است. ليلا توسط بچه دزدها از قبيله اش دزديده شده و در كيسه اي به اسما فروخته مي شود و رشته اي از حوادث ديگر كه در نهايت او را به سوي پاريس و بعد بستون سوق مي دهند. ليلا همان "آفريقا" است كه از گذشته خود بي خبر است و او تنها به واسطه آنچه كه غرب از او دزديده و در موزه هايش انبار كرده مي تواند نشانه هايي از خويش را بيابد.
اين رمان را از دست ندهيد، من نسخه قديمي آن را خواندم كه سال 1380 توسط خانم شادابه رئيس السادات لاجوردي ترجمه شده و خالي از اشكال هم نيست. اطلاعي از ترجمه جديد ندارم.
ماهي طلايي - ژان ماری گوستاو لوکلزیو - شادابه رئيس السادات لاجوردي – نشر آشيانه كتاب