۲۱ خرداد ۱۳۸۷

خويشاوندان دور

كارلوس فوئنتس در "گرينگوي پير" مي گويد انگليسي ها وقتي پا به آمريكا گذاشتند سرخ پوست ها را كشتند اما اسپانيايي ها به جاي كشتار در آمريكاي لاتين با زنان ما خوابيدند و نسل تازه اي به وجود آوردند
فئونتس در "خويشاوندان دور" به دنبال يافتن نسبت هاي ديگري است، نسبتي ميان مكزيك و فرانسه: ويكتور پسر جوان هره ديا به پاريس مي آيد، در غياب ميزبان يعني آقاي برانلي، "خدمتكاران اسپانيايي" او را با شلاق مي نوازد و در يك شرط بندي با پدر روي دفترچه راهنماي تلفن متوجه مي شود همنامي در پاريس دارد. همنامي پير كه مي تواند گذشته ويكتور هره دياي جوان باشد
نگاه هاي آنها با هم تلاقي كرد، بيگانه لبخندي به لب آورد و گفت: مرا ببخشيد اسم من ويكتور هره ديا است. عميقا متاسفم كه اين اتفاق درست جلوي در خانه من افتاد. ما هر كاري بتوانيم براي راننده شما خواهيم كرد. آقاي...؟
دوستم به خشكي گفت برانلي
احساس او در آن روز بزدلي يا مآل انديشي بود و يا ترس خالص و ساده، نه بزدلانه و نه مآل انديش: او ويكتور هره ديا را به ويكتور هره ديا معرفي نكرد

هیچ نظری موجود نیست: