۰۷ آبان ۱۳۸۷

سال ها

اين قطعه از رمان ويرجينيا وولف شما را به ياد كدام رمان هاي ايراني مي اندازد:
او به ياد حرف هاي پدرش افتاد" تو نمي توني بدون احساس ترحم سرنيزه را در شكم كسي فرو كني."
ادوارد گفت: "و نمي تواني بدون خوردن شراب در جلسه امتحان شركت كني." او مكث كرد و به تقليد پدرش ليوان را جلوي نور گرفت. سپس آن را جرعه جرعه نوشيد. او ليوان را روي ميز مقابل خود گذاشت و دوباره به سمت "آنتيگون" رفت. شروع به خواندن كرد، سپس جرعه اي شراب نوشيد، دوباره به خواندن ادامه داد و پس از آن باز جرعه اي ديگر خورد. گرمايي لطيف پشت گردن و ستون فقراتش پخش شد. به نظر مي رسيد شراب دريچه هاي بسته مغزش را باز مي كرد. در اثر تاثير شراب بود يا واژه هايي كه خوانده بود و يا هر دو، كه كالبدي نوراني، دودي ارغواني در مقابلش شكل گرفت و دختري يوناني از آن بيرون آمد، ولي آن دختر انگليسي بود. او آنجا ميان سنگ هاي مرمرين و گل هاي سوسن سفيد ايستاده بود، اما آنجا ميان كاغذ ديواري هاي موريس و قفسه ها بود. او دخترخاله اش "كيتي" بود، به همان صورتي كه ادوارد را در آخرين مهماني شام در "لاج" ديده بود. آن دختر هر دوي آنها بود، هم كيتي و هم آنتيگون، اينجا در كتاب و آنجا در اتاق، شاداب و سرزنده همچون گلي به رنگ ارغواني.

سال ها - ويرجينيا وولف - فرهاد بدري زاده - نشر نگاه

۲ نظر:

ناشناس گفت...

این معماست؟
احوال شما؟ به شدت از خواندن وبلاگتان هیجان زده شدم. اینجاست که از ته دل میگم درود بر دنیای مجازی!

ناشناس گفت...

دوست عزیزم نظر قبلی را shkhc نگفت. من گفتم اما این طور ثبت شد.