تصويري كه از كالوينو در "بارون درخت نشين" و "ويكنت دو نيم شده" در ذهنم شكل گرفت تصوير يك نويسنده خيالباف بود كه بيش از نثر، شعر را خوب مي شناسد. از خودم مي پرسيدم ساراماگو هم در "كوري" يا حتي در "بينايي" و حالا كه خوب فكر مي كنم در "همه نام ها"، "دخمه" و حتي "مرد تكثير شده" به ويژه خود كوري، چنين فضايي را براي ما ترسيم مي كند اما چرا فضاي تخيلي و استعاري ساراماگو در اين آثار آنقدرها اذيت نمي كند كه كالوينو در بارون درخت نشين يا ويكنت دو نيم شده؟ شايد توضيحش سخت باشد اما فكر مي كنم ساراماگو ما را با بهانه اي خيالي و استعاري به درون رمان مي كشد ولي پس از آن همه مناسبات بر اساس واقعيت پيش مي رود در حالي كه كالوينو مدام ما را با نوعي انيميشن روبه رو مي سازد. تلاش ساراماگو اين است كه به خواننده بگويد آنچه مي خواني خيالات نيست واقعيت است اما كالوينو اصرار دارد به ما بگويد اين ها واقعيت نيست بلكه جوشش خيال باريك من است!
پس از خواندن "ساخت و ساز غير مجاز" تصويري كه از كالوينو داشتم عوض شد؛ او حالا نويسنده اي بود متوسط اما متوسطي كه اصول نوشتن را بلد است درست مثل نويسنده متوسط هم وطنش آلبادسس پدس در " عذاب وجدان"، "عروس فرنگي" يا "دفترچه ممنوع" كه من اين آخري را به خاطر اينكه نويسنده تلاش نمي كند تكنيك هاي عجيب و غريبي در روايت خلق كند، بيشتر مي پسندم. عروس فرنگي او هم جذاب است اما اصرار اين نويسنده در "عذاب وجدان" براي استفاده از شيوه نامه نگاري، او را با دردسر زيادي مواجه مي كند كه جا به جا مجبور مي شود آنچه را كه روايت كرده، توجيه كند.
ويرجينياوولف، جين آستين را متوسطي موفق در مقابل خواهران برونته مستعد مي داند و البته اين استدلال در مورد خود او نيز صادق است؛ وولف بسيار نويسنده با استعدادي است اما جين آستين از او بهتر است چون آستين متوسط، روايت و داستان را نفي نمي كند. درحالي كه تشخص وولف در شناي خلاف جهت است. كاري كه كالوينو سعي دارد بكند.
"چرا بايد كلاسيك ها را خواند" چهره ديگري از كالوينو به نمايش مي گذارد؛ نويسنده اي محقق و تشتنه آموختن با اندكي تفكر فلسفي. اما "اگر شبي از شب هاي زمستان مسافري" سراسر فاجعه بود. نتوانستم تا به آخر پيش بروم و هرچه تلاش كردم خودم را به امواج نوشته بسپارم نشد كه نشد. واقعا چرا بايد آدم وقتش را تلف كند و چرندياتي مثل اين كتاب را بخواند. پيشنهاد نمي كنم آن را بخوانيد چون به لعنت خدا هم نمي ارزد. هنوز يگانه نويسنده ايتاليايي كه مي شناسم خالق "وجدان زنو" ايتالو اسووو است.
اگر شبي از شب هاي زمستان مسافري - ليلي گلستان - آگاه
پس از خواندن "ساخت و ساز غير مجاز" تصويري كه از كالوينو داشتم عوض شد؛ او حالا نويسنده اي بود متوسط اما متوسطي كه اصول نوشتن را بلد است درست مثل نويسنده متوسط هم وطنش آلبادسس پدس در " عذاب وجدان"، "عروس فرنگي" يا "دفترچه ممنوع" كه من اين آخري را به خاطر اينكه نويسنده تلاش نمي كند تكنيك هاي عجيب و غريبي در روايت خلق كند، بيشتر مي پسندم. عروس فرنگي او هم جذاب است اما اصرار اين نويسنده در "عذاب وجدان" براي استفاده از شيوه نامه نگاري، او را با دردسر زيادي مواجه مي كند كه جا به جا مجبور مي شود آنچه را كه روايت كرده، توجيه كند.
ويرجينياوولف، جين آستين را متوسطي موفق در مقابل خواهران برونته مستعد مي داند و البته اين استدلال در مورد خود او نيز صادق است؛ وولف بسيار نويسنده با استعدادي است اما جين آستين از او بهتر است چون آستين متوسط، روايت و داستان را نفي نمي كند. درحالي كه تشخص وولف در شناي خلاف جهت است. كاري كه كالوينو سعي دارد بكند.
"چرا بايد كلاسيك ها را خواند" چهره ديگري از كالوينو به نمايش مي گذارد؛ نويسنده اي محقق و تشتنه آموختن با اندكي تفكر فلسفي. اما "اگر شبي از شب هاي زمستان مسافري" سراسر فاجعه بود. نتوانستم تا به آخر پيش بروم و هرچه تلاش كردم خودم را به امواج نوشته بسپارم نشد كه نشد. واقعا چرا بايد آدم وقتش را تلف كند و چرندياتي مثل اين كتاب را بخواند. پيشنهاد نمي كنم آن را بخوانيد چون به لعنت خدا هم نمي ارزد. هنوز يگانه نويسنده ايتاليايي كه مي شناسم خالق "وجدان زنو" ايتالو اسووو است.
اگر شبي از شب هاي زمستان مسافري - ليلي گلستان - آگاه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر