۰۳ شهریور ۱۳۸۶

شكست زبان در انشاي دانش آموز تبريزي

نام و نام خانوادگي : كاظم تبريزي
موضوع انشا سال گذشته را چگونه گذرانديد؟
امروز صبح انشاي دانش آموزي تبريزي از دوستم گودرز ميراني دريافت كردم كه واقعا كيفم را كوك كرد نوشته اي كه مرز شوخي و جدي در آن به هم ريخته و قابل تشخيص نيست كه نويسنده آدم عاقل و بالغي است يا يك جاي مخش عيب دارد. در مورد اين انشا ساعت ها مي شود حرف زد اما به همين اكتفا مي كنم كه ارزش هاي زباني بسياري دارد. خودتان بخوانيد
قلم بر قلب سفيد كاغذ مي گذارم و فشار مي دهم تا انشاء ام آغاز شود. سال گذشته سال بسيار خوبي و پربركتي مي باشد. سال گذشته پسر خاله ام زير تريلي ٌّ چرخ رفت و له گشت و ما در مجلس ترحيمش شركت كرديم و خيلي ميوه و خرما و حلوا خورديم و خيلي خوش گذشت. ما خيلي خاك بازي كرديم. من هر چي گشتم پسرخاله ام را پيدا نكردم. در آن روز پدرم مرا با بيل زد، بدون بي دليل! من در پارسال خيلي درس خواندم ولي نتوانستم قبول شوم و من را از مدرسه به بيرون پرت كردند. پدرم من را به مكانيكي فرستاد تا كاركنم و اوستاي من هر روز من را با زنجير چرخ مي زد و گاهي موقع ها كه خيلي عصباني مي شد من را به زمين مي بست و دو سه بار با ماشين يكي از مشتري ها از روي من رد مي شد. من خيلي در كارهاي خانه به مادرم كمك مي كنم. مادرم من را در سال گذشته خيلي دوست مي داشت و من را خيلي ماچ مي كند ولي پدرم خيلي حسود است و من را لاي درآشپزحانه مي گذاشت. در سال گذشته شوهر خواهرم و خواهرم خيلي از هم طلاق گرفتند وخواهرم بسيار حامله است و پدرم مي گويد يا پسر است يا دوقلو، ولي من چيزي نمي گويم! در سال گذشته ما به مسافرت رفتيم و با قطار رفتيم. من در كوپه بسيار پدرم راعصباني كردم و او براي تنبيه من را روي تخت خواباند و تخت را محكم بست و من تاصبح همان گونه خوابيدم! پدرم در سال گذشته خيلي سيگار مي كشد و مادرم خيلي ناراحت است و هي به من ميگويد: كپي اوغلي، ولي من نمي دانم چرا وقتي مادرم به من فحش مي دهد، پدرم عصباني مي شود! در سال گذشته ما به عيد ديدني رفتيم و من حدودا خيلي عيدي جمع كرده‌ام، ولي پدرم همه آن ها را از من گرفت و آنتن ماهواره اي خريد كه بسيار بد آموزي دارد و من نگاه نمي كنم و پدرم از صبح تا شب شو نگاه مي كند و بشكن مي زند. پدرم در سال گذشته رژيم گرفته است و هر شب با دوست هايش آب و ماست وخيار مي خورند و مي خندند من خيلي سال گذشته را دوست دارم و اين بود انشاي من

۵ نظر:

ناشناس گفت...

خيلي وقت بود كه اين‌قدر نخنديده بودم
اين آقا فقط يه دانش‌آموز نبوده احتمالا

ناشناس گفت...

اما من اصلا نخندیدم. یه حس بدی پیدا کردم. مثل این فیلمهای دگر آزرای جدید بود. یعنی آدمی که این رو نوشته می تونه سناریوی فیلمهای وحشت سادیستیک رو هم بنویسه.خیلی تکان دهنده بود.درسته که همه چیزش پر از اغراق بود ولی یه جاهایی می شد ته مایه حقیقی ماجراها رو دید.

ناشناس گفت...

باور كنين منم اعتقادم اينه كه ادبيات، ادبياته. همين
من اون گفت‌وگو رو با همين هدف گرفتم و در جاهاي مختلف از زير زبون شجاعي اين رو بيرون كشيدم كه آبشخورش ادبيات قبل از انقلاب ـ بدون هيچ پسوندي ـ بوده
حالا اين‌كه نتونستم منظورم رو خوب مطرح كنم بذارين به حساب ناتواني قلمم يا تجربه‌ي كمم
نمي‌دونم همه‌ي گفت‌وگو يا حداقل سؤالاي من رو خوندين يانه
به هر حال اون چند تا كامنتي كه برام گذاشتين خيلي متأثرم كرد

ناشناس گفت...

*

ناشناس گفت...

ممد جان سلام
راستي تو فكر مي كني انسان در يك پروسه به خلق و توليد ادبي مي رسه؟ به نظر من آدمها هر چه بزرگتر مي شن
از ادبيات دورتر مي شن يه كتابي دارم نوشته بچه هاي زير 13 سال
من عادت دارم اين كتاب رو در موقعيت هاي مختلف بخونم . موقعيت هايي كه حداقل از دنياي آدم بزرگ ها
دور تره .شايد اين طوري بهتر مي تونم مفاهيم ذهن اين بچه ها رو بفهم . گاهي با فهميدن بعضي از مفاهيم آنها به سليقه ام و مطالعات ادبي و تصورم در باره نويسندگان و غول هاي ادبي لعنتي جانانه نثار مي كنم