۰۹ دی ۱۳۸۷

آئورا

داستان آئورا در صفحه 57 تمام مي شود بعد مي رسي به پيوست ها و برابر حجم داستاني كه خوانده اي مي نشيني پاي حرف هاي فوئنتس و اينكه: "چگونه آئورا را نوشتم" آنقدر جذاب كه به شيرني خود داستان، داستاني درباره داستان كه نمي تواني به حساب پيوست هاي زمختي كه تا حالا خوانده اي بگذاري و مجبوري يك نفس پيش بروي :
يك، آري يك دختر بيست ساله در تابستان سال 1961 بيش از بيست و دو سال پيش، از درگاه اتاق نشيمن كوچك آپارتماني در بولوار راسپاي گذشت و به اتاق خوابي كه در آن به انتظارش بودم پاي نهاد.
زمزمه هاي ناخوشنودي و بوي انفجار در پايتخت فرانسه پيچيده بود. اين سال هايي بود كه دوگل در جست و جوي راهي براي خروج از الجزاير بود و او.آر.اس، سازمان ارتش مخفي، بي هيچ تبعيضي ژان پل سارتر و سرايدار خانه اش را هدف بمب هاي خود مي كرد: بمب هاي ژنرال هاي تساوي طلب بودند.
اما پاريس شهري دوگانه است: هرچه آنجا مي گذرد سرابي دارد كه گويي فضايي از واقعيت را باز مي آفريند. ما بسي زود درمي يابيم كه اين گونه اي فريب است. آينه هاي فراوان درون خانه هاي پاريس كارشان تنها اين نيست كه فضايي خاص بازآفرينند. گابريل گارسيا ماركز مي گويد: پاريسي ها با سپاه آينه هاشان اين پندار را به وجود مي آورند كه آپارتمان هاي كوچك شان دوبرابر اندازه واقعي است. اما جادوي واقعي – اين را من و گابريل مي دانيم – اين است كه آن چه ما بازتابش را در اين آينه ها مي بينيم، همواره زماني ديگر است: زماني گذشته، زماني نامده. و نيز اين كه گاه اگر بخت با تو يار باشدف شخصي كه ديگر است بر اين درياچه هاي سيماب ظاهر شود.
من بر آنم كه آينه هاي پاريس چيزي بيش از پندار خود در بر دارند. آنها در عين حال بازتاب چيزي ناملموس ترند: روشنايي شهر، روشنايي كه من بارها كوشيده ام توصيفش كنم...
صبح روز بعد، در كافه اي نزديك هتلم در خيابان بري، آئورا را آغاز كردم...
آئورا – كارلوس فوئنتس – عبدالله كوثري – نشر ني

هیچ نظری موجود نیست: