پانزده ژوئن 1767 آخرين روزي بود كه برادرم كوزيمو لاورس دو روندو با ما گذراند. اين روز را چنان به ياد دارم كه انگار ديروز بود. در ناهارخوري خانه مان در امبروزا نشسته بوديم. شاخه هاي پر برگ بلوط بزرگ باغ از پنجره ديده مي شد.
مدت ها بود مي خواستم كارهاي ايتالو كالوينو را بخوانم و فرصت نمي شد بالاخره طلسم شكست و با "بارون درخت نشين" شروع كردم. اولين چيزي كه به ذهنم آمد اظهار نظر آقاي بهمن فرزانه درباره مقايسه آثار كالوينو و آلبادسس پدس در ايتاليا بود. ايشان گفته بودند كه در اين كشور پدس جايگاه مهمتري نسبت به كالوينو دارد و يادم مي آيد كه كم و بيش با اين نظر مخالفت شد اما حالا كه كالوينو را شروع كرده ام – اگرچه مي دانم براي نظر دادن زود است – مي بينم كه حق با آقاي فرزانه بوده است. مقايسه كالوينو با پدس اگر همه كارهاي ايشان در همين فضا و همين سبك و سياق باشد مثل مقايسه پروين اعتصامي با فروغ فرخزاد است. موضوع ارزش گذاري و حتي ارجحيت دادن نيست اما واقعيت اين است كه سخن گفتن با سمبل ها و پيش بردن داستان لابه لاي استعاره و نيز به سخن درآوردن پرندگان و درختان پيش از اين تجربه شده و به كناري گذاشته شده است. راستي از به سخن در آوردن پرندگان و درختان – تشخيص يا شخصيت انساني دادن به اشيا و حيوانات و نباتات كه در ادبيات ما سابقه اي ديرين دارد – گفتم كه يادم آمد كالوينو هم مثل پروين اعتصامي بدش نمي آيد گاهي چنين كند:"چنين مي نمود كه هر دانه گيلاس چون نگاهي به او دوخته شده است انگار كه درخت به جاي ميوه پر از چشم بود" يا "بخش ديگري از ذهنش كه خيالباف و بازي گوش بود، گاهي شگرف ترين پندارها را در خود مي پروراند: بدين گونه بود كه كوزيمو ديد درختان گيلاس حرف مي زنند."
گاهي اين درختان وارد عمل هم مي شوند و پيش از افتادن كوزيمو، شاخه اي را دراز مي كنند تا او را در هوا بگيرند. در واقع تفاوت اين نوع نگارش با شعرهاي پروين اعتصامي در اين است كه در اشعار پروين لوبيا و نخود و سير و پياز با قاطعيت حرف مي زنند ولي در "بارون درخت نشين" آدم ها خيال مي كنند كه درختان حرف مي زنند. به هرحال رمان يعني واقعيت و به ميزان خاصي اين قاعده را مي شود زير پا گذاشت. براي همين كالوينو مجبور است يك صفحه آسمان و ريسمان به هم ببافد تا بالاخره به ما بقبولاند كه باغ گيلاس حرف مي زند و در عين حال نمي زند.
از كالوينو خوشم آمد مثل كسي كه تا به حال اشعار پروين اعتصامي را نخوانده اما حرف آقاي فرزانه تا به اينجا كه بارون درخت نشين را خوانده ام درست از آب درآمده كه "پدس در ادبيات ايتاليا موقعيت بهتري دارد."
و نكته ديگر اينكه پيش از اين در "عذاب وجدان"، " دفترچه ممنوع"و "عروس فرنگي" پدس و تا حدودي "وجدان زنو" ايتالو اسووو – خيلي كمتر از پدس – به اين نتيجه رسيده بودم كه نويسندگان ايتاليايي انگار با "راوي" و "نظرگاه" هنوز مشكل دارند. گويي در حال آزمون خطا هستند و اين برداشت با "بارون درخت نشين" قوام بيشتري گرفت. اول شخصي كه به شكلي كارگاهي تبديل به سوم شخص محدود و گاه داناي كل مي شود و از باور پذيري داستان مي كاهد: "ديگر او را نديدم و آنچه را كه از اين پس تعريف مي كنم – مانند بسياري ديگر از گوشه هاي اين داستان – يا خود كوزيمو بعدها برايم بازگو كرده است و يا اين كه خودم از اين و آن شنيده ام يا حدس زده ام." كالوينو مي ترسد از اينكه مبادا مخاطب، تغيير راوي را نپذيرد و متاسفانه براي توجيه خود شروع به استدلال آوردن مي كند و اثر را تا حد يك متن كارگاهي نازل مي كند. به قول فورستر نويسنده با توضيح مكانيزم نوشتار خود، مثل اين است كه به جاي عروسك گرداني، مخاطب را به پشت صحنه دعوت كند و طرز كار با عروسك ها را به او نشان دهد.
مدت ها بود مي خواستم كارهاي ايتالو كالوينو را بخوانم و فرصت نمي شد بالاخره طلسم شكست و با "بارون درخت نشين" شروع كردم. اولين چيزي كه به ذهنم آمد اظهار نظر آقاي بهمن فرزانه درباره مقايسه آثار كالوينو و آلبادسس پدس در ايتاليا بود. ايشان گفته بودند كه در اين كشور پدس جايگاه مهمتري نسبت به كالوينو دارد و يادم مي آيد كه كم و بيش با اين نظر مخالفت شد اما حالا كه كالوينو را شروع كرده ام – اگرچه مي دانم براي نظر دادن زود است – مي بينم كه حق با آقاي فرزانه بوده است. مقايسه كالوينو با پدس اگر همه كارهاي ايشان در همين فضا و همين سبك و سياق باشد مثل مقايسه پروين اعتصامي با فروغ فرخزاد است. موضوع ارزش گذاري و حتي ارجحيت دادن نيست اما واقعيت اين است كه سخن گفتن با سمبل ها و پيش بردن داستان لابه لاي استعاره و نيز به سخن درآوردن پرندگان و درختان پيش از اين تجربه شده و به كناري گذاشته شده است. راستي از به سخن در آوردن پرندگان و درختان – تشخيص يا شخصيت انساني دادن به اشيا و حيوانات و نباتات كه در ادبيات ما سابقه اي ديرين دارد – گفتم كه يادم آمد كالوينو هم مثل پروين اعتصامي بدش نمي آيد گاهي چنين كند:"چنين مي نمود كه هر دانه گيلاس چون نگاهي به او دوخته شده است انگار كه درخت به جاي ميوه پر از چشم بود" يا "بخش ديگري از ذهنش كه خيالباف و بازي گوش بود، گاهي شگرف ترين پندارها را در خود مي پروراند: بدين گونه بود كه كوزيمو ديد درختان گيلاس حرف مي زنند."
گاهي اين درختان وارد عمل هم مي شوند و پيش از افتادن كوزيمو، شاخه اي را دراز مي كنند تا او را در هوا بگيرند. در واقع تفاوت اين نوع نگارش با شعرهاي پروين اعتصامي در اين است كه در اشعار پروين لوبيا و نخود و سير و پياز با قاطعيت حرف مي زنند ولي در "بارون درخت نشين" آدم ها خيال مي كنند كه درختان حرف مي زنند. به هرحال رمان يعني واقعيت و به ميزان خاصي اين قاعده را مي شود زير پا گذاشت. براي همين كالوينو مجبور است يك صفحه آسمان و ريسمان به هم ببافد تا بالاخره به ما بقبولاند كه باغ گيلاس حرف مي زند و در عين حال نمي زند.
از كالوينو خوشم آمد مثل كسي كه تا به حال اشعار پروين اعتصامي را نخوانده اما حرف آقاي فرزانه تا به اينجا كه بارون درخت نشين را خوانده ام درست از آب درآمده كه "پدس در ادبيات ايتاليا موقعيت بهتري دارد."
و نكته ديگر اينكه پيش از اين در "عذاب وجدان"، " دفترچه ممنوع"و "عروس فرنگي" پدس و تا حدودي "وجدان زنو" ايتالو اسووو – خيلي كمتر از پدس – به اين نتيجه رسيده بودم كه نويسندگان ايتاليايي انگار با "راوي" و "نظرگاه" هنوز مشكل دارند. گويي در حال آزمون خطا هستند و اين برداشت با "بارون درخت نشين" قوام بيشتري گرفت. اول شخصي كه به شكلي كارگاهي تبديل به سوم شخص محدود و گاه داناي كل مي شود و از باور پذيري داستان مي كاهد: "ديگر او را نديدم و آنچه را كه از اين پس تعريف مي كنم – مانند بسياري ديگر از گوشه هاي اين داستان – يا خود كوزيمو بعدها برايم بازگو كرده است و يا اين كه خودم از اين و آن شنيده ام يا حدس زده ام." كالوينو مي ترسد از اينكه مبادا مخاطب، تغيير راوي را نپذيرد و متاسفانه براي توجيه خود شروع به استدلال آوردن مي كند و اثر را تا حد يك متن كارگاهي نازل مي كند. به قول فورستر نويسنده با توضيح مكانيزم نوشتار خود، مثل اين است كه به جاي عروسك گرداني، مخاطب را به پشت صحنه دعوت كند و طرز كار با عروسك ها را به او نشان دهد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر