۱۲ تیر ۱۳۸۸

خیانت و تعالی جویی مادام بواری

خیانت بدترین گناه بشریت است اگرچه خیانت به وضع موجود برای رسیدن به تعالی باشد! گوستاوفلوبر بر همین اساس، اما- خانم بواری- را سخت عقوبت می کند در عین حال که خود او بیش از هر کس دیگری شیفته تعالی جویی این زن خیانت پیشه است؛ زنی که هر بعد از روح بی قرارش به سمتی کشیده می شود و تا بی نهایت ادامه می یابد. گاه در عود عطرآگین دعا و نیایش و عظمت طاق بلند کلیسا و شیشه های رنگی اش در خلسه ابدیت فرو می رود و گاه خواهش های جسمانی چون نسیم آرام صبحدم که از پنجره می وزد او را بی تاب زنا می کند.
فلوبر در نامه ای که آلوت در کتاب "رمان به روایت رمان نویسان" آورده، اشاره می کند که همه خصلت ها و ظرفیت های ادبی را یکجا می خواهد و همین نشان از تضادها و تعارض های عمیق روح و اندشیه او دارد. تضادها و تعارض هایی که در "مادام بواری" چه به شکل ویژگی های سبکی و چه به صورت ویژگی های محتوایی، دیده می شود و درهم تنیدگی خیانت و تعالی جویی اما نیز ناشی از همین روحیه اوست.
"نوشتن" تنها راه التیام تعارض های انسانی است و شاید هم بالعکس این نوشته و نوشتن است که ما را در برابر دره های عمیقی از تعارض ها قرار می دهد همچنان که مادر آقای بواری "رمان" را عامل سربه هوایی عروسش می داند. آیا یک انسان در لحظه می تواند هم خیانت پیشه و هم تعالی جو باشد؟ مثل یک قدیس عبادت کند درحالی که فاسقش در انتظار برخاستن او از جایگاه دعا بی تاب است و با خشم قدم می زند:" قرار ما فردا کلیسای بزرگ" و بعد سوار کالسکه ای شوند که با پرده های کشیده اش مدام خیابان های شهر را به تاخت طی می کند تا فسادشان را همه جا بپراکند و لحظه ای دیگر از سر احترام و احساس فرمانبردای نسبت به همسر بی نوایش، با
هیجان به سوی خانه بدود:" آه دوست من شوهرکم بگو که دوستم داری!"
نوشتن همانقدر که تعارض های عمیق و جانکاه ما را در برابر چشم می گذارد و به رخ ما می کشد به همان اندازه هم التیامش می دهد چون خود به ارزشی بدل می شود که می تواند هر چیز دیگری را کم رنگ کند و دقیقا بر همین اساس گوستاوفلوبر ایده" قلم – مرد" را مطرح می کند. انگار آنچه که نیچه بعدها تحت عنوان "فراسوی نیک و بد" مطرح می کند، همان متن یا نوشتن و به تعبیر فلوبر قلم – مرد است. راستی چه شباهتی دارد "قلم مرد" او با "ابرمرد" نیچه!
حالا دیگر چه تفاوتی می کند اعتقاد به خصلت های سبکی رئالیسم یا رمانتیسیسم، آنچه ارزش دارد نوشتن با "همه خصلت های ادبی" است. در قطعه ای که انتخاب کرده ام ترکیب نگاه و ویژگی های سبکی رئالیسم و رمانتیسیسم کاملا مشهود است. لحظه ای که اما در طبقه دوم ساختمان شهرداری به سخنرانی مستشار استاندار گوش می دهد و در کنار رودولف بی تاب تجربه اولین خیانت است. اما پیش از آوردن خلاصه این قطعه، بد نیست که بگویم پس از خواندن اثر ماندگار مادام بواری حتما "عیش مدام" ماریو بارگاس یوسا را با ترجمه عبدالله کوثری بخوانید که تز دکترای این نویسنده درباره فلوبر و مادام بواری اوست. من هم همین الان شروع کردم.
"آقایان! اجازه می خواهم قبل از ورود به بحث درباره موضوع اجتماع امروز، با عنایت به این که همه حضار در این باره با بنده اتفاق نظر دارند اعلام سپاسگزاری کنم از راس نظام، از دولت، از مقام سلطنت آقایان، از اعلیحضرت، شاه محبوب مان که هیچ کدام از شعب رفاه ملی و شخصی را از نظر لطف خودشان محروم نمی کنند...
رودولف گفت:- باید یک کمی بنشینم عقب تر.
اما پرسید:- برای چه؟
اما در این لحظه صدای مستشار یکباره بالا گرفت و با طنطنه گفت:
آقایان، گذشت آن زمانی که بلای تفرقه اماکن عمومی ما را به خون می کشید. زمانی که مالک، کاسب، و حتی خود کارگر، شب در خواب خوش، به خود می لرزید از این که ناگهان با صدای ناقوس های آتش افروز بیدار شوند، زمانی که مخرب ترین شعارها گستاخانه بنیان جامعه ما را متزلزل می نمود...
رودولف گفت:- چون ممکن است از پایین ببینندم؛ آن وقت مجبور می شوم دو هفته تمام عذرخواهی کنم؛ اسمم هم بد در رفته...
اما گفت:- خودتان دارید به خودتان تهمت می زنید.
- نه، نه، شهرت خیلی بدی دارم، باور کنید.
- مستشار می گفت: اما آقایان، اگر خاطره این مناظره تلخ را از ذهنمان زدوده و چشم به وضعیت امروز میهن عزیزمان بگشاییم چه می بینیم؟ همه جا شکوفایی تجارت و هنر، همه جا راه های ارتباطی جدیدی که همچون شریان های تازه ای در بدنه مملکت جریان می یابد و ...
رودولف گفت:- وانگهی، شاید هم از نقطه نظر مردم، حق با آنها باشد.
اما پرسید:- چطور؟
- خب بعله! مگر نمی دانید که آدم هایی هستند که روحشان مدام در تب و تاب است؟ پیاپی هم به خیال و رویا احتیاج دارند و هم به جنب و جوش و فعالیت، هم به پاک ترین عواطف و هم به وحشیانه ترین لذت ها، به همین خاطر هم به انواع تفنن ها و دیوانگی ها تن می دهند.
اما به حالت کسی که مسافری را نگاه می کند که از شگرف ترین سرزمین ها برگشته او را ورانداز کرد و گفت:
- ما زن های بینوا، حتی این سرگرمی را هم نداریم!
- سرگرمی غم انگیزی است، چون نمی شود درش به خوشبختی رسید.
اما پرسید:- مگر اصلا می شود آدم به خوشبختی برسد؟
رودولف جواب داد:- بله، یک روزی می رسد.
جناب مستشار می گفت: این همان نکته ای است که شما درک کرده اید، آقایان. شما کشاورزان و کارگران روستاهای ما؛ شما پیشتازان طلح جوی حرکت تمدن! شما مردان پیشرفت و اخلاق! شما آقایان درک کرده اید که توفان های سیاسی بواقع از آشوب های جوی هم خطرناک تر است...
رودولف می گفت:- مثلا من و شما برای چه باهم آشنا شدیم؟ چه تقدیری در کار بوده؟ برای این که بدون شک در عین دوری، شیب های خاصی ما دوتا را به طرف هم کشاندند، مثل دو رودخانه که از دور برای این جریان دارند که به هم بپیوندند.
با این گفته دست اما را گرفت؛ اما دستش را پس نکشید...."
مادام بواری- گوستاوفلوبر- مهدی سحابی- نشر مرکز

۱ نظر:

ناشناس گفت...

Я хотел бы выразить мою любовь к вашей щедрости в поддержку мужчин и женщин, которые действительно хотят помочь в этой проблеме. Ваша собственная преданность получаю сообщение всем было удивительно функциональный и конкретно поощрять людей похож на меня для достижения своих амбиций. Вся ваша теплой и дружественной фактов означает, что этот гораздочеловек, как я , и даже больше, чтобы мои коллеги. С благодарностью , от всех нас. привет!