۰۲ بهمن ۱۳۸۶

چرا در نوشته هاي ما سنگ روي سنگ بند نمي شود/1

چرا در نوشته هاي ما سنگ روي سنگ بند نمي شود؟ آيا فرض اوليه من غلط است؟ براي اثبات درستي اين فرض اوليه چه بايد بكنم؟ قاعدتا نمي توانم تمام رمان ها و تحليل ها و وب نوشته ها و توليدات انبوه روزنامه نگاران را يكجا مثال بياورم، پس به شيوه " استقرا ناقص" اين فرض را به فرض غلط بودن از من بپذيريد تا ببينيم چه پيش مي آيد
من مشكل نثر نويسي ايراني را در دو سطح " ايده پردازي" و " جمله نويسي" به ويژه " ارتباط جمله ها" مي بينم و اين دو معضل همان چيزي است كه مرا به اين نتيجه ساده مي رساند: در نوشته هاي ما سنگ روي سنگ بند نمي شود
ايده پردازي
اساسا يكي از گرفتاري هاي ما در ايران ايده پردازي و فراواني ايده ها و ايده پردازان است. هر كدام از ما حتي بدون مرور اصول" منطق صوري" و كمي مدرن تر بگويم، بدون توجه به قواعد "صورتبندي نظري" و " ساختمان ايده" كه براي اولين بار توسط فيخته شاگرد كانت مطرح شد، دست به نظريه پردازي و ايده سازي مي زنيم. اگر تحليلگريم نظريه را به همان شكل در اختيار خواننده قرار مي دهيم و اگر شاعر يا داستان نويسيم، سعي مي كنيم " ايده ناب خويش" را لابه لاي عبارات داستاني بگنجانيم
انبوهي ايده در كشور ما بي شبيه به داستان نفت خام نيست كه زماني ديگران مي برند و استفاده مي كنند و زماني هم خود به ديگران مي دهيم تا برايمان به چيزهاي قابل استفاده اي تبديل كنند. يعني اينكه ايده ها به شكل خام قابل استفاده نيستند. در مقابل كشوري به نام فرانسه وجود دارد كه هم از نفت خام بي بهره است و هم از ايده هاي ناب. اما واقعا چه اتفاقي مي افتد كه تمامي مكاتب ادبي و بسياري از شيوه هاي تحليل در فلسفه امروز را به نام فرانسه مي شناسيم؟
ذهن ساختمند فرانسوي از دل " گونگوريسم" و " اومانيسم" اسپانيايي، شعر غنايي قرن 17 ايتاليايي و هنر اساطيري يونان باستان، مكتب كلاسيك را استخراج مي كند، از دل شعر ماليخوليايي آلماني و انگليسي، رمانتيسيسم را و از دل ادبيات روسي، امپرسيونيسم و رئاليسم را. با نگاهي گذرا به جريان هاي ادبي، به اين نتيجه ساده مي رسيم كه نقطه عزيمت فكري و هسته اوليه هيچ يك از اين مكاتب و سبك ها و شيوه ها فرانسوي نيست اما واقعا فرانسوي است چون مغز منظم و در هم تنيده فرانسوي مي داند براي بيان يك ايده " گزاره ها" را به چه شكل كنار هم چيده باشد و به همين دليل مانيفست هاي فرانسوي را مي پذيريم اما مانيفست هاي وطني در عالي ترين شكل خود به موعظه تبديل مي شوند. به عنوان نمونه به مانيفست "گفت و گوي تمدن ها" اشاره مي كنم. واقعا صورتبندي نظري و دستگاه سيستماتيك اين ايده، كجاست؟ گزاره بنيادين آن به تعبير فيخته، كدام است؟ چرا در مقابل نظريه" جنگ تمدن" قابل پذيرش است اما ايده انساني ما نه؟ ساده انگاري است اگر مسئله را به امپرياليزم رسانه اي نسبت دهيم. من معتقدم مشكل نظريه ما در جمله پردازي آن است. گفت و گوي تمدن ها چه مي گويد: اي تمدن ها بياييد با هم آشتي كنيم، دوست باشيم و براي صلح و آرامش و امنيت در جهان دست به دست هم دهيم
جنگ تمدن ها چه مي گويد: تمدن ها در مقابل هم نقش تز و آنتي تز را بازي مي كنند كه در كنش و واكنش با هم باعث از بين رفتن خود و به وجود آمدن سنتزي برتر از خود مي شوند
اينكه كدام يك را مي پذيريم اهميتي ندارد، مهم اين است كه كدام يك خوب ارائه شده اند.
يادم مي آيد يكي – دو سال پيش به همراه چند دوست روزنامه نگار قصد داشتيم در راه " تحقق صلح" درخت زيتوني را برداريم و به مونيخ برويم. كار به سفارت آلمان و چند جلسه خصوصي كشيد. بنده توضيح مي دادم: ما قصد داريم براي تحقق صلح و آرامش، همزمان با روز بمباراني اتمي هيروشيما، كبوتراني را از ميدان آزادي به آسمان پر دهيم و درختي به نشانه صلح با خيش برداريم و به سرزمين برف و يخ برويم
ايده را مي بينيد چقدر پيچ در پيچ و خم اندر خم است؟ تازه نگفتم كه مي خواستيم در راه به هر كشور كه مي رسيم مشتي خاك برداريم و چه و چه اما فكر مي كنيد مردي كه نماينده سرزمين كانت و فيخته و شلينگ و نيچه و شوپنهاور بود در جواب من چه گفت؟
چند جفت كفش مي خواهيد ببريد و از چه ماركي؟ مي توانم بپرسم پيراهن هاي تان چه رنگي است؟ يك موضوع ديگر اينكه مي توانيد توضيح دهيد در بزرگ راه هاي اروپا كه پليس اجازه ورود به شما نمي دهد، كوره راه ها را چطور پيدا مي كنيد
همان طور كه مي بينيد در دنياي ما ايده ها نيستند كه اهميت دارند بلكه شيوه اجراي آنها مهم اند به قول مرحوم گلشيري، اين مهم نيست كه از چه چيزي مي نويسي بلكه مهم اين است كه چطور مي نويسي
خاطره دلبركان غمگين من، با يك ايده ساده نوشته مي شود: پيرمردي تصميم مي گيرد براي جشن تولد نود سالگي خود با دختري 14 ساله و باكره همبستر شود

هیچ نظری موجود نیست: