۲۳ دی ۱۳۸۶

دستم به دامنت عزرائيل

همه چيز با مرگ قيصر شروع شد، قيصر كه رفت پشت سرش ابراهيم رزم آرا و تيرداد نصري هم در غربت مردند. علي نسيمي شاعر و روزنامه نگار شيرازي هم جاده را براي 30 ساله ها باز كرد. مهران قاسمي دعوت شد، چيستا يثربي براي نفس كشيدن به بيمارستان پناه برد، ماركز وصيت نامه نوشت، ساراماگو به اغما رفت، احمد عاشورپور براي مرگ ترانه خواند، جعفر شهيدي سر كلاس حاضر نشد، حميد عاملي پايان هزار و يك شب را تعبير كرد، اكبر رادي... خداي من فرزان سجودي هم بد حال است
همه چيز با مرگ آتشي شروع شد، آتشي كه رفت دكترها خواندن و نوشتن را هم براي عبدالعلي دستغيب قدقن كردند، پاورتي مرد، گوش هاي بهبهاني نشنيد، قلب ملاقلي پور از تپيدن ايستاد، حنجره ناصر عبدالهي از خواندن
جناب عزرائيل! دستم به دامانت، محض رضاي خدا به دستيارانت عزازيل و ممون هم بگو به خدا من كوچكترين نسبتي را با اين جماعت انكار مي كنم. بنده نزول خورم، مدركم را با پول خريده ام، برج دارم، رشوه بگيرم، اهل زد و بند حزبي ام، آدم فروشم... بازهم بگويم

۲ نظر:

ناشناس گفت...

دیر و زود دارد و سوخت و سوز ندارد برادرم هش دار که هر آن است تا خوش بیاید

ناشناس گفت...

من هم که قبلا مرده ام