۰۸ بهمن ۱۳۸۶

چرا در نوشته هاي ما سنگ روي سنگ بند نمي شود/6

زبان شناسان " زبان" را از زواياي مختلفي تقسيم بندي كرده اند. به عنوان مثال زبان درون، زبان ذهن، زبان آلتاييك، زبان اوراليك و آلتاييك – اوراليك و... يكي از اين تقسيم بندي ها زبان را به 4 بخش مطلق، علمي، محاوره و معيار و ادبي بخش بندي مي كند كه در عين سادگي جز مباحث پايه اي و مهم به شمار مي رود. اين تعاريف ساده به گونه اي تكليف گزاره پردازي در انواع ژانرهاي نوشتاري مشخص مي كند، تعاريفي علمي كه ربطي به خوش آمد و بد آمدها و سليقه ما ندارد
زبان مطلق: هستي در كليت خود زباني است كه با آن در پي ارائه معناست. ابرها، كهكشان ها، نباتات، رفتارهاي انساني، طبيعت و چه و چه و چه همه در پي ارائه معنا هستند. انسان در ادوار مختلف حيات خود در پي كشف اين معنا بوده، گاه با اسطوره گاه دين گاه عرفان و... سعي كرده است به قواعد دستوري اين زبان دست يابد، رمزگشايي كند و تعميم دهد اما آنچه امروزه جايگزين همه اين روش ها شده زبان شناسي است. نوعي از زبان شناسي كه قواعد خود را از دل رمان ها و شعر ها بيرون مي كشد چرا كه ديگر جاي ترديد باقي نمانده كه اثر هنري و ادبي بيش از هر چيز ديگري مي تواند مدام" نشانه" و " روابط و مناسبات بين نشانه اي" توليد كند. پس زبان شناس با درك ساختار هنري و آشنايي با نحوه رمزگشايي آن مي تواند بهتر از هر كس ديگري دستور زبان هستي را بفهمد در همين راستا امروزه منتقدين ادبي و هنري جايگزين فلاسفه مي شوند و فلسفه كه روزي مادر علوم و شناخت ها به حساب مي آمد خود از ادبيات ارتزاق مي كند
زبان علمي: زبان علمي مجموعه اي از نشانه ها و كدهاي خاص است كه براي فهم آن بايد تك تك واژه ها كدبرداري و رمزگشايي شوند:" يك سيواز بگير بريز تو دسكتاپ" اين يك گزاره علمي است كه پدر من از آن چيزي نخواهد فهميد و همين طور" آن طرف تونل سيه چاله، زمان بر مي گردد". اين گزاره ها ظاهرا فارسي است اما براي آن بخش از فارسي زبانان قابل فهم است كه با رمزهاي خاص آن علم آشنايي داشته باشند. اما در اين زبان بعد از رمزگشايي چه اتفاقي مي افتد؟ بعد از رمزگشايي يا رسيدن پيام از فرستنده به گيرنده، زبان مي ميرد و بي اهميت مي شود چنانچه اگر شما بخواهيد دو جمله بالا را براي يكي ديگر تعريف كنيد مي توانيد بگوييد: "زمان كه از سياه چاله گذشت، آن طرف تونل قيفي شكلش معكوس مي شود" يا " سيو كن رو دسكتاپ" و انواع و اقسام گفته ها كه نشان مي دهد عملا زبان فاقد ارزش است و تنها رسيدن" پيام" از فرستنده به گيرنده و فهم آن اهميت دارد
در زبان معيار – زبان گويندگان تلويزيون، ژورناليسم، كتابت و...- و زبان محاوره اگرچه رمزها فراگير هستند اما در اين دو شكل از زبان بازهم انتقال معنا و فهم آن اهميت دارد نه خود زبان
شما مي گوييد: رفتم اون طرف خيابون از سوپريه شير خريدم
من مي گويم: اون طرف خيابون شير خريدم از يارو سوپريه
آيا اهميتي دارد در نقل قول ها عينا رعايت امانت كنيم و به تركيب جمله ها و محور همنشيني آنها دست نزنيم؟ جواب روشن است خير اما آيا مي توانيم بگوييم حافظ مي گويد:" آن ترك شيرازي اگر دل ما را به دست آرد"؟ كلمه ها همان كلمه هاي حافظ اند و ما تنها محور هم نشيني شان را دستكاري كرده ايم ولي واقعا در همين حد اجازه نداريم
زبان هنر: در هنر خود زبان و به عبارتي خود گزاره ها اهميتي بيش از پيام دارند. به همين دليل اغلب اوقات شعري را مي خوانيم و بي آنكه معنايش را بفهميم از آن لذت مي بريم. پس اگر اين طور است چرا شعر دهه هفتاد و هشتاد با اين همه بازي هاي زباني اش مقبول نمي افتد؟ اگر معنا اهميتي ندارد و تنها چين و شكن زبان است كه مهم است چرا از داستان ها و شعرهايي بي معني كه كاري جز شكست زبان نمي كنند لذت نمي بريم و حتي جرات نداريم بگوييم كه شعرند. پست بعدي در مورد جمله هاي هنري بيشتر خواهم نوشت

هیچ نظری موجود نیست: