از خودم مي پرسم نويسنده گياهخوار و اخلاق گراي لهستاني كه پس از سال ها زندگي در امريكا با زبان مرده ييديش و براي چند صد هزار يهودي لهستان كه با اين زبان مرده آشنايي دارند مي نويسد، چگونه مرزهاي جهان را در مي نوردد؟ مگر نه اينكه سال هاست نويسندگان و شعراي ما از جغرافياي محدود زبان فارسي و تحسر نسبت به اعراب مي گويند؟
سادگي است اگر بگوييم جايزه نوبل او بايد ارتباطي با يهودي بودن بانيان نوبل داشته باشد. باشويس سينگر خود اعتراف مي كند كه منتقدين يهود از نوشته هاي او براي تبليغ عليه يهوديت استفاده مي كنند. عجب! نوشتن از چرك و كثافت ييديش به زبان ييديش
كجا بايد به دنبال وجه جهاني نوشته هاي آيزاك باشويس سينگر باشم؟ شايد روايت و تكنيك؟ جالب اينكه اين نويسنده قرن بيستم براي روايت هم همچون زباني كه برگزيده است راه انحرافي مي رود يعني استفاده از شيوه روايت يك قرن پيش از خود
شايد اگر در مضامين و موضوعات بگردم وجه متمايز و ويژه اي پيدا كنم مثلا در دهان هاي بدون لب، كله هاي بي مو، صورت هاي كك و مك، قوزهاي روي سينه و پشت و دماغ هايي كه تا روي شكم كش آمده اند. شايد در گيمپل ابله كه فاحشه اي را به زني مي گيرد و بچه هايي را كه هر كدام فرزند يكي از مردان شهرند بزرگ مي كند، بتوان چيزي يافت، سلاخ ها و قصاب هايي كه گيمپل در خمير نان شان نمي شاشد، شايد در وجود پير زني كه خود را از طبقه دهم آپارتماني به پايين پرت مي كند و يا بانويي جوان و رنج كشيده كه به امريكا مهاجرت مي كند و هيتلر را آنجا در كافه تريا مي بيند؟ اما نويسندگان ديگر هم همين قدر عجيب و غريب نوشته اند با اين همه نه مثل او نوبل برده اند و نه به اندازه او جهاني شده اند
آيزاك باشويس سينگر خواننده را ملول نمي كند، او براي سرگرم كردن خواننده مي نويسد و رسالت ادبيات را در سرگرمي مي داند و بس. بله به نظرم همين موضوع او را به نويسنده اي بزرگ تبديل كرده است. ادبيات ملال ديگر سال هاست كه با سينگر مرده است يعني وقتي كه من شش ساله بوده ام
سادگي است اگر بگوييم جايزه نوبل او بايد ارتباطي با يهودي بودن بانيان نوبل داشته باشد. باشويس سينگر خود اعتراف مي كند كه منتقدين يهود از نوشته هاي او براي تبليغ عليه يهوديت استفاده مي كنند. عجب! نوشتن از چرك و كثافت ييديش به زبان ييديش
كجا بايد به دنبال وجه جهاني نوشته هاي آيزاك باشويس سينگر باشم؟ شايد روايت و تكنيك؟ جالب اينكه اين نويسنده قرن بيستم براي روايت هم همچون زباني كه برگزيده است راه انحرافي مي رود يعني استفاده از شيوه روايت يك قرن پيش از خود
شايد اگر در مضامين و موضوعات بگردم وجه متمايز و ويژه اي پيدا كنم مثلا در دهان هاي بدون لب، كله هاي بي مو، صورت هاي كك و مك، قوزهاي روي سينه و پشت و دماغ هايي كه تا روي شكم كش آمده اند. شايد در گيمپل ابله كه فاحشه اي را به زني مي گيرد و بچه هايي را كه هر كدام فرزند يكي از مردان شهرند بزرگ مي كند، بتوان چيزي يافت، سلاخ ها و قصاب هايي كه گيمپل در خمير نان شان نمي شاشد، شايد در وجود پير زني كه خود را از طبقه دهم آپارتماني به پايين پرت مي كند و يا بانويي جوان و رنج كشيده كه به امريكا مهاجرت مي كند و هيتلر را آنجا در كافه تريا مي بيند؟ اما نويسندگان ديگر هم همين قدر عجيب و غريب نوشته اند با اين همه نه مثل او نوبل برده اند و نه به اندازه او جهاني شده اند
آيزاك باشويس سينگر خواننده را ملول نمي كند، او براي سرگرم كردن خواننده مي نويسد و رسالت ادبيات را در سرگرمي مي داند و بس. بله به نظرم همين موضوع او را به نويسنده اي بزرگ تبديل كرده است. ادبيات ملال ديگر سال هاست كه با سينگر مرده است يعني وقتي كه من شش ساله بوده ام
يك مهماني يك رقص - آيزاك باشويس سينگر - مژده دقيقي
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر