دهان آدم از خواندن بوستان باز مي ماند وقتي مي بيند سعدي به چه چيزهايي كه فكر نكرده: جمهوري، سرمايه داري، چالش در بحث، صنعت توريسم و گردشگري، فرار مغزها و سرمايه ها و صدها مفهوم مدرن ديگر. حتي كلمه نويسنده در اين اثر دقيقا به معناي امروزي آن به كار رفته و...
بيا تا در اين شيوه "چالش" كنيم
سر خصم را سنگ، بالش كنيم
راستي با ديدن نام رمان مشهور سالينجر در بوستان چه حسي به شما دست مي دهد؟
جهانديده پيري برو برگذشت
چنين گفت خندان به "ناطور دشت"
اين اصطلاح رايج سياسي را ببينيد:
كه "جمهور" در سايه همتش
مقيمند و بر سفره نعمتش
با اين اصطلاح پزشكي چطوريد:
چنين گفت پيش زغن كركسي
كه نبود زمن "دوربين" تر كسي
به كلمه نويسنده و شكل به كار گيري آن دقت كنيد:
چه دانند مردم كه در جامه كيست
نويسنده داند كه در نامه چيست
سعدي مديران و پادشاهان را درباره موضوعات مختلفي نصيحت مي كند كه جالب است. او تاج شاهي را براي پادشاهي كه سر پر غرور و تهي از تحملي دارد حرام مي داند:
سر پر غرور از تحمل تهي
حرامش بود تاج شاهنشهي
اگر جور در پادشايي كني
پس از پادشايي گدايي كني
او در مورد زيرآب زني مديران را اين طور پند مي دهد:
به سمع رضا مشنو ايذاي كس
وگر گفته آيد به غورش برس
مديريت و آباداني:
نمرد آنكه ماند پس از وي به جاي
پل و خاني و خان و مهمرانسراي
پادشاه هم روزي مي ميرد:
طمع برده بودم كه كرمان خورم
كه ناگه بخوردند كرمان سرم
فرار سرمايه:
شنيدند بازارگانان خبر
كه ظلمست در بوم آن بي هنر
بريدند از آنجا خريد و فروخت
زراعت نيامد رعيت بسوخت
مي دانم طولاني شد. بقيه بماند براي بعد اما لطفا نظر وي را درباره نظام تنبيه و تشويق هم بخوانيد:
به فرمانبران بر، شه دادگر
پدروار خشم آورد بر پسر
گهي مي زند تا شود دردناك
گهي مي كند آبش از ديده پاك
چو نرمي كني، خصم گردد دلير
وگر خشم گيري شوند از تو سير
درشتي و نرمي به هم در به است
چو رگزن كه "جراح" و مرهم نه است
بيا تا در اين شيوه "چالش" كنيم
سر خصم را سنگ، بالش كنيم
راستي با ديدن نام رمان مشهور سالينجر در بوستان چه حسي به شما دست مي دهد؟
جهانديده پيري برو برگذشت
چنين گفت خندان به "ناطور دشت"
اين اصطلاح رايج سياسي را ببينيد:
كه "جمهور" در سايه همتش
مقيمند و بر سفره نعمتش
با اين اصطلاح پزشكي چطوريد:
چنين گفت پيش زغن كركسي
كه نبود زمن "دوربين" تر كسي
به كلمه نويسنده و شكل به كار گيري آن دقت كنيد:
چه دانند مردم كه در جامه كيست
نويسنده داند كه در نامه چيست
سعدي مديران و پادشاهان را درباره موضوعات مختلفي نصيحت مي كند كه جالب است. او تاج شاهي را براي پادشاهي كه سر پر غرور و تهي از تحملي دارد حرام مي داند:
سر پر غرور از تحمل تهي
حرامش بود تاج شاهنشهي
اگر جور در پادشايي كني
پس از پادشايي گدايي كني
او در مورد زيرآب زني مديران را اين طور پند مي دهد:
به سمع رضا مشنو ايذاي كس
وگر گفته آيد به غورش برس
مديريت و آباداني:
نمرد آنكه ماند پس از وي به جاي
پل و خاني و خان و مهمرانسراي
پادشاه هم روزي مي ميرد:
طمع برده بودم كه كرمان خورم
كه ناگه بخوردند كرمان سرم
فرار سرمايه:
شنيدند بازارگانان خبر
كه ظلمست در بوم آن بي هنر
بريدند از آنجا خريد و فروخت
زراعت نيامد رعيت بسوخت
مي دانم طولاني شد. بقيه بماند براي بعد اما لطفا نظر وي را درباره نظام تنبيه و تشويق هم بخوانيد:
به فرمانبران بر، شه دادگر
پدروار خشم آورد بر پسر
گهي مي زند تا شود دردناك
گهي مي كند آبش از ديده پاك
چو نرمي كني، خصم گردد دلير
وگر خشم گيري شوند از تو سير
درشتي و نرمي به هم در به است
چو رگزن كه "جراح" و مرهم نه است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر