۱۰ اسفند ۱۳۸۷

داستان نفت و جنگ

تعطيلات هفته گذشته براي پيدا كردن قطعه هاي ديگري از پازل نفت، به خوزستان رفتم اما اين داستان سياه كه با حفر "چاه شماره يك" در منطقه نفتون مسجد سليمان آغاز مي شود، مرا به گنج ديگري رساند. بايد لابه لاي سطرهاي سياه اين قصه را، سفيدخواني مي كردم تا به آن گنج برسم. گنجي كه بيش از مشاهده تلمبه خانه ها و پالايشگاه ها و انبارهاي نفتي و نشستن پاي صحبت ها و درد دل ها برايم ارزش دارد. من در اين سفر جنگ را كشف كردم. اين كشف هيچ ارتباطي ندارد با تجربه ام از چند جنگ پارتيزاني كردستان، هيچ ارتباطي ندارد با گزارش هاي رسمي تلويزيون و حتي هيچ ربطي ندارد به زشت ترين خاطره جنگ، يعني بمباران شيميايي حلبچه كه از نزديكترين نقطه شاهدش بوده ام. آن روزها اگرچه همراه با بچه هاي اورامان جنازه كشيده ام و زير بغل زخمي ها را گرفته ام اما درك عميقي از آنچه دور و برم مي گذشت نداشتم، بزرگ تر كه شدم، فهميدم واقعا در حلبچه چه رخ داده است. همان سال ها در بيمارستان هاي سنندج، هفته ها پشت اتاق عمل ايستاده ام تا يكي يكي زخمي ها را داخل ببرم و از آن طرف آدم هايي با دست ها و پاهاي بريده تحويل بگيرم اما هيچ كدام، هيچ كدام ازاين تجربه ها هيچ ربطي ندارد به آنچه كه اين چند روزه از جنگ جنوب فهميدم.
بايد پاي صحبت نخستين شاهدان جنگ نشسته باشيد كه بدانيد من چه مي گويم، پاي حرف هاي كارگر "مزرعه مخازن نفت" آبادان كه صبح 30 شهريور 59 مثل هر روز براي اندازه گيري، روي مخزن 30 ميليون ليتري مي رود و آن سوي اروند، چشمش به سربازان عراق مي افتد كه آماده اولين شليك جنگند. همان رود اروندي كه حالا ماهيگيرهاي دو كشور در دو سوي ساحلش تور مي اندازند و براي هم دست تكان مي دهند.
بايد داستان مرحوم – چرا نگوييم شهيد- دريا قلي را از زبان دوستانش شنيده باشيد. همان اوراقچي معروف آباداني كه وقتي خزيدن بي سر و صداي لشكر عراق را ديد، بيش از 10 كيلومتر تا فرمانداري شهر دويد تا با خبر خود، آبادان را از سقوط حتمي نجات دهد. از خودم مي پرسم چرا داستان او كنار داستان ريزعلي - دهقان فداكار – و شهيد حسين فهميده در كتاب هاي درسي خالي است! و...

۴ نظر:

ناشناس گفت...

salam mohamad jan. bebakhsh ke emroz yadam raft behet zang bezanam. shab sate 12 be khane amadam. sharmande. be zodi behet sar mizanam.

fares

ناشناس گفت...

سلام محمد جان. ببخش که نتونستم پیشت بیام. به زودی میام. خیلی درگیرم. فدات. سلام برسون.

ناشناس گفت...

پس باید بدون هیچ حرفی از هیچ کجای این جهان ..?؟

ناشناس گفت...

جالب است. د استان دریا قلی. نمی دونم چرا در ارائه روایت های جنگ هم گزینشی عمل میکنند. گفتم گزینشی یادم اومد کسی می گفت کوه رفته به قله که رسیده پرچم زده بودند« بسیجی خسته نباشی» می گفت حتی خسته نباشی را هم انحصاری و گزینشی می کنند...