تنها نكته اي كه در بوستان آزارم مي دهد، دنياي مردانه و سخت اين كتاب است: هميشه مردي از سفر باز مي گردد، درحالي كه زني انتظارش را نمي كشد، پادشاهي به شكار مي رود و در اردوي او هيچ زني نيست. پسر عضدالدوله ديلمي در بستر بيماري مي افتد و پدر، آرام و قرار از كف مي دهد. اين زنان كجا قايم شده اند كه نه در قصر شاه نه در كوچه و بازار و نه حتي در پستوي خانه ها خبري از آنها نيست؟
گاه كه شمع و پروانه اي سخن عاشقانه در گوش هم مي گويند، پري چهره اي از ناكجا آبادي مي آيد و شعله را خاموش مي كند و مي رود، گم مي شود در روايت. آه فراموش كردم در دفتر ششم، پيرزني با گربه اش در كلبه خرابه اي زندگي مي كند، همين. سعدي در اين كتاب تنها يك جا و تنها در يك شعر به زنان اجازه تنازي و دلبري مي دهد: دفتر هفتم، حكايت دختري كه در آغوش هندوي دراز قامت سياه آرميده است:
كه در هند رفتم به كنجي فراز
چه ديدم؟ چو يلدا سياهي دراز
در آغوش وي دختري چون قمر
فرو برده دندان به لب هاش در
چنان تنگش آورده اندر كنار
كه پنداري الليل يغشي النهار
آيا چون اين دختر هندوست، اجازه حضور در بوستان را دارد؟ البته اين طور نيست. سعدي بوستان با حكايت هاي مردانه اش، همان سعدي غزليات است كه شعر او نه از كرشمه معشوقي آسماني چون حافظ كه با عطر نفس زنان زميني جان مي گيرد:
سخن بگوی که بیگانه پیش ما کس نیست
به غیرشمع و همین ساعتش زبان ببرم
میان ما بجز این پیرهن نخواهد بود
وگر حجاب شود تا به دامنش بدرم
ويرجينياوولف در "اتاقي از آن خود" پاسخ اين پرسش را مي دهد:" زنان دنياي قديم تنها در اشعار عاشقانه حضور داشتند." سعدي آنجا كه حكايت زندگي را روايت مي كند، خبري از زن نيست اما وقتي سخن از تغزل و "شعر ناب" به ميان مي آيد تنها زن اجازه حضور دارد و بس. با اين همه باز اين سوال بي پاسخ مي ماند: اگر بوستان حكايت زندگي است و در هيچ كجاي زندگي خبري از زن نيست كه آن را روايت كند،شاهنامه هم شعر ناب نمي تواند باشد، اين منظومه هم به نوبه خود داستان زندگي است اما چرا در اين روايت از زندگي، زنان و مردان پيوسته شانه به شانه هم حركت مي كنند؟
گاه كه شمع و پروانه اي سخن عاشقانه در گوش هم مي گويند، پري چهره اي از ناكجا آبادي مي آيد و شعله را خاموش مي كند و مي رود، گم مي شود در روايت. آه فراموش كردم در دفتر ششم، پيرزني با گربه اش در كلبه خرابه اي زندگي مي كند، همين. سعدي در اين كتاب تنها يك جا و تنها در يك شعر به زنان اجازه تنازي و دلبري مي دهد: دفتر هفتم، حكايت دختري كه در آغوش هندوي دراز قامت سياه آرميده است:
كه در هند رفتم به كنجي فراز
چه ديدم؟ چو يلدا سياهي دراز
در آغوش وي دختري چون قمر
فرو برده دندان به لب هاش در
چنان تنگش آورده اندر كنار
كه پنداري الليل يغشي النهار
آيا چون اين دختر هندوست، اجازه حضور در بوستان را دارد؟ البته اين طور نيست. سعدي بوستان با حكايت هاي مردانه اش، همان سعدي غزليات است كه شعر او نه از كرشمه معشوقي آسماني چون حافظ كه با عطر نفس زنان زميني جان مي گيرد:
سخن بگوی که بیگانه پیش ما کس نیست
به غیرشمع و همین ساعتش زبان ببرم
میان ما بجز این پیرهن نخواهد بود
وگر حجاب شود تا به دامنش بدرم
ويرجينياوولف در "اتاقي از آن خود" پاسخ اين پرسش را مي دهد:" زنان دنياي قديم تنها در اشعار عاشقانه حضور داشتند." سعدي آنجا كه حكايت زندگي را روايت مي كند، خبري از زن نيست اما وقتي سخن از تغزل و "شعر ناب" به ميان مي آيد تنها زن اجازه حضور دارد و بس. با اين همه باز اين سوال بي پاسخ مي ماند: اگر بوستان حكايت زندگي است و در هيچ كجاي زندگي خبري از زن نيست كه آن را روايت كند،شاهنامه هم شعر ناب نمي تواند باشد، اين منظومه هم به نوبه خود داستان زندگي است اما چرا در اين روايت از زندگي، زنان و مردان پيوسته شانه به شانه هم حركت مي كنند؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر