۰۳ اسفند ۱۳۸۷

آقاي گلشيري من معذرت مي خواهم

دفاع بد از حمله ناجوانمردانه هم بدتر است. دوست عزيزم آقاي يوسف عليخاني نبايد خوشحال باشد از اينكه آقاي كربلايي لو او را بالاتر از گلشيري دانسته است. اين قياس همانقدر خنده دار و مضحك است كه دوستي در ستايش من يا عدم اعتقاد به كانت بگويد: محمد مطلق را بالاتر از كانت مي دانم. كله چنين دوستي را بايد چنان با سنگ بكوبي كه ديگر هوس تعريف و تمجيد به سرش نزند. روزي به افلاتون گفتند فلاني خيلي سلام رساند. افلاتون دستمالش را در آورد و يك دل سير گريه كرد. گفتند آزاري از او به شما نمي رسد، بنده خدا فقط سلام رسانده همين، ديگر دليل اين گريه هاي شما چيست! افلاتون گفت من بدبخت حتما جايي خطايي كرده ام كه او به من سلام مي رساند وگرنه آدم خل وضعي مثل او چرا بايد از من خوشش بيايد و سلام برساند!
اگر از گلشيري و سبك كار او خوشمان نمي آيد، خوب نيايد اما يك چيز را فراموش نكنيم كه او گلشيري است. روزنامه همشهري كه بودم روزي آقاي فريدون صديقي مرا به دفترش صدا كرد و گفت راستش را بگو مطلق، بود و نبود من تاثيري در روزنامه دارد يا نه؟ گفتم آقاي صديقي گزارش "مرده شوي خانه" شما را سال هاي سال است كه توي دانشگاه تدريس مي كنند. راستش را بخواهيد من اين گزارش را بارها و بارها خوانده ام و اجازه دهيد كه بگويم گزارش عالي نيست اما همين گزارش نسلي از گزارش نويسان را در اين كشور تربيت كرده است شما هم اگر توي دفترتان بنشينيد و چايي نوش جان كنيد و سيگار بكشيد، باز هم وجودتان غنيمت است، براي اينكه شما فريدون صديقي هستيد و اگر از روي اين صندلي بلند شويد كسي جاي شما مي نشيند كه ممكن است گند بزند به همه چيز. حتي اگر اين قضاوت درست باشد كه شما و آقاي فلاني و فلاني شازده هاي مطبوعات هستيد، من به شما احترام مي گذارم چون مطبوعات ما بيش از عمله نيازمند همين شازده هاست.
گلشيري اگر چه و چه و چه را هم ننوشته باشد همين كه شازده ادبيات ماست كفايت مي كند، اگر شازده گلشيري و شازده شاملو را نداشته باشيم، آن وقت ادبيات به قول خود شاملو پر مي شود از يوسفعلي و كرمعلي و محرمعلي و...
من فكر مي كنم هنوز بعضي از دوستان نمي توانند تفكيكي ميان ادبيات كارگري و كارگري كردن قائل شوند. راستي از كي تا به حال كتابخانه گردي نقطه ضعف شاعر و نويسنده شده است؟ پس نويسنده چه غلطي بكند؟ برود بيل بزند يا در بازار حمالي كند، نويسنده رنج كشيده خوبي از آب در مي آيد؟ اگر اين طور است بايد ماركوپولو به خاطر سفرهاي زيادي كه كرده بود و رنج هاي فراواني كه برده بود، بزرگترين نويسنده تاريخ بشريت مي شد. چرا سفر كرده ي ماركوپولو او را نويسنده نكرد اما سفر ناكرده ي به بهشت و جهنم و برزخ، دانته را نويسنده كرد؟ راستي بعد از او جان ميلتون چگونه اين سفر را در بهشت گم شده و بهشت بازيافته تجربه كرد؟ لابد اگر كمدي الهي را خوانده باشد، ضعف بزرگي براي او محسوب مي شود، او بايد بند كفش هايش را ببند و برود جهنم و برگردد تا بتواند بهشت گم شده را بنويسد؟
چقدر بدبخت است بورخس كه نويسنده اي كتابخانه گرد است! نويسنده اي كه درباره كودكي اش مي نويسد:" چيزي از آن دوران به ياد ندارم جز كتابخانه پدرم."هنوز دو مقاله او را درباره عطار و هزار و يك شب، بهترين مقاله هايي مي دانم كه در زمينه ادبيات و فرهنگ ايران نوشته شده اند. بورخس كي به جاي كتابخانه گردي، ايران گردي كرده اند كه ما خبر نداريم؟ كالوينو كي به ايران آمده كه آن مقاله عجيب و غريب را درباره خمسه نظامي مي نويسد؟
يوسف عزيز لطف كرد و مرا هم به اين جلسه دعوت كرد كه خدا را شكر نتوانستم بروم. توهم و بيماري مسري موفقيت، بدجوري بيداد مي كند.

۱۸ نظر:

ناشناس گفت...

جناب مطلق!
خيلي اتفاقي از طريق تارنماي يوسف عليخاني نازنين به وبلاگ شما آمدم.
در باره گلشيري بزرگ آنچه گفتني بود گفتيد
حقير نيز همراه شما از گلشيري معذرت ميخواهم،همين!

وب سايت چراغ هاي رابطه /نصرت درويشي/اسفند ماه /1387

ناشناس گفت...

سلام دوست عزیز
آقای کربلایی لو نظر خودشان را گفته اند و این هیچ ایرادی ندارد . درستش این است که با استناد حرف های ایشان را رد میکردی و ما را متوجه اشتباهات می کردید.در ضمن تا جایی که حافظه بنده یاری می کند ایشان فقط علیخانی را از حیث زبان برتر دانسته اند نه از حیث تمامی ویژگی های نویسندگی.به اعتقاد من تابوکردن گلشیری،هدایت و غیره کار درستی نیست . به هرحال باید کسانی باشند که از این ها جلو بزنند . نمی گویم مصداقش یوسف علیخانی است . نه . به هر حال این ها کار خودشان را در ادبیات کرده اند و رفته اند . بیشتر از این هم دیگر جلو نخواهند رفت.اگر قرار است که ادبیات ما در دنیا مطرح شود باید نگاهمان به همین زنده ها باشد که شاید کاری بکنند . البته اساتیدی مثل هدایت ، گلشیری و غیره الگوی ما در رسیدن به این راه هستند . خصوصن گلشیری که توانسته شاگردان زیادی را بپروراند و جاری شود در ادبیات داستانی این مملکت .

ناشناس گفت...

تعبيري بغايت زيبا، بديع و به موقع!

از سعادتمندي يوسف عليخاني محبوب و محجوب ماست که عزيز بزرگواري چون محمد مطلق او را اين گونه درمي يابد و در مي ريزد.

درود و بدرود

کوچک ترين:

فريدون حيدري مُلک ميان

ناشناس گفت...

با وجود دوست نازنيني مثل شما عليخاني چه نيازي به دشمن دارد!!!!
اين چيزهايي كه نوشته ايد هيچكدام دليل و برهان نيست فقط توهين آشكار است به كسي كه حداقل عرضه دارد كه كوله پشتي روي دوشش بيندازد و برود خانه به خانه و روستا به روستا قصه جمع كند و داستان روستايش را بنويسد. و اين ها هيچ ربطي به گلشيري و هدايت و غيره ندارد.
دوره ديده شدن با هوچي گري و توهين به ديگران گذشته است دوست عزيز
شما هم بنويسيد و جايزه بگيريد تا خيالتان راحت بشود. مردم خودشان قضاوت مي كنند.
البته اين را هم بايد گفت كه به واسطه اين مطلب حداقل در خوابگرد ديده شديد و اين لابد براي شما خيلي مسئله حياتي و مهمي است

ناشناس گفت...

بنده حقیر نیز به نوبه ی خودم معذرتخواهی میکنم!!!
ول کنید این بدبخت بیچاره ها را آقا!
بزارید به همین درد نان به هم قرض دادن بمانند!...

ناشناس گفت...

منم به سهم خود از گلشيري معذرت مي‌خوام

ناشناس گفت...

متاسفم که به دلیل خاصی، و نه رودربایستی و این ها، نمی تونم اسمم را بنویسم، اما کارتون عالیه. اصلا توهینی به علیخانی نشده، به کسی که نسنجیده حرفی زده و حتی علیخانی محجوب را هم دچار معذل کرده، حمله معقولی کردین. ممنون.

ناشناس گفت...

درود
جناب اقاي مطلق شما نسل جوان بجاي اينكه روبروي هم بايستيد كنار هم باشيد.
به اقاي گلشيري توهيني نشد وعقيده هر كس براي خودش محترم است شما چرا عصباني ميشويد
من ممكن است از اقاي دولت ابادي ونوشته هايش لذت ببرم ولي از اقاي جولائي نه اين دليل بد نوشتن اقاي جولايي نميشود
اقاي عليخاني در سبك خودش در زمان سني خودش كار نوئي ارائه داده وانقدر محجوب وبا حيا است كه خودش در جلسه از اقاي گلشيري تقدير كرد وگفتند من هر جا وا مي مانم نوشته هاي ايشان تشويق به نوشتن ام ميكند.
شما چراجوش اورديد جلسه نقد وبررسي يعني همين
من به سهم خود خوشحالم كه شما نيامديد چون بوي سيگار شما كه فكر ميكنيد علامت روشنفكري شمااست در عكس حالت تهوع به من مي داد
گذشته وشغل هر كس شرافت مندانه محترم است .

ناشناس گفت...

چقدر شما بی نزاکت و بی جنبه اید.
بر حسب اتفاق نوشته ی شما را خواندم و حالم از این همه توهین و تنگ نظری به هم خورد.

ناشناس گفت...

هیچ وقت هیچ مملکتی به اندازه ما این همه نظر کس شعر ننوشته. محمد جان گوش به این کس شعرها نده. همین.

ناشناس گفت...

از حسادت بپا نمیری...

محمد مطلق گفت...

دوست ناشناس آخري همين الان با يوسف نشسته ايم و كلي با كامنتت داريم حال مي كنيم. درضمن تو رو به پنج تن قسم فحش خواهر و مادر بهم بده اما از سه نقطه استفاده نكن دست خودم نيست با سه نقطه بالا مي آرم هوووووع

ناشناس گفت...

وقتی صحبتهای مرتزا کربلایی لو را در جلسه اژدها کشان خواندم، به یاد ایده او درباب آوازه بلند کردن افتادم." زخمی کن تادریادها بمانی.".کربلایی لو بسیار مایل است که مردمان او را نویسنده ای بدانند که از نسل نوی حوزه برخاسته تا در برابر اسطوره های ادبیات ایران نوعی بت شکنی کند.نسلی که ادبیات مدرن را می شناسد و سعی میکند اتهام تحجر وبی خبری در زمینه ادبیات و هنر رااز روحانیون بزداید.او رسالت خودرا نوعی به سخره گرفتن نسلی از نویسندگان پیشکسوت که در نظر او به لحاظ ایدئولوژیک با وی همخوانی ندارند و بی سبب متورم و فربه جلوه کرده اند .اینگونه رفتارهای عصبی و ناخن کشیدن به صورت بزرگان نیز در همین راستا ظهور می یابد. بدین منظور او زبان ادبی خودرا خاص کرده(نمی گویم غنی بلکه خاص) و با تکیه بر بکارگیری متظاهرانه کتابها و اصطلاحاتی فلسفی – عرفانی که همیشه برای روشنفکران ما راز آلود و مبهم جلوه می کند ، از نقطه ضعف آنها در این موارد سود جسته و آنها را مرعوب خودنموده. تا در همآوردی با فن و بیان فنی ، جدی ومتفاوت و قابل اعتنا جلوه کند . در کنار این مطلب ، رفتارهای خشن و سلبی نیز چاشنی این ماجراست .عصبی کردن و پنجه کشیدن و بی تفاوتی نمودن و یا به سخره گرفتن و تحقیر دیگران وارعاب .او می پسندد تا بجای یک آخوند مهربان که با تسامح در کنار اهل هنر می نشیند، تصویر یک از یک آخوند زبل تهاجمی نخراشیده را بخود بگیرد که هر کسی نمیتواند براحتی اورا قورت دهد. آخوندی که اگر پا روی دمش بگذاری با لبخند به تو نگاه نمی کند بلکه محکم در گوش تو می زند.این کار باعث می شود تو تا همیشه او را دریادداشته باشی و بقول مقاله ای ازخود وی ، خشونت امر مقدس را بچشی!(البته دراکثر موارد با نفرت ) .یکی از اشتباهات استراتژیک مراکز و ستادهای جایزه دهنده ای مانند بنیاد گلشیری دقیقا همین مطلب بود.این بنیاد اگر از حاشیه افکار و زندگی شخصی کربلایی لو اطلاع داشت، در دام جایزه دادن و یا نامزد کردن به وی نمی افتاد. کربلایی لو از خدایش بود که انتخاب شود اما بالای سن نرود و این جایزه را نگیرد تا آوازه اش بلند گردد.تا همه بپرسند او که بود و چطور چنین جسارتی به خرج داد؟ البته همان توجیه تئوریک ماجرا نیز وجود دارد: او رسالت خودرا تحقیر جریاناتی می داند که جریان شده اند! جسارت و این ایستادگی در برابر جو بالقوه فحاش ادبیات را نیز داشت.حالا او می توانست حق و ناحق پنجه بکشدو باکش از اعتراض و فحش نباشد.
از سوی دیگر زرنگی این نویسنده زیرک (؟)، سبب می شود تا هم در فرم و هم در مضمون دوستان حوزوی خود را نیز بگونه ای آزرده و طرد کند تادر مجامع هنری برچسب سنتی بودن، امل بودن و یا در راستای حکومت نوشتن را پذیرا نشود. مثلا استفاده از کلمات رکیک و یا موضوعات جنسی و یا دغدغه های هوسناک و یا توصیفات شهوتناک و اروتیک وی از برهنگی و یا زنها ، در آثار او از نظر حوزویون امری به شدت قبیح است (اگرچه باز همین ناهنجاری امر باعث می شود در حوزه نیز آوازه ای بیابد) و در آن سو ، مواردی صوری چون توجه به جنسیت ، مانند یک عامل فریب برای روشنفکرها وبه اصطلاح این طرفی ها عمل میکند و باعث می شود تا چهره کربلایی لو از چهره یک آخوند سنتی منزه بماند و کسی نتواند به او انگ حکایت نویسی و اخلاقی نویسی را بچسباند.این مساله بدان معناست که مراکزی که خوش خیال و خا م دستانه در صدد جایزه دادن هستند (چه این طرفی چه آن طرفی )باید بدانند کربلایی فردا روزی روی آنها نیز تیغ حمله را خواهد کشید.چون برای چنین نویسند ه ای ، جانبداری هر دو سو برایش ضرر دارد و به عکس تازیدن و بی ادبی به هر دو سو سوددارد.کربلایی نویسنده ای جاه طلب است و حریفان او فراموش میکنند که با سیاستهای او رودست می خورند.او در بین خبرگزاریها و مطبوعات یارگیری می نماید .فراموش نکنیم که او قدرتمند است: هنر بعلاوه سیاست مساوی است با قدرت. برد این نویسنده و آنچه به دنبال اوست در آوازه بلند ساختن است و در جنجال بپا کردن. بقول خودش: زخمی کن تادر یادها بمانی.
(یک سخن خصوصی با محمد مطلق تو هم از کربلایی لو و دریدگی اش می ترسی چون آدم پاچه گیری است بخاطر همین این نوشته مراحذف میکنی!!)

ناشناس گفت...

http://lovedozd.blogfa.comشرح نفرین های فرخ شادفر بر کثافتکاریهای کربلایی لو

سیما جعفری گفت...

پناه می بریم به خدا از تکبر و خودشیفتگی آنگاه که لباس تقدس وریا بر خود می پوشد.من با سخنان خانم سرآباد موافقم.سیاست امرمهمی است مطلق عزیز.برای مثال مفییدآقا تقدیم می شود به داوود غفارزادگان و دیری نمی کشد که جایزه ادبی اصفهان تقدیم می شود به حضرت استاد کربلایی لو.لطفا به داوران ادبی اصفهان در آن سال نگاه کنید: بله داوود عزیز درمیان آنهاست.به قول دوستی این جور رفتارها تنها به درد مرعوب کردن دخترانی می خورد که از ترس ترشیده شدن به هر از راه رسیده ای می آویزند.

ع-الله بداشتی گفت...

حاتم طایی در بین عرب مشهور به پاره ای فضایل بود.برادرش که از حسادت می سوخت با خود اندیشید راهی بیابد تا او نیز معروف شود.رفت و جلوی خلایق در چاه زمزم شاشید.خیلی زود اسمش بر زبانهاافتاد

مجید تقی زاده گفت...

اوه اوه این سرآباد چه خوب شناخته طرف رو!!!

انوشیروان مزیدی جمع گفت...

گلشیری را جستجو می کردم تصادفا به این صفحه آمدم.تو را بخدا این حرف ها را ول کنید .این کربلایی لوی بی ادب ارزش این حرفها را ندارد.