۱۷ خرداد ۱۳۸۸

بيليارد در ساعت نه و نيم

دختر از پله ها پايين آمد، پابرهنه با لباسي مانند دختران چوپان، بوي پشكل گوسفند در لابه لاي پيراهن فقيرانه اش مانده بود كه مثل پيش بند از روي سينه اش تا كمرگاه پايين مي افتاد. حالا لابد سوپ ارزن خواهد خورد با نان سياه و چند تا گردو، شير گوسفند خواهد خورد كه برايش توي يخچال خنك نگاه داشته اند؛ خودش در ترموس شير همراه آورده بود، در قوطي هاي كوچك پشكل آورده بود تا از آن به عنوان عطر براي زير پيراهنش كه از پشم رنگ نكرده بافته شده بود استفاده كند؛پس از صرف صبحانه ساعت ها در سالن پايين نشست – بافت هي بافت، مرتب مي رفت سراغ بار و براي خودش يك ليوان آب مي آورد، چپق دسته كوتاهش را مي كشيد، نشسته بود ساق هاي برهنه اش را روي كاناپه دراز كرده بود، جوري كه پينه هاي كثيف پاها ديده مي شد، پيروان و شاگردان پسر و دختر خود را به حضور مي پذيرفت. اين ها عين او لباس پوشيده بودند و بويي چون بوي او مي دادند، در دوروبرش، با پاهاي روي هم انداخته روي قالي چندك نشسته بودند، چيز مي بافتند، مرتب قوطي هاي كوچكي را كه خانم استادشان به آنها داده بود، پر از پشكل گوسفند، باز مي كردند و مانند اينكه عطر روح پروري باشد آن را مي بوييدند. آن وقت او كه در فواصل معين سينه صاف مي كرد، با آن صداي دخترانه خود از بالاي كاناپه از شاگردانش پرسيد:
" ما چطور دنيا را نجات خواهيم داد؟" و پيروان پسر و دختر جواب دادند:
" با پشم گوسفند، چرم گوسفند، شير گوسفند و بافندگي" صداي ميله هاي بافندگي، سكوت، پسري از جا جست، تا پيشخوان بار رفت، براي خانم استاد خود آب گوارايي آورد و باز صداي دخترانه از بالاي همان كاناپه چنين پرسيد:
"سعادت دنيا در كجا پنهان است؟" و همه جواب دادند:
"در گوسفند." قوطي ها را باز كردند همه با شيفتگي گه را بو كردند و اين درحالي بود كه چراغ دوربين ها روشن و خاموش مي شد و مداد خبرنگاران صفحات كاغذ را به شتاب در مي نورديد.

بيلياردر ساعت نه و نيم - هاينريش بل - كيكاووس جهانداري - سروش

هیچ نظری موجود نیست: