۳۰ خرداد ۱۳۸۸

سوداگري در ساخت و ساز

كائيزوتي ديگر در ميان هوادارانش هم اعتباري نداشت. حتي مرد غول پيكر مو قرمز كه اسمش انجرين بود هم رفتار عصيانگرانه اي از خود نشان مي داد.
اين انجرين در كارگاه ساختماني، در كومه اي تخته اي كه انبار ابزارآلات بود، زندگي مي كرد تا شب ها نگهباني بدهد: مثل يك جانور روي زمين مي خوابيد، آن هم با لباس. صبح زود با آن قدم هايي كه شبيه اورانگوتان بودند و با نگاهي بي حركت و خيره، مي رفت تا براي خودش يك قرص نان، يك عدد سوسيس و يك دانه گوجه فرنگي بخرد؛ در راه برگشت، دهانش را پر مي كرد و مي جويد؛ شايد فقط با همين زنده بود. به ندرت او را مي ديدي كه روي دو تكه آجر و در يك ماهي تابه دلمه بسته آشپزي كند. به نظر مي رسيد كه كائيزوتي دستمزد چند ماه را باهم به او بدهكار باشد.
انجرين قوي هيكل و فرمانبردار، آهي در بساط نداشت و سنگين ترين كارها بر دوش او بود. ساير بناها و كارگران توقع داشتند كه سر وقت حقوقشان داده شود؛ در غير اين صورت مي رفتند و در شركت هاي ديگر مشغول به كار مي شدند چون كار ساختماني كم نبود. كائيزوتي به واسطه انجرين كه سر به راه بود و در هيچ چيز پيشقدم نمي شد، كارهايش را راست و ريست مي كرد و او را برده زرخريد خود كرده بود. انجرين در اوايل كار، گاو نري را مي مانست و فقط تماشاي رفت و آمدهايش آدم را مي ترساند اما حالا ديگر آدمي لاغر مردني بود، شانه هايش خميده تر، بازوهايش آويزان تر و صورتش رنگ پريده تر شده بود. تغذيه بد، زحمت زياد و روي زمين خوابيدن او را از پا انداخته بود.

سوداگري در ساخت و ساز- ايتالوكالوينو- مژگان مهرگان- كتاب خورشيد

۲ نظر:

ناشناس گفت...

کثافت پول احممدی نژاد از لجن درآورده که حالا نشستی پشت میزش قصه شاه پریون میگی لعنت به تو لعنت

محمد مطلق گفت...

دوست نا شناس من هيچ وقت از سر عصبانيت ننويس.عصبانيت زهر است؛ نوشته از سر عصبانيت هميشه اين طور آشفته از آب در مي آيد. نوشتن محل امنيت است نه آشفتگي. نثر تو را كمي دستكاري مي كنم كه صدايت واضح تر شنيده شود:
كثافت! وقتي پول لجن احمدي نژاد را مي گيري بايد هم بنشيني پشت ميزش و قصه شاه پريون بگويي (من فعل ببافي را پيشنهاد مي كنم). لعنت به تو لعنت!
از اين گذشته دوست عزيز تو بايد فرق دولت و احمدي نژاد را بداني. روزنامه اي كه من در آن كار مي كنم سندش را به اسم دولت زده اند نه احمدي نژاد. اين روزنامه زمان خاتمي - كه آن زمان هم در آن قلم مي زدم- روزنامه دولت بود، زمان هاشمي هم روزنامه دولت بود و حالا هم روزنامه دولت است. اگر موسوي هم مي آمد باز روزنامه دولت بود. آن وقت به نظرت من باز هم كثافت بودم؟
اگر تو در اين روزنامه كار مي كردي جرئت داشتي توي وبلاگت بنويسي من به موسوي راي مي دهم؟ من نه تنها اين را نوشتم كه لابد خوانده اي، در همين روزنامه هم همه مي دانند كه من به موسوي راي داده ام، همه از بالا تا پايين، شال سبز هم به گردن آويخته ام، كيفم را هم روبان سبز بسته ام و خيابان گردي هم كرده ام.
اصلا تو از كجا مي داني كه بچه هاي همين روزنامه اي كه به زعم تو پول لجن مي گيرند، به چه كسي راي داده اند؟ لااقل اين يكي را كه من بهتر از تو مي دانم.
موضوع بعد اينكه تو از كجا مي داني كه من وبقيه كثافت ها كي از محل كار بيرون مي زنيم و كجا مي رويم؟انتظار نداري كه برايت شاهد بياورم.
از اين ها گذشته آن قصه پرياني كه مي گويي را من نگفته ام ايتالوكالوينو گفته(نوشته) كه اين روزها تنها مرهم اضطراب هاي كشنده من است. تو واقعا فكر كرده اي زير كولر مي نشينم و كالوينو مي خوانم و ريسه مي روم. در دوران قرون وسطي هم آدم را اين طور انگيزاكسون نمي كردند. مي خواهي براي اشك هايي كه اين روزها مي ريزيم برايت سند بياوريم! فرق تو با كسي كه مردم را توي خيابان زير مشت و لگد مي گيرد و مي گويد از كجا مي آيي و كجا مي روي چيست؟