۲۷ فروردین ۱۳۸۹

چرا حماقت خانه آلماير

حماقت را دوست دارم و فكر مي كنم همه آدم هاي دوست داشتني بايد كمي احمق باشند؛ فضيلتي كه امروزه كم ياب و گاه ناياب است؛ آدم هاي احمقي مثل داستايوفسكي، آن گونه كه در "يادداشت هاي زير زميني" آشكارا اعتراف مي كند و پرنس ميشكين اش در "ابله" كه يكي از دوست داشتني ترين احمق هايي است كه مي شناسم؛ احمقي شبيه خودش. هولدن كالفيد هم چيزي جز اين فضيلت ندارد و ژولين سورل استاندال در سرخ و سياه؛ يك احمق بي نقص.
با اين همه به احترام جوزف كنراد و آلماير احمق اش نام وبلاگم را از او وام مي گيرم و كادوس را به " حماقت خانه آلماير" تغيير مي دهم؛ خانه اي مخروبه كه جز تماشا به هيچ درد ديگري نمي خورد با جاده هايي در اطراف كه هيچ جا را به هيچ جاي ديگر وصل نمي كنند.

۵ نظر:

qerenfil گفت...

yaşa
və dəvam et

دساتیر گفت...

برنده‌ای هستم که جایزه‌اش پریده ‌است!...

لیلا ملک محمدی گفت...

سلام آقای مطلق عزیز
امیدوارم که خوب باشید
کادوس را خیلی دوست داشتم. من سال ها در حمایت خانه آلمایر زندگی کردم و راضی نبودم. این خانه همه ی ما را احمق کرده است؛ البته نه از آن دست حماقتی که شما گفتید.
ای کاش کادوس، کادوس می ماند
به امید دیدار

ناشناس گفت...

خوشمان آمد...

امیرحسین ضیائیان مفید گفت...

سلام به شما دوست عزیز و شاعر....
و همراه همیشگی
از شما دعوت میکنم...
با ترانه ای قدیمی به روزم......
و مثل همیشه منتظر نظر و راهنمایی شما هستم...
با ترانه ای به عنوان ( مامان بابای من کیه؟؟!!!)
بی صبرانه منتظر نگاه ارزشمندتون هستم
[گل]