۱۸ مهر ۱۳۸۶

هميشه شوهر


اينكه داستايوفسكي در " هميشه شوهر" به مثلث و مربع عشقي مي پردازد يا به شكلي ظريف در "نيه توچكا" از عشق دختران به يكديگر مي گويد البته مهم است اما نبوغ او تنها به خاطر طرح اين مسائل بديع در يك و نيم قرن پيش نيست. آن زمان در اروپا و البته در روسيه آخرين راه حل و همين طور شرافتمندانه ترين راه براي خلاصي از چنين ننگي دوئل بود. همان كاري كه در "برادران كارامازوف" احتمال در گرفتن اش ميان پدر و ديمتري - پسر بزرگ تر- مي رود. خداي من! در هميشه شوهر اتفاق عجيب ديگري مي افتد، برخوردي از نوع ديگر كه نبوغ داستايوفسكي را به وضوح نشان مي دهد. در اين رمان باشكوه كه نويسنده آن را در اوج بيماري اش نوشته، رقيبان ميل دوستي به هم دارند، آن ها يكديگر را كامل مي كنند و به هم اعتماد به نفس مي دهند و در عين حال كه يكديگر را مي بوسند نياز به كشتن هم دارند. مي خواهند از جزئيات زندگي هم سر درآورند با هم به سفر بروند باهم شراب بنوشند و براي عشقي تازه از يكديگر تاييد بگيرند و در عين حال مراقب باشند
پاول پاولوويچ شوي زني كه ولچانينف فاسق اوست و پس از مرگ همسر با خواندن نامه اي قديمي پي مي برد كه ليزا دختر بيمارش، دختر كسي نيست جز ولچانينف، بلافاصله پس از خاك سپاري زنش به پترزبورگ مي رود تا از حال دوست قديمي اش ولچانينف باخبر شود. مست مي كند و در ميانه گفت و گو به فاسق زنش مي گويد: زود باش مرا ببوس
در "ابله" دو رقيب پس از مرگ معشوق شب را تا به صبح كنار بسترش مي خوابند و براي آنكه تعفن جنازه از اتاق بيرون نزند به فكر گلباران كردن بستر مي افتند اما پاول پاولويچ، پرنس ابله نيست كه بگوييم چنين كاري از او برمي آيد. او يك هميشه شوهر عاقل و با شعور است
شخصيت پردازي بي نظير پاول پاولوويچ به عنوان يك هميشه شوهر و همسرش به عنوان يك خانه دار كه صادقانه به همسرش عشق مي ورزد و تمام فاسقانش را دوست مي دارد چيزي در حد اعجاز است. زن در كنار هميشه شوهرش مي نشيند و از سر عشق بافتني مي بافد، به افسران عشق مي ورزد و خود را از هر گناهي مبرا مي داند. همه چيز در كمال آرامش جريان دارد. به ياد اين عبارت صادق هدايت افتادم:" زنان به سه مرد نياز دارند، مردي براي عشق ورزيدن، مردي براي سكس و مردي براي آزردن" البته كه اين توهين نيست و مردان هنرمند مي دانند كه با عهده دار
شدن هر سه نقش مي توان زنان را از دو نفر ديگر بي نياز كرد
مترجم اثرعلي اصغر خبره زاده

۱ نظر:

ناشناس گفت...

ممنون. همیشه شوهر بی شک از درخشانترین شاهکارهای داستایفسکی است. حتی من آنرا بیشتر از ابله دوست داشتم. (که گویا تقریبا در یک زمان نوشته شده اند) از آن دسته رمانهای او ست که در آنها مهارت ادبی و تعریف یک داستان جذاب و رسوخ به اعماق روح انسان از طریق آفرینش شخصیتهای غریب و حیرت انگیز در موقعیتهای غیرعادی و اگزیستانسیالیستی مهمتر از فلسفه پردازی است. اما متاسفانه در بین آثارش کمی مهجور واقع شده. و به هر حال جای بحث و تحلیل بسیار دارد...