آقايان فرض كنيم كه بشر احمق نيست(البته واقعا نمي شود درباره بشر چنين حكمي كرد. زيرا بلافاصله اين سوال پيش مي آيد كه اساسا كي عاقل است، كي مي تواند عاقل باشد؟) به هر حال، اگر احمق هم نباشد، بي اندازه نمك نشناس و ناسپاس است. من معتقدم كه تعريف جامع و مانع منطقي براي بشر اين است كه "بشر موجودي است رونده بر روي دو پا و حق نشناس" حالا باز اين صفت هم آن قدرها بد نيست. خطاي اصلي و اشتباه اساسي او در اين نيست، خطاي اساسي او ناآرامي و زشت خويي است – ناآرامي و زشت خويي كه دايما روبه ازدياد است. از توفان نوح آغاز شده و تا به امروز بر سرنوشت بشريت حاكميت دارد. بله ناآرامي و زشت خويي كه به دنبال بي خردي و بي عقلي است. از قديم هم مي دانستيم كه بي عقلي و بي خردي ظاهر نمي گردد مگر بر اثر زشت خويي و برآشفتگي روح
بشر احمق در هر تصميمي اولين چيزي كه به فكرش مي رسد با قاطعيت به آن عمل مي كند. مثلا چطور است كه كساني مي توانند انتقام بگيرند و اساسا سوار كار خودشان باشند؟ اين جماعت وقتي تشنه انتقام مي شوند، از تمام وجودشان جز حس انتقام چيزي باقي نمي ماند. چنين كس مانند گاوي وحشي كه دو شاخش را رو به جلو گرفته باشد، بدون واسطه و درنگ مستقيما به جانب هدف مي رود، البته ممكن است به ديوار بخورد اما فقط ديوار مي تواند او را متوقف كند. بايد اضافه كنم كه اينگونه اشخاص كه من ايشان را مردم فورا مصمم و مردم عمل مي نامم، به ديوار كه رسيدند، بدون مقاومت تسليم اند! به قول ورق بازها پاس مي دهند. اما در همان راهي كه به ديوار منتهي مي شود بي خيال و به سرعت مي دوند، منصرف نمي شوند، تصور اينكه ممكن است به ديوار برسند آنها را منحرف نمي كند، بلكه همان نفس عمل دوندگي مقصودشان است. ولي ما مردمي كه بيشتر مي انديشيم و فكر مي كنيم و در نتيجه نمي توانيم عمل كنيم، راهي را كه به ديوار منتهي شود اصلا نمي پيماييم. براي آن ها وجود ديوار در انتهاي راه موجب و بهانه بازگشت نيست و نمي تواند باشد اما در مورد كسي نظير ما كه بيشتر فكر مي كنيم، اين بهانه وجود دارد. آن جماعت اصلا با وجود ديوار هم آهنگ اند. به ديوار مي خورند، اما ديوار برايشان راحت كننده و آرامش دهنده است. وجود ديوار براي وجدان شان مشخص خوبي است. منصفانه تر بگوييم اصلا ديوار را به صورتي خيال انگيز مجسم مي كنند! خوب يك چنين آدم فورا مصممي را مخصوصا من به عنوان نمونه، نمونه انسان حقيقي، فرزندي كه مادر طبيعت او را به آساني به دنيا داده است، مي شناسم و به حال چنين آدمي تا مغز استخوانم غبطه مي خورم و حسد مي ورزم. چرا؟ چون اين آدم آدم احمقي است
بشر احمق در هر تصميمي اولين چيزي كه به فكرش مي رسد با قاطعيت به آن عمل مي كند. مثلا چطور است كه كساني مي توانند انتقام بگيرند و اساسا سوار كار خودشان باشند؟ اين جماعت وقتي تشنه انتقام مي شوند، از تمام وجودشان جز حس انتقام چيزي باقي نمي ماند. چنين كس مانند گاوي وحشي كه دو شاخش را رو به جلو گرفته باشد، بدون واسطه و درنگ مستقيما به جانب هدف مي رود، البته ممكن است به ديوار بخورد اما فقط ديوار مي تواند او را متوقف كند. بايد اضافه كنم كه اينگونه اشخاص كه من ايشان را مردم فورا مصمم و مردم عمل مي نامم، به ديوار كه رسيدند، بدون مقاومت تسليم اند! به قول ورق بازها پاس مي دهند. اما در همان راهي كه به ديوار منتهي مي شود بي خيال و به سرعت مي دوند، منصرف نمي شوند، تصور اينكه ممكن است به ديوار برسند آنها را منحرف نمي كند، بلكه همان نفس عمل دوندگي مقصودشان است. ولي ما مردمي كه بيشتر مي انديشيم و فكر مي كنيم و در نتيجه نمي توانيم عمل كنيم، راهي را كه به ديوار منتهي شود اصلا نمي پيماييم. براي آن ها وجود ديوار در انتهاي راه موجب و بهانه بازگشت نيست و نمي تواند باشد اما در مورد كسي نظير ما كه بيشتر فكر مي كنيم، اين بهانه وجود دارد. آن جماعت اصلا با وجود ديوار هم آهنگ اند. به ديوار مي خورند، اما ديوار برايشان راحت كننده و آرامش دهنده است. وجود ديوار براي وجدان شان مشخص خوبي است. منصفانه تر بگوييم اصلا ديوار را به صورتي خيال انگيز مجسم مي كنند! خوب يك چنين آدم فورا مصممي را مخصوصا من به عنوان نمونه، نمونه انسان حقيقي، فرزندي كه مادر طبيعت او را به آساني به دنيا داده است، مي شناسم و به حال چنين آدمي تا مغز استخوانم غبطه مي خورم و حسد مي ورزم. چرا؟ چون اين آدم آدم احمقي است
داستايوفسكي - يادداشت هاي زيرزميني - رحمت الهي
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر