۱۱ آذر ۱۳۸۶

اژدها وارد مي شود

دوست عزيز آقاي ياسر نوروزي ، اولين باري است كه با قلم تان آشنا مي شوم و چشمم به ديدار تصوير زيبايتان روشن مي شود. بي طعنه مي گويم به امام زاده همزه عرب سوگند، از نوشته ات خوشم آمد نه به خاطر تيزبيني يا درك عميق ات بلكه فقط و فقط به خاطر هيجان و خون گرمي كه در نوشته ات بود. من هم معناي خيلي از گزاره هاي نقد نقدت را نفهميدم همان طور كه شما از " آب چكان تفرج صنع" منتقديني كه به نقد اژدهاكشان نشستند، چيزي نفهميديد. خوب مي نويسيد، گرم و احساساتي، مرا به ياد جواني ام مي اندازيد. اگر سرت درد نمي گيرد بگذار خاطره اي كوچك برايت تعريف كنم. سال 1370 براي اولين بار با خواندن ساختار و تاويل متن بابك احمدي و نشستن در جلسات درس گفتار چنگيز عباسي، چنان هيجاني داشتم كه نمي دانستم روي زمين راه مي روم يا توي آسمان پر و بال مي زنم. آن وقت ها نه توي شهرستان ما نه حتي تهران از اين جور حرف ها نبود، لااقل فراگير نشده بود. وقتي مي گفتم "فراساختار" همه با دهان نيمه باز نگاه مي كردند كه حالا ساختار چيست كه فراي آن چه باشد. كلاس هاي روشنفكري شعر "متفاوط" و اين جور چيزها بعدا مد شد. اين ها را ول كن. من سرمست از خوانش ساختار و تاويل متن و فلسفه روشنگري و جلد هفتم تاريخ و فلسفه كاپلستون الكي الكي پايم به جلسات نقد باز شد. روزي در جشنواره تئاتر فجر داشتم پشت ميكروفون علم خود به رخ مي كشيدم كه يادم آمد شب گذشته كتابي به نام گروتسك خوانده ام و اتفاقا اين نمايشي كه اجرا شد چه خصلت هاي مشابهي داشت. خوب بايد حكم صادر مي كردم كه كردم. گفتم اين تئاتر در يك كلام در ژانر گروستك مي گنجد. احساس كردم درست تلفظ نكرده ام و الان است كه سالن از خنده منفجر شود. باز هم گفتم گروستك و باز هم گفتم اما كسي نخنديد. بيرون از جلسه يكباره يادم افتاد گروتسك بوده نه گروستك. به خودم گفتم خاك برسرت مطلق! حتي قسم مي خورم همه نه اما لااقل چند نفري از اساتيد فهميدند و به روي خودشان نياوردند. نتيجه اخلاقي اينكه بعد از آن سعي كردم تا حد امكان هيجانات ناشي از دانايي را كنترل كنم. باور مي كني حالا كه دارم اين متن را مي نويسم مطمئن نيستم كه غلط املايي دارم يانه؟
خوب اين هم از بدبختي هاي ادبيات است
دوست من عصبي شدن قلم را به گند مي كشد، باور نمي كني؟ اگر مي خواهي سلينجر را مثال بزني من مي گويم اتفاقا آن متن هاي عصبي را در كمال آرامش نوشته و كلا ماجرايش فرق مي كند. دوست من چرا مي گويي" سياه مشق"؟ به امامزاده شارشيد قسم به خودم نگرفته ام اما باور كن اين طور حكم صادر كردن خيلي بد است. درونت را انباشته از زهر كينه مي كند و اين فرسنگ ها با ادبيات كه به قول هگل مي خواهد روح و روان انسان را پالايش دهد، فاصله دارد. دوست من تو به نوشته ملك ميان مي گويي سياه مشق
قسم مي خورم آن بيچاره 12 برابر وزن من كه 85 كيلو هستم كتاب خوانده و حرمت اين چيزها نبايد شكسته شود
دوست گلم! نه كاسه اي زير نيم كاسه است و نه مردم ما گوش شان بدهكار نوشته هاي ما كه ببينند حالا محمد مطلق توي روزنامه ايران چه تعريف و تمجيدي از يوسف كرده كه بروند سريع كتابش را بخرند. خوب واقعيت اين است كه اژدهاكشان دارد مي فروشد و اين نه ربطي به نوشته هاي ما دارد نه خوش آمد و بدآمدهايمان. مي داني كه دوستان يوسف عليخاني بدبخت هم يكي مثل من است كه نه روشنفكريم، نه تريبون هاي روشنفكري در اختيار داريم. خودمان كه بو مي دهيم، روزنامه مان بو مي دهد، دوستان مان بو مي دهند، افكارمان هم همين طور با اين حساب آخر دوست عزيز چه كسي براي ما تره خرد مي كند كه با گفته ها و نوشته هايمان بدوند انقلاب و كتاب يوسف را توي هوا بقاپند. راستي شنيده ام دارد به چاپ دوم مي رسد و اين خيلي خوب است
مكدر نشو عزيز!خيلي دوست دارم معناي چند تا از اين جمله ها را برايم توضيح دهي به حضرت عباس قصد شوخي ندارم. من ادبيات فارسي خوانده ام - البته اين را هم بگويم كه با معدل 13 ليسانس گرفته ام، بس كه سر كلاس مثنوي پابلو نرودا مي خواندم- با اين همه بر من ببخش كه معناي اين عبارت را نمي فهمم" آب چكان به تفرج صنعش شتافتند" قسم مي خورم حداقل 20 سالي است كه بيدل دهلوي را مي شناسم و با پيچش هاي زباني اش آشنا هستم تمام تفسير و حواشي و كتاب هايي كه در موردش نوشته شده را خوانده ام. توي حمام هم فقط بيدل زمزمه مي كنم اما واقعا از اين عبارت تو چيزي نفهميدم
منظورت از ادبيات اقليمي را هم نمي فهمم. اگر اشتباه مي كنم بگو، تري ايگلتون مي گويد ادبيات يعني عمومي كردن مسايل شخصي. خوب وقتي مسايل و درگيري هاي شخصي مي تواند عمومي و ادبيات شود چرا مسايل و درگيري هاي قومي و "ميلكي" نتواند؟ اگر آيزاك باشوبس سينگر هم جهاني شده بايد رازش را در همين جست و جو كني: كه چگونه مي توان مسايل محدود را به ادبيات تبديل كرد نه اينكه نويسنده اش اقليمي نويس خوبي بوده يا ترجمه شده يا هر چيز ديگر. وقتي در ذات نوشته او چنين خصيصه اي هست حتي اگر ترجمه هم نشود باز جهاني است. خوب ديگر اقليمي و غير اقليمي چه معني دارد! من نمي گويم اژدها كشان اقليمي است يا غير اقليمي، اساسا اين نظرگاه غلط است. ما مي توانيم بگوييم ادبيات است يا غير ادبيات. من مي گويم هست و تو مي گويي نيست. خوب بيا حرف بزنيم چرا فحش مي دهي برادر
گفته اي متن را نمي تواني بخواني. طبيعي است به نظرم بايد تمرين كرد. من هم خيلي از متن ها را نمي توانم بخوانم. بعضي وقت ها هم مي خوانم و نمي فهمم با اين همه لذت مي برم. قاعدتا لذت متن بارت را خوانده اي. من هم حرف تازه و عجيبي كه نمي زنم، همان را مي گويم. البته ما داريم از زبان هنر حرف مي زنيم نه نقد. در نقد نمي توانيم بگوييم: آب چكان به تفرج صنعش شتافتند ازيرا كلك نابخردانه در هياهوي رنگ و آيينه گم شد. اما در هنر مي توانيم بي معني تر از اين بگوييم" حيرت دميده ام گل داغم بهانه اي است / طاووس جلوه زار تو آيينه خانه اي است" مي بيني كه يك بيدل خوان حرفه اي هستم. راستي اين پاراگراف يعني چه
متن ساديستي اين گونه داستان ها، مخاطب را از خود مي راند و اگر خواننده اي بماند، احساسات مازوخيستي است كه به تحركش واداشته. در اين پروسه متن از رنج مخاطب لذت مي برد و كاركرد پيشين آن رابطه اي معكوس مي گيرد. در اين گونه متون بيشتر بايد به لذت مازوخيستي انديشيد تا لذت داستاني
ساديسم تا جايي كه من مي دانم يعني ديگر آزاري و مازوخيسم يعني خودآزاري، درست مي گويم يا اشتباه مي كنم؟ بعد گفته اي كه چون متن دوست دارد من را آزار دهد و من هم دوست دارم كه آزار ببينم براي همين دوست دارم اژدهاكشان را بخوانم! يا اژدها كشان دوست دارد به واسطه من خوانده شود، يا كلا منظورت چيست؟ اگر اوضاع من خيلي نافرم است حتما دكتر بروم،ها؟ جدي مي گويم بنده واقعا نسبت به سلامتي ام دچار شك و ترديد شدم. بگذريم اين مهم نيست، همين حالا چيزي به ذهنم آمد: راستي اگر متني اين همه اكتيو و داراي قدرت القا حسي مرض گونه به آدم مريضي مثل من است چرا نبايد ادبيات باشد؟ مگر ما وقتي كه از جهان متن حرف مي زنيم از همين چيزها حرف نمي زنيم: جهاني زنده و داراي مكانيزم و روابط و مناسباتي كه توانايي تغيير ذهنيات، احساسات و عواطف را دارد. بگذريم بيش از اين مي توان حرافي كرد
دوست من آقاي ياسر نوروزي. بهترين دوستان من كساني هستند كه گاه و بي گاه كتابي روي سرم مي كوبند و مي گويند: بدبخت! اين را بخوان، بدبخت! من فلان كتاب را خواندم. به خدا دروغ نمي گويم از دوستانم بپرس. آنهايي كه هندوانه زير بغل آدم مي زنند، رفيق نيستند. من هم سعي مي كنم با نزديك ترين دوستانم همين رفتار را داشته باشم، زنگ مي زنم و مي گويم بدبخت! چه غلطي مي كني بخوان. تو دوست تازه يافته مني و ممكن است از اين رفتارم دلخور شوي. بنابراين ملايم تر مي گويم: عزيز دلم بخدا اين نوشته ها براي فاطي تنبان نمي شود. بنشين و در كمال آرامش فقط بخوان و بخوان و بخوان، اگر خلاقيتي باشد خودش يك روزي مثل زخم تازه شكوفا مي شود. دوستت دارم
در همين رابطه

۱ نظر:

ناشناس گفت...

اين که تعدد روايات مشابه ، چقدر روي مخاطب تاثير مي گذارد؛ موضوعي است بديهي. رسانه هاي مختلف ، دقيقا از همين ويژگي ، استفاده يا سوءاستفاده مي کنند و راست و دروغشان را در ذهن مخاطب جاي مي دهند.
اين روزها، رايانامه هاي عجيب و غريبي برايم مي رسد که فرستنده شان را نمي شناسم. نکته مشترک اغلب اين رايانامه ها که ظاهرا هرزنامه نيستند اين است که من مخاطب را به مطالعه نقد يا معرفي يک کتاب تازه منتشر شده فرا مي خواند. کمي که دقيق مي شوم ، مي فهمم به جاي نشاني صندوق رايانامه من ، نشاني جعلي اي ثبت شده که در ظاهر، انگار رايانامه براي آن نشاني ارسال شده است ، اما درواقع اين رايانامه براي تعداد زيادي همچون من فرستاده شده و براي اين که هرگونه ظاهر هرزنامه بودن از آن دور شود، از اين طريق اقدام به پوشاندن فهرست حقيقي گيرنده ها کرده اند.اين رايانامه هاي در ظاهر فرهنگي که اين روزها بکرات براي اهالي کتاب فرستاده مي شود، در حقيقت تلاشي است براي معرفي و جوسازي مثبت در مورد يک کتاب.
در بررسي نام صاحب اغلب اين آثار، به مولفاني برمي خوريم که صاحب وبگاه شخصي بوده و به اتفاق دوستانشان حلقه هاي وبگاهي گسترده اي تشکيل داده اند؛ که اين دوستان بارها درباره اين اثر تازه منتشر شده يادداشت هاي منسجم نگاشته اند. اين روش معرفي و طرح يک اثر، اگرچه روشي تازه و بشدت تاثيرگذار به نظر مي رسد، اما خالي از آفت نيست.
افرادي که به صورت اتفاقي از اين قبيل رايانامه ها دريافت مي کنند يا در وبگاه هاي مختلف به يادداشت هاي متعدد مرتبط با يک اثر برمي خورند، بايد متوجه باشند که اين روش ، نسخه اينترنتي تعدد روايات براي تقنيع مخاطب است. خواه سوئ باشد و خواه نيک... مراقب باشيد.
منبع:
http://www.jamejamonline.ir/shownews2.asp?n=226096&t=book